زندگی

۳۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است



دیروز بعدازظهر دراز کشیدم که بخوابم،البته قبلش مثل هرروز با گوشیم کار کردم و یه چرخی به دنیای بی انتهای مجازی زدم.یه نگاهی به تلگرام انداختم و چند دقیقه ای با دوستان گپ زدیم.
ساعت حدودا چهار بود که تصمیم گرفتم بخوابم اما نمیدونم چرا خوابم نمیبرد!با کلی تلاش خوابیدم.حالا تازه خوابیده بودم که با صحبتای مامانم و داداشم بیدار شدم.بعدشم زن داییم اومد باهم رو ایوون داشتن صحبت میکردن،منم که به صدا خیلی حساسم دیگه نتونستم بخوابم.

دیروز هفته دوم لیگمون هم شروع شد.
بازی دوتا همنام استقلالی یکی از رقابتهای روز اول از هفته دوم بود.همونطور که میدونین خوزستان برنده شد.من نشد بازی رو کامل ببینم اما تا اندازه ای که من دیدم خوزستان حقش برد بود.
تو این دو هفته که استقلال نتونست نتیجه‌ی دلخواهشو بگیره.احتمالا منصوریان تا بخواد تیم رو روبراه کنه وزنش نصف شه!.
امروز هم پرسپولیس میزبان یکی دیگه از تیمای خوزستانی هستش.
امیدوارم بتونه با یه برد خونگی صدرنشین لیگ بشه.

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۱۹
میثم ر...ی



دیروز صبح خواهر کوچیکم و دوتا بچه‌هاش با چندتا بستنی اومدن خونمون.من زیاد به خوردن چیزای سرد علاقه‌ای ندارم اما با اصرار خواهرم اینا خوردم.
خواهرم دوغ محلی که از فرآورده‌ی شیر گاو خودشون هست برامون آورده بود.واقعا ماست و دوغ محلی حرف نداره.
بعداز نهار همه به‌ قصد استراحت دراز کشیدیم،اما خواهر زاده‌هام انقدر بچه‌های فعالی هستن که نذاشتن ما چشم رو هم بذاریم.
خلاصه من تمام تلاش و تمرکزمو گذاشتم تا شاید یخورده بتونم بخوابم.دیگه کم کم داشت تلاشم به ثمره می نشست و رفته بودم تو خوابو بیداری که یه لحظه متوجه شدم خواهرم اینا دارن میرن،مامانمم صدام زد گفت منم دارم میرم بیرون،منم چشمامو باز کردمو با مامان و خواهر اینا خداحافظی کردم.بعدش بازم سعی کردم بخوابم اما نشد که نشد.
بعد از چند دقیقه از رفتن خواهرم اینا داداشم اومد،منم دیدم حالا که خوابم نمیبره پس بهتره بلند شم،چون کارم نصف و نیمه مونده بود باید عصری انجام میدادم.خلاصه با کمک داداشم بلند شدمو کارامو انجام دادم.
یه ساعت بعدش مامانم اومد،بعداز اینکه مامانم چند دقیقه استراحت کرد چایی آورد باهم خوردیم.بعداز کار چایی میچسبه،جاتون خالی.


همیشه خوب و خوش و سلامت باشید....بدرود.

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۴۱
میثم ر...ی

سلام دوستان



مطلب امروز راجبه خاطره مهمونی هست که چند ماه پیش رفته بودیم.

حدود سه ماه قبل بود که ما و خانواده خواهرم خونه‌ی داداشم برای شام دعوت بودیم.
غروب همون روز خواهرم اینا اومدن دنبالمون و باهم رفتیم خونه‌ی داداشم.
اونجا گرم صحبت بودیم یهو برقا قطع شد،همجا تاریک،چشم چشمو نمیدید.حالا داداشم اینا فانوس هم نداشتم.
بهتر تکنولوژی که رو گوشی ها گذاشتن،نصب چراغ قوه است،خداروشکر الآن همه گوشی هوشمند دارن.البته اونجا فقط دو نفرمون داشتیم متاسفانه.گوشی ها رو یجوری جاساز کردیم که نور به همجا برسه.خلاصه یخورده میتونستیم همو ببینیم،تشخیص بدیم کی کجا نشسته.
زمان گذشت تا موقع شام رسید،زن داداشم منتظر بود تا برقا بیان بعدش شام بیاره.اما هرچه منتظر موند برق میل به اومدن نداشت.ناچاراً مجبور شد که سفره رو پهن کنه،اما هنوز امید داشتیم که تا پهن شدن سفره برقا وصل شه.چون تو تاریکی غذا نمیچسبه،نمیدونی داری چی میخوری.
جاتون خالی شام اونشب مرغ بود،گذاشته بودن تو فر عالی شده بود(البته ما که نمیدیدیم،از بوش مشخص بود)زن داداشمم خیلی تعریف میکرد.
به عنوان چاشنی هم دو سه نوع ترشی آورده بود.خلاصه زن داداشم سنگ تموم گذاشته بود اون شب،اما برق نذاشت تا بتونه از زحماتش رو نمایی کنه.
بالاخره هرطوری که بود شام خوردیم.
همینکه شام تموم شد برق اومد،تازه فهمیدیم که چی داشتیم می‌خوردیم،و چه چیزایی رو نخوردیم.
راست میگن که طعم غذا رو باید با چشم بفهمی.

من در اون لحظه یک ذره تونستم روشن دلان عزیز رو درک کنم.واقعا تو تاریکی مطلق موندن خیلی سخته،خیلی صبر میخواد.
به واقع اونا با نور دلشون همجا رو میبینن.

بدرود.

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۳۸
میثم ر...ی

 

 

مثل اینکه دل آسمون هم تو این فصل گرما گرفته،مثل دل من.
مثل اینکه دل آسمون خیلی پره،مثل دل من.
مثل اینکه خیلی دل آسمون میخواد بباره،مثل دل من.
چند روزی هست که آسمون دلگیر شده،گاه گاهی هم می باره.
من همیشه به آسمون حسودیم میشه.
چون اون هرموقع دلش گرفته میتونه بباره و خودشو خالی کنه اما من نمیتونم!.

 

این آهنگ زیبا تقدیم به شما

 

 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۳۲
میثم ر...ی



هفته اول لیگ هم با چهارمی پرسپولیس تموم شد.
این بازی رو تونستم کامل ببینم.البته مامانم اصرار داشت که بزنم یه شبکه دیگه تا فیلم ببینه،آخرشم بابام میگفت شبکه رو عوض کن بزن اخبار.اما من با سرسختی تمام سر حرفم موندم و فوتبالو تا آخر نگاه کردم.اوناهم از مهربونی چیزی نگفتن و از فیلم و اخبار گذشتن.

خلاصه بازی پرسپولیس سایپا هم با نتیجه ۱ بر ٠ به سود میهمان یعنی پرسپولیس به پایان رسید
و پرسپولیس تونست جزء چهار تیم بالای جدولی باشه که در هفته نخست ۳ امیتاز رو کسب کرده.




اینم از فرهنگ ما پرسپولیسی ها که با جمع کردن زباله ها در پایان بازی به تمیزی ورزشگاه کمک کردن.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰۶ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۴۸
میثم ر...ی


تنور داغ لیگ برتر هم دیروز روشن شد(همچین داغم نیستا،الکی بهش جو دادن فقط)چهار بازی هم برگذار شد که مهمترینش تقابل استقلال مدعی با نفت تهران بود.اتفاق جالب بازی این بود که منصوریان مربی فصل قبل نفت امسال اومد استقلال و علی دایی که یک پرسپولیسی به حساب میاد،مربیگری نفت رو به عهده گرفت.
در پایانم این بازی با نتیجه‌ی ۱ - ۱ تموم شد.
دیروز نشد بازی رو ببینم،یکم خودم کار داشتم و یکمم مادرجان میخواست فیلم نگاه کنه.خلاصه از کل فوتبال افتادم.

حالا امروز علاوه بر سه بازی دیگه،پرسپولیس هم با سایپا بازی داره.
امیدوارم پرسپولیس شروع خوبی داشته باشه،و از همین بازی اول اقتدار خودشو به حریفانش نشون بده.

به امید پیروزی.

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۰۷
میثم ر...ی



امروز صبح،نمیدونم ساعت چند بود فقط میدونم صبح خیلی زود بود.متوجه حرف زدن مامانم شدم.داشت با شوهر خواهرم تلفنی صحبت میکرد.
مثل اینکه شوهر خواهرم کمر درد شدید گرفته و از جاش نمیتونست تکون بخوره،گفت به خواهرم بگه سریعتر خودشو برسونه خونه.
خواهرمم مجبور شد صبح زود بره خونه.

همونطور که در متن قبلی گفته بودم،ما دیروز انگور هارو چیده بودیم تا غوره بگیریم با این اتفاق اما نشد.
البته خواهرم انگور هارو برد خونه تا ببره جایی که ار انگور ها غروه بگیرن.


دیشب سریال پریا خیلی جالب بود،مخصوصا جایی که علیرضا به گلی گفت: فرقی نمیکنه عشق از کجا چطوری بیاد،مهم اینکه دلبستگی باشه و آدمو خوشحال کنه.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۳۰
میثم ر...ی



سلام و عرض ادب به دوستان عزیز


دیروز صبح که به خواهرم زنگ‌ زده بودم گفت بعدازظهر میام برای چیدن غوره ها.چند دقیقه ای از نهارمون نگذشته بود که خواهرم با بچه‌هاش اومدن.بعد یه ساعت مامانم و خواهرم رفتن سراغ چیدن غوره ها.منم آماده شدم که بخوابم اما با سروصدایی که خواهرزاده هام میکردن یه لحظه هم نتونستم بخوابم.منم که حساس،با کوچکترین صدایی بیدار میشم.فقط تو اون یکی دو ساعته قلت میزدم اینور اونور،بیشتر از اینکه استراحت کنم خسته شدم.حدود ساعت شیش بود که غوره چینی تموم شد.
فردا صبح هم باید این انگور هارو ببریم آقای غوره گیر تا برامون به آبغوره تبدیل کنه.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۵ ، ۰۲:۱۸
میثم ر...ی



واااای دیروز چه روز پر هیجانی رو گذروندم.
عصری تازه از خواب بیدار شده بودم،یه نگاهی به گوشیم انداختم دیدم یه پیام از طرف دوستم به همراه یه لینک از سایت کاریابی برام اومده.
گفت میثم یه کاری پیشنهاد دادن سریع برو تو شخصیش موافقت کن زوووووووود...
منم خیلی سریع لپ تاپو راه انداختم و رفتم به اون طرف پیام دادم،آی دی تلگرامم گذاشتم.
یه کار اینترنتی بود.
به دو سه دقیقه نکشید که بهم ایمیل داد.شمارشو گذاشت گفت من Report هستم اول شما بهم پیام بدین.
منم شمارشو Save کردمو بهش پیام دادم،بعد از کلی انتظار جوابمو داد.

یه توضیحی از کارش داد و گفت کارش خیلی ساده است بخاطر همینم دریافتیش زیاد نیست.
پرسیدم مثلا ماهیانه پنجاه تومن میشه؟گفت نه کمتره آخه کارش خیلی ساده است،مثلا پول اینترنتت در میاد.
با این حرفش همه‌ی ذوق و هیجانم از بین رفت.
نمیدونستم چطور بهش بگم کارو نمیخوام.بنده خدا کلی توضیح داده بود برام از کارش.
منم دیگه ازش تشکر کردمو گفتم شرمنده نمیتونم کارو قبول کنم.

اینم نشد.بازم باید درجستجوی کار باشیم.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۴۲
میثم ر...ی



شنبه عجب روزیه ها.مثل اینکه بارون هم همیشه به خودش قول میده فعالیتشو از شنبه ها شروع کنه!


طی پیشبینی های به عمل آمده از طرف کارشناسان هواشناسی محترم کشورمون قرار بود از شنبه یعنی امروز کمی از دمای هوا کاسته بشه و رگبار پراکنده احتمال داده شده بود.

اما مثل اینکه بارون دلش خیلی پر بود و با رگبار پراکنده خالی نمیشد.

الآن که دارم این متنو میزارم قطرات بارون با سرعت و شدت زیاد دارن خودشونو به زمین میرسونن.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۳۸
میثم ر...ی