زندگی

خونه تکونی تابستانه

شنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۴۳ ق.ظ
زندگی


ما معمولا تابستونا هم خونه تکونی داریم؛و علاوه بر گردگیری،
🍁 فرش‌ها رو هم میشوریم💦.خواهر کوچیکم دیروز صبح اومد تا در شست و شوی فرش‌ها و گردیگیری خونه به مادرم کمک کنه.

همینطور که گفتم دیروز صبح خواهرم اینا اومدن خونه‌مون.طبق برنامه‌ی قبلی قرار بود پنجشنبه بعدازظهر بیان اما مثل همیشه برنامه تغییر کرد و دیروز اومدن.صبح که هوا خیلی گرم بود و خورشید با حرارت زیاد داشت میتابید
🌞،مادرم و خواهرم خونه رو کردگیری کردن و فرش‌ها رو جمع کردن تا بعدازظهر که حیاط کمی سایه میشه،برن برای شستن فرش‌ها.

خلاصه بعدازظهر شد و همه‌چیز آماده بود تا شستن فرش‌ها رو شروع کنن،که من یه لحظه حضور یک خانم رو جلوی در ورودی مون احساس کردم.سرمو که بلند کردم دیدم
🙄 عِه دخترعمه‌ام اومده😇!.واقعا حلال زاده‌است! چند ساعت قبلش وقتی فهمیدم انگور سیاه هامون رسیده،یاد دخترعمه‌ام کردم و گفتم قرار بود وقتی انگورها رسیدن بهش خبر بدم. به دو سه ساعت نکشید که بی خبر خودش اومد!🤓

بعداز سلام و احوال پرسی،دخترعمه‌ام نِشست و باهم گرم صحبت شدیم. یه ساعتی نشست و وقتی متوجه شد که مادرم اینا کار دارن و قراره فرش‌ها شسته بشه،گفت خب همگی میریم حیاط هم صحبت میکنیم و هم شما به کارتون میرسین
😊.منم سریع کارامو با لپ تاپ انجام دادم و با ویلچر رفتم حیاط.😉

خواهرزادمم که ۵ سالشه درحال کمک کردن در شستن فرش بود.البته کمک که چه عرض کنم،مقصودش از کمک،آبتنی بود!مثل خیلی از بچه‌های دیگه که به آب و آب بازی علاقه‌ی زیادی دارن.شلنگ آب دستش بود و به فرش و عرش داشت آب می‌پاشید
🌊.با این شیطنتاش اجازه نمیداد مادرم اینا به راحتی کارهاشون رو انجام بدن.

منم از خودگذشتگی کردم و به خواهرزادم گفتم بیا بریم یه دوری بزنیم.برای اولین بار خواستم یه بچه رو سرگرم کنم
😕.من کلا از هرچی بچه‌است دوری میکنم.
رفتیم تو کوچه‌مون که خیلی هم کوتاهه یه دوری زدیم و برگشتیم.بگذریم ازینکه بازهم خواهرزادم پرید رو فرش‌ها و به شیطنتاش ادامه داد،اما من دیگه تمام تلاشمو کرده بودم کاری از دستم بر نمیومد.😁


دخترعمه‌ام هم رفت مغازه برامون اسکمو(بستنی یخی) گرفت آورد و بعدش رفت خونه. کار شست و شو هم چند دقیقه ای از ۸ گذشته بود که تموم شد و باهم رفتیم بالا،و اسکمو هامونو خوردیم.جاتون خالی،عاااالی بود.😋

نظرات  (۴)

۰۷ مرداد ۹۶ ، ۱۱:۰۹ نویسنده ناشی
خسته نباشی

پاسخ:
تشکر
۰۷ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۳۷ ....جلیس العقل ....
خونه تکونی!! اونم تابستونی !!؟جالبه
پاسخ:
بله مادرم خیلی حساسه :)
البته تو روستا اکثرا تابستونا خونه تکونی میکنن
وااااااااااااای خونه تکونی رسید! :)
پاسخ:
خخخخخ
شما نگران نباشید اجباری نیست
۰۸ مرداد ۹۶ ، ۰۰:۲۴ علیـ ــر ضــا
😂😂 خسته نباشید دلاور 
😞 انگورا بلاخره رسیدن عـه جووونم 😂 
منتطزشون بودم 
شاید بردیش بگردونیش تا از زیر کار در بری 
گفتم سهم منو بزارید 
پاسخ:
قربان یو
آره کم کم داره رسیده میشه جای همه دوستای بیانی خالی
من اهل کار نیستم فوقش با حرفام سرگرمشون میکنم😁😂
سهم شما محفوظه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی