زندگی

خوب ، شاد ، جوش

چهارشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۱۶ ق.ظ

زندگی


طبق برنامه‌ریزی که کرده بودیم دیروز صبح آماده شدیم برای رفتن به خونه‌ی دخترعمه‌ام.خواهر کوچیکمم چون خواهرزادمم کلاس انگلیسی داشت،دیرتر حرکت میکردن.به همین دلیل قرار شد ما یعنی: من،خواهر،مادر و پدرم با آژانس زودتر حرکت کنیم. تا کار ها رو انجام بدیم و من به کارای لپ تاپ برسم و آماده شیم،ساعت از دوازده و نیم گذشت.سریع به آژانس زنگ زدیم و بعد پنج دقیقه آژانسیه خودشو رسوند.

رفتیم جلوی در دخترعمه‌ام هرچه زنگ میزنیم جواب نمیدن! در زدیم جوابی نشنیدیم! اما در باز بود.ما هم همینطوره یه الله کنان رفتیم بالا!🙋‍ وقتی وسط پذیرای شون رسیدیم،دخترعمه‌ام از آشپزخونه پیداش شد.با کلی عذرخواهی که صدامون رو نشنیده،خوش‌آمد گفت و احوال پرسی کردیم و نشستیم.خانم خیلی مهربونیه،خالصانه به همه محبت می‌کنه.

خواهرم اینا به گل و گیاه  🌹 🥀 علاقه‌ی خاصی دارن،معمولا هرجا که میرن اولین چیزی که نگاهشون رو جلب میکنه باغچه و گل‌ها هستن.🤓 و خیلی علاقه‌مند به نگهداری و تکثیر هرگونه گلی هستن.خب من هم یجوریایی دوستار گل و گیاه هستم،اما من فقط به یک نوع گل علاقه دارم که خودش شاخه ها و انواع زیادی داره.یه خانواده‌ی پر جمعیتن،خانواده‌ی کاکتوس ها!🎍

م ن: راستی اینو یادم رفت تو مطلب قبل بگم.روز قبل که رفتیم خونه‌ی داییم،گل‌های کاکتوس زن داییم واقعا چشم گیر بود😇 و اصلا نمیشد از کنارش گذشت.یخورده روم نمیشد بگم اما به کمک خواهر بزرگم رودربایستی رو گذاشتم کنار و سه نوع گل کاکتوس ازش گرفتم.چند روز دیگه وقتی تو گلدون کاشتم،عکسشو میزارم تا ببینین و لذت ببرید.

بعدازظهر دخترعمه کوچیکمم به جمع مون پیوست.وقتی اومد صحبت‌هامون گل کرد و گرمتر شد.تاحالا نمیدونستم همچین دخترعمه‌ی خوش ذوقی دارم.🙂 بعداز کلی صحبت و چای و میوه،ساعت شش و نیم با کلی تشکر و قدردانی از دخترعمه بزرگم،باهاش خداحافظی کردیم و رفتیم سمت بازار.

رفتیم بازار و خواهرم اینا رفتن خرید؛مادرمم چون من تنها نباشم پیشم موند.هرچه از زمان رفتن خواهرم اینا میگذشت،دمای بدنم بیشتر میشد🌡 و گرما بیشتر فشار میاورد.
نیم ساعتی گذشت و گرمای زیاد باعث شد یچیز خنک بگیریم و بخوریم.
😋 بعدش دمای بدنمون کمی افت کرد اما زمانی نگذشت که باز حسابی گرم مون شد.خلاصه حدود دو ساعت تو ماشین موندیم،تاجایی که تا مرز تبخیر شدن پیش رفته بودیم😥 که خواهرم اینا برگشتن.

وقتی خواهرم اینا اومدن خیلی سریع حرکت کردیم به سمت خونه.بادی که از شیشه ماشین به داخل ماشین می وزید🌫 وضعیت جسمی ما رو کمی مساعد کرد؛و از مایع به جامد تبدیل شدیم.

 

نظرات  (۷)

۱۸ مرداد ۹۶ ، ۱۰:۵۱ ما جــــــــღــــــدہツ
خخخخ از مایع به جامد تبدیل شدیم:]]]

+معمولا همه کاکتوس دوس دارن خیلیییییییییی خوبه^^
پاسخ:
خخخخ واقعا همینطور بود.

بله منکه عاشقشم.

سلام بر میثم

تو خودت یک گلی هستی 

پاسخ:
سلام

آقایی شما.
اگه من گلم شما باغ گلی :)
از بس نوشتی دیگه مایع هم گم کردی چجوری نوشته میشه :)
موفق باشید
پاسخ:
بله حالا شما زیاد سخت گیر نباش :)

خیلی خوشحالم که با دقت خاطرمو میخونین،اما تا این حدشم خوب نیست خخخخخخ
۱۸ مرداد ۹۶ ، ۱۶:۰۹ علیـ ــر ضــا
😍😍 
خیلی جالب بود 
دختر عمه 😂😂 زیاد مشغول آشپزیو اینجور چیزا بوده 😀
وقتی میرین جای خواهر یا مادر رو اجازه ندین برن بیرون 😀😀
گیر میفتین‌ و مجبور میشین همونجا بپزین 😀😂
کاکتوس هم شد دوست داشتنی 😀😂  اینم شد 
😂😂 گیاه 😂😂
خیلی جالب بود ✔
پاسخ:
بله غذاشونم خیلی خوشمزه شده بود.

حق با شماست.چندبار تو همچین موقعیت‌های قرار گرفتم.توبه میکنم اما بعد چند وقت باز یادم میره :| خخخخخ

دیگه به عشق من توهین نمیکنیا خخخ

ممنون از نظرت.
ما شاءالله صله رحم رو خوب بجا میارید
پاسخ:
تا جایی که بشه انجام میدیم.
سر زدن به اقوام روحیه بخشه :)
۱۹ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۰۶ سید هادی مرزانی
عالی بود
پاسخ:
تشکر
۱۹ مرداد ۹۶ ، ۱۴:۳۵ ....جلیس العقل ....
خاطرات جالبیه
پاسخ:
ممنون از حضورتون :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی