زندگی

کار بی فایده

سه شنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۵، ۰۹:۵۲ ق.ظ

 

فصل پاییز داره ساعات پایانی خودش رو سپری میکنه.
منم تو این هوای سرد زیر پتو جلوی بخاری حسابی گرمم شده و مشغول خاطره نویسی هستم؛البته با گوشی.آخه هرموقع صحبت نوشتن میشه همه ذهنشون میره سمت قلم و دفتر اما الآن زمونه فرق کرده،تکنولوژی جای همه چیزو گرفته.هرچند هیچی مثل نوشتن روی دفتر لذت بخش نیست.

برسیم به نوشتن خاطرات این چند روز...
مهمترین ماجرای این چند روز پیدا شدن یه کار برای من بود.بهتره از اول بگم چطور جور شد:
روزی که ما داشتیم از قزوین میومدیم وسطای راه حوصلم سر رفته بودم خواستم یه لحظه نت گوشیمو روشن کنم برم تلگرام پیام بچه‌هارو بخونم روحیه‌ام تازه شه،دیدم یکی که قبلا واسه سایتش مطلب میذاشتم برام پیام فرستاده.
وقتی دیدم بیشتر حالم گرفته شد،سریع نتو خاموش کردم و گوشیو انداختم رو صندلی.تا برسیم خونه حالم گرفته بود.
همیشه اینجوریم.به این در و اون در میزنم برای کار اما وقتی یه کار جور میشه استرس کار ول کنم نیست.عجیبه برام!

رسیدیم خونه پیامشو خوندم،کار ویرایش میخواست از من.پرسیدم چطور ویرایشی؟که دیگه جواب نداد.
برادرزادمم با شوهرش آخر هفته بخاطر تعطیلات اومده بودن شمال.شنبه موقع رفتن نیم ساعت اومد خونه‌مون و همدیگرو دیدیم.
اما آخه چه دیدنی،نیم ساعت یه ساعت که چیزی نیست؛یادش بخیر قبلنا همیشه باهم بودیم اما بعد ازدواجش دیگه فرصت نمیشه زیاد همو ببینیم.

برسم به موضوع کار...
بعد دو روز جوابمو داد و گفت کار خیلی ساده‌است،فقط چندتا لینک رو باید کپی کنی.بعداز توضیحاتش یبار کارو برای نمونه انجام دادم و بعد بررسی گفت درسته.
دیدم واقعا کاره ساده‌ایِ.پرسیدم روزانه چندتا مطلب ویرایش کنم.گفت هرچه زودتر تموم شه بهتر.باتعجب پرسیدم مگه تموم شدنیه!گفت آره باقی مطالب نیاز به ویرایش نداره.
فهمیدم کاره نیم وقته.کل ذوقم کور شد،فکر میکردم یه کار راحت پیدا کردم :|

پرسیدم حساب چقدر میشه؟گفت شما بگو.من هر مبلغی میگفتم،میگفت مقدور نیست.آخرش گفتم شما نظرتو بگو.یه مبلغی گفت که روم نیمشه بگم!گفتم خیلی کمه قیمت چهار بسته پفک میشه.گفت ترجیع میدم خودم انجام بدم.منم گفتم باشه موفق باشید.
اما بعدش پشیمون شدم؛نه برای همین کار،برای کارای دیگه.اگه این کارو قبول میکردم احتمالا برای کارای دیگش اول از من میخواست که کاراشو انجام بدم.تو همین فکرا بودم و داشتم خود خوری میکردم که یهو خودش بهم پیام داد پرسید چه مدت کار طول میکشه.گفتم سعی میکنم سریع تموم کنم.

یروز کارو انجام دادم،زیادم که فکرمیکردم ساده نیست.خیلی وقت گیره،تو یروز فقط تونستم یک پنجم کارو تموم کنم.

خاطره بعدی هم درباره شب یلدا و رفتنم به گردهمایی احتمالا.

اینم آخرین از خاطره ام در فصل پاییز.

پایان ۱:٠۷دقیقه بامداد سه شنبه.

بدرود.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۹/۳۰
میثم ر...ی

نظرات  (۱)

۳۰ آذر ۹۵ ، ۱۳:۱۷ زوج مهندس
ان شاالله موفق باشید 
پاسخ:
تشکر...همچنین

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی