خاطره پخش مصاحبه
سلام به شما دوستان همیشه همراه
بعداز مصاحبه همهی خانواده منتظر بودن که این مصاحبه چه روزی تلویزیون پخش میشه.همگی به من تاکید کردن که حتما وقتی فهمیدی بهمون خبر بده،جالب اینجاست حتی چندتا از همسایههامونم منتظر بودن که ما خبرشون کنیم(نمیدونم اونا از کجا اطلاع داشتن).
شب مصاحبه مددکارم تو گروهی که عضو هستیم گفته بود،به احتمال زیاد مصاحبه جمعه شب از تلویزیون شبکه استانی پخش میشه اما ساعتش مشخص نیست.
وقتی این پیام رو خوندم به خانواده گفتم که مثل اینکه قراره جمعه پخش بشه اما فعلا ساعتش مشخص نشده.
از اون لحظه به بعد همه به من میگفتن که بگو زودتر ساعت دقیقش هم بهت بگن تا بدونیم.
دوتا از خواهرامم بیرون از استان زندگی میکنن،باید دو ساعت زودتر بهشون خبر میدادم تا برن خونهی یکی از همسایههاشون و از ماهواره شبکهی استانی مارو ببینن.
حالا همه با علاقهی زیاد دوست دارن مصاحبهی منو از تلویزیون ببینن اما من اصلا دوست ندارم که ببینم.همیشه من از دوربین فراری بودم،حتی وقتی خانواده هم میخواستن ازم فیلم یا عکس بگیرن نمیذاشتم.
خلاصه گذشت و گذشت تا به روز جمعه ۲۱خرداد رسید.
من بعدازظهرش به مددکارم پیام دادم پرسیدم از مصاحبه چه خبر؟ گفت قراره به من خبر بدن هرموقع خبرش رسید بهتون میگم.منم گفتم باشه و منتظر خبرش موندم.
این قسمت رو با دقت بخونین...
دم غروب بود که گوشیم زنگ خورد،جواب که دادم دیدم مددکارم با عجله میگه سریع بزنین شبکه استانی،داره مصاحبه پخش میشه!!!
منم دست و پامو گم کرده بودم،زود زدم شبکه استانی(باران)مامانمم صدا زدم گفتم بیا پسرتو ببین(متاسفانه بابام خونه نبود).
یهو یادم اومد که به همه قول داده بودم حتما خبرشون کنم.سریع گوشی رو برداشتمو شروع کردم به زنگ زدن،به هرکسی هم زنگ میزدم یا جواب نمیداد یا میگفت بیرونم دسترسی به تلویزیون ندارم نمیتونم ببینم.
خلاصه تا زنگ زدنم تموم شد سرمو بلند کردم که مصاحبهمو ببینم،دیدم مصاحبهی من تموم شد به قسمت مصاحبهی مددکارم رسیدم.
آخرشم که رئیس بهزیستی صحبت کرد و هی از خودش تعریف میکرد:ما چقدر به معلولین توجه میکنیم و نیازهاشون رو برطرف میکنیم.
حالا خودم نتونستم خودمو ببینم هیچ،هیچکدوم از خانواده و فامیلام نمیدونستن که ببینن.
البته بعدش یکی از دوستان گروه مجازیمون فیلم مصاحبهمو از اینترنت دانلود کرد و همه مون چندبار دیدیم.
اینم از خاطرهٔ پخش مصاحبهی من.
بدرود.