زندگی

شهر فرنگِ

پنجشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۵، ۱۰:۲۴ ق.ظ

سلام به جمیع دوستان



چند وقتیه خیلی کم خاطره می نویسم.یادش بخیر مرداد و شهریور هرروز داشتم می نوشتم.یروز نمیشد وبلاگم آپ نشه.لحظه به لحظه زندگیم رو یادداشت میکردم!یادش بخیر چه روزایی بود.

اما نمیدونم چرا الآن کم حوصله شدم؛دستم به نوشتن نمیره.
شاید یه دلیلش این باشه که روزام خیلی تکراری شده.هرروزم مثل دیروزه؛هیچ تحولی توش نمی‌بینم.
جدیدا خیلی به آیندم فکر میکنم که چی میخواد بشه.

کارم که پیدا نمیشه یا پیدا هم میشه طوریه که من نمیتونم انجام.
منم دیگه حوصله‌ام از بیکاری سررفته بود،در همین راستا به سرم زد که دوباره یه کانال تلگرامی بزنم تا باهاش اوقات بیکاریمو پر کنم.قبلاها یه کانال زده بودم اما بخاطر کمبود اعضا حذفش کردم؛اما اینبار خیلی محکمتر و با تجربه بیشتر اومدم تا انشاالله بتونم اعضا بیشتری جذب کنم.
شما دوستان هم اگه خواستین میتونین اد شین.اسمش شهر فرنگِ.مطالب و عکسای طنز و دیدنی میزارم.میاین سرگرم میشی حتما.

اینم آی دی: BodoBiyaaa@ تشریف بیارین،خوشحال میشم ببینمتون.

 

دوستانی که مطالب قبلیم رو خوندن در جریان هستن که از طرف بهزیستی؛البته با زحمات زیاد مددکارم با همکارانش،یه ویلچر کنترلی به من دادن.الان بیش از دو ماه که این ویلچر با جعبش پلمپ شده تو خونه‌مون هست اما هنوز هیچ مسئولی از طرف بهزیستی نیومده که تایید کنه من این ویلچر رو استفاده کنم.

ماهم دیگه صبرمون به تَه کشیدو دیروز زنگ زدیم به دوستی که در بهزسیتی مرکز استان داریم و جریان واسش تعریف کردیم.اونم گفت باشه هرکاری بتونم انجام میدم؛قرار امروز بهمون خبر بده.امیدوارم خبر خوبی باشه.

این از کل انفاقات مهمی بود که دراین چند روز افتاد.
دیگه نمیتونم خاطرهٔ بلند بنویسم،یادش بخیر قبلاها خاطره هام چقدر طولانی میشد!...

بدرود.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۷/۲۹
میثم ر...ی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی