برف در پاییز
پنجشنبه بود و ما شب قبلش برگشته بودیم شمال.
مثل همیشه وقتی مهمون داریم من با سروصدای بقیه بیدار میشم.فکرنکنین من خیلی میخوابما نه،بقیه صبح زود بیدار میشن.اونروز هم هنوز ۱٠ نشده بود که از خواب بیدار شدم.
شوهر خواهرم صبح زود رفته بود خونهی پدرش؛وقتی شمال میاد طاقت نداره جای دیگه بمونه باید سریع خودشو برسونه خانهی پدری.
گوشیمو برداشتم که برم تلگرام،دیدم وصل نمیشه؛هرچقد منتظر موندم وصل نشد.به مودم نگاه کردم دیدم قطع.دیگه بیخیال شدم،گفتم حتما بعد چند دقیقه وصل میشه.
یهو بچهها داد زدن داره برف میاد!منم عاشق اینم باریدن برفو ببینم.باخودم گفتم خلاصه به آرزوم رسیدم،خواستم برم رو ویلچر بشینم تا از پشت پنجره بارش برفو نگاه کنم یادم افتاد ویلچر تو شارژه :| برای اولین بار ویلچرمو زده بودم به شارژ،درست همون روزم برف اومد!بد شانسی تا چقدر آخه!.
بعد از نهار شارژ ویلچرمم پر شد؛خواهرم گفت میخوای یه کم سوار شو.منم که بیشتر از یه ماه بود رو ویلچر نَشسته بودم،گفتم آره و با کمک داداش بزرگم سوار شدم.حدود یه ساعتی تو پذیرایی مون دور دور زدم.البته جایی که واسه چرخیدن نیست،کلی وسیله هم دور بر گذاشتیم؛رفتم از پشت پنجره برفایی که رو زمین جمع شده بود نگاه کردم.برف خیلی زیباست،راست میگن عروس زمستونه.
تا اون موقع نت وصل نشده بود،خیلی اعصابم خورد شد.زنگ زدم پشتیبان گفت از مخابرات مرکز قطع شده دست ماهم نیست.گفتم کی وصل میشه؟گفت مشخص نمیکنه باید صبر کنین تا وصل شه.
کل کارام مونده بود،اعصاب نداشتم.خواهرمم دو سری میاد هر دفع هم یه لحظه میخواد به نتم وصل شه دقیقا همون روز نتم به مشکل بر میخوره.برای این موضوع بیشتر اعصابم خورد بود.
بعدازظهر هر دو خواهرام از خونهمون رفتن.یکیش خونهی خودشون،یکیشم خونهی پدرشوهرش.باز ما شدیم همون خانوادهی سه نفره؛دیگه از اون شلوغی خبری نیست.
بدرود.