خونه تکونی تابستانه
ما معمولا تابستونا هم خونه تکونی داریم؛و علاوه بر گردگیری،🍁 فرشها رو هم میشوریم💦.خواهر کوچیکم دیروز صبح اومد تا در شست و شوی فرشها و گردیگیری خونه به مادرم کمک کنه.
همینطور که گفتم دیروز صبح خواهرم اینا اومدن خونهمون.طبق برنامهی قبلی قرار بود پنجشنبه بعدازظهر بیان اما مثل همیشه برنامه تغییر کرد و دیروز اومدن.صبح که هوا خیلی گرم بود و خورشید با حرارت زیاد داشت میتابید🌞،مادرم و خواهرم خونه رو کردگیری کردن و فرشها رو جمع کردن تا بعدازظهر که حیاط کمی سایه میشه،برن برای شستن فرشها.
خلاصه بعدازظهر شد و همهچیز آماده بود تا شستن فرشها رو شروع کنن،که من یه لحظه حضور یک خانم رو جلوی در ورودی مون احساس کردم.سرمو که بلند کردم دیدم🙄 عِه دخترعمهام اومده😇!.واقعا حلال زادهاست! چند ساعت قبلش وقتی فهمیدم انگور سیاه هامون رسیده،یاد دخترعمهام کردم و گفتم قرار بود وقتی انگورها رسیدن بهش خبر بدم. به دو سه ساعت نکشید که بی خبر خودش اومد!🤓
بعداز سلام و احوال پرسی،دخترعمهام نِشست و باهم گرم صحبت شدیم. یه ساعتی نشست و وقتی متوجه شد که مادرم اینا کار دارن و قراره فرشها شسته بشه،گفت خب همگی میریم حیاط هم صحبت میکنیم و هم شما به کارتون میرسین😊.منم سریع کارامو با لپ تاپ انجام دادم و با ویلچر رفتم حیاط.😉
خواهرزادمم که ۵ سالشه درحال کمک کردن در شستن فرش بود.البته کمک که چه عرض کنم،مقصودش از کمک،آبتنی بود!مثل خیلی از بچههای دیگه که به آب و آب بازی علاقهی زیادی دارن.شلنگ آب دستش بود و به فرش و عرش داشت آب میپاشید🌊.با این شیطنتاش اجازه نمیداد مادرم اینا به راحتی کارهاشون رو انجام بدن.
منم از خودگذشتگی کردم و به خواهرزادم گفتم بیا بریم یه دوری بزنیم.برای اولین بار خواستم یه بچه رو سرگرم کنم😕.من کلا از هرچی بچهاست دوری میکنم.
رفتیم تو کوچهمون که خیلی هم کوتاهه یه دوری زدیم و برگشتیم.بگذریم ازینکه بازهم خواهرزادم پرید رو فرشها و به شیطنتاش ادامه داد،اما من دیگه تمام تلاشمو کرده بودم کاری از دستم بر نمیومد.😁
دخترعمهام هم رفت مغازه برامون اسکمو(بستنی یخی) گرفت آورد و بعدش رفت خونه. کار شست و شو هم چند دقیقه ای از ۸ گذشته بود که تموم شد و باهم رفتیم بالا،و اسکمو هامونو خوردیم.جاتون خالی،عاااالی بود.😋