زندگی

پرواز برای قهرمانی

سه شنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۳۱ ق.ظ

سلام به همراهان عزیز


برد شیرین پرسپولیس در فینال
 
خب همینطور که در مطلب قبل گفتم،باید برای حل مشکل وای فای میرفتم دفتر پیشخوان.اما منکه نمیتونستم برم مجبور بودم از یکی کمک بگیرم.


برای اولین کمک زنگ زدم به مددکارم،معمولا تا جائی که بتونه کمک میکنه.وقتی جریانو بهش گفتم،یه شماره بهم داد گفت تماس بگیر شاید بشه با تماس حلش کرد.
من هرچقد تماس گرفتم کسی جواب نداد؛بعدازظهر شد و وقت اداری هم به پایان رسید.با این اوضاع مشخص شد باید روز دومم بی اینترنت باشم :(

ساعت ۳ بازی پرسپولیس و تراکتورسازی شروع میشد.بقول گزارشگرا فینال لیگ برتر بود.
من بعدازظهر یکم خوابیدم و ساعت سه و رب باصدای تلویزیون که مادرم روشنش کرده بود بیدار شدم.
سریع به زمان بازی نگاه کردم دیدم اوه ۱۵دقیقه گذشته و پرسپولیس یک هیچ جلوئه!

چه بازی میکرد پرسپولیس!بارسایی داشت تیکی تاکا میکرد.فقط بارسا تیکی تاکاش رو به جلو بود اما پرسپولیس کم کم میومد عقب تا به بیرانوند برسه :|
اما باز عالی بود.مهم مدیریتش بود که قشنگ بازی تو مشتش بود،نمیذاشت تراکتور جُم بخوره.
خلاصه با این مدیریتش دفاع تراکتورو بهم ریخت و بعداز چند رفتو برگشت رامین رضاییان پرسپولیس رو به گل دوم رسوند.

قبل و بعد گل هم پرسپولیس فرصت‌های خوبی داشت که نتونست به گل تبدیلش کنه،و نیمه اول به پایان رسید.

نیمه دوم دو تیم بازی آرومی رو دنبال میکردن.با اینکه تراکتور کم کم سعی میکرد پیش برو موقعیت درست کنه اما زیاد نتونست فرصت جدی برای گل به دست بیاره.
تا این‌که بازهم یه حرکت از سمت راست و سانتر دقیق سروش رفیعی،امیری با یه ضربه سر،گل سوم رو زد و کار تراکترو تموم کرد.

بعداز دریافت گل،تبریزی ها چند فرصت گل داشتن،حتی یه بارم توپ رو به تیرک زدن اما موفق نشدن قفل دروازه پرسپولیس رو باز کنن.
آخرای بازی هم چندتا درگیری پیش اومد که چندتایی کارت زرد و قرمز گرفتن تا خیالشون راحت شه که این بازی هم بدون حاشیه نبوده.

خلاصه بعد دو روز فشار روحی،با یه برد شیرین یخورده اعصابم آروم شد.
درباره وای فای که دیگه کاری از دستم بر نمیومد.شب مددکارم پیام داد تمام سعیم رو میکنم فردا صبح(که دیروز باشه) برم دفتر پیشخوان.
البته قرار بود اگه اون نتونست من به داداش بزرگم بگم بره.

خلاصه دیروز صبح دیدم مددکارم پیام داده که نتونست بره.
منم طبق قراری که باخودم گذاشته بودم زنگ زدم به داداشم اما متاسفانه اونم گفت سرش شلوغه و اصلا وقت نداره.
بالاخره مادرم مجبور شد بخاطر من بره دفتر پیشخوان.
خوشبختانه با تلاش مادرم اینترنتم راه افتاد.

واقعا بودن اینترنت مثل آب و برق با اهمیت شده.
نبودشو آدم هرلحظه احساس میکنه.

بدرود.

نظرات  (۲)

۱۹ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۴۲ یه بنده خدا ... ....
سلام
ممنونم
پاسخ:
سلام تشکر از حضورتون
سلام:بازم مادر گره گشایی کرد 

خدا براتون حفظش کنه
پاسخ:
سلام
بله مادرم نباشه زندگیم لنگ می مونه
ممنون سلامت باشید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی