زندگی

۶۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی» ثبت شده است

زندگی



حتما از خودتون می‌پرسید چرا عکس غمگین گذاشته!🤔

عارضم خدمتتون حالا این تصویر خوبشه که گذاشتم. اوضام خیلی خرابتر از این حرفاس😣 .عکسی شدیدتر از این پیدا نکردم. باقیش زده بودن زیر گریه که من اصلا ازوناش نیستم.

حالا چرا انقده ناراحتم؟! (خب سوال بجایی پرسیدین،احسنت خوشم اومد
👌).
جونم براتون بگه: در مطلب قبل به این موضوع اشاره کرده بودم؛چقدم پر هیجان و خوشحال تعریف کردم. بله بالاخره روز موعود فرا رسید و من بعد چهار ماه دیروز بعدازظهر میخواستم برم جلسه دوستانه.(البته فقط دوستانه نیست،جلسه رسمی برگزار میشه).

ساعت ۴ زمان شروع جلسه بود.ما مثل همیشه تا حاضر شیم و حرکت کنیم ساعت از ۴ و نیم گذشته بود. وقتی که رسیدیم مددکارها اومدن دم در برای خوشامدگویی،و گفتن بچه‌ها همه رفتن شما دیر رسیدین!.😐


از قرار معلوم مثل اینکه بچه‌ها زودتر از زمان اعلام شده به مکان تشکیل جلسه رفته بودن،و اصرار داشتن که جلسه زودتر برگزار شه.
😒 به این ترتیب دیرتر حرکت کردن ما و زدتر از شروع کردن جلسه باعث شد من کلا از جلسه جا بمونم.☹️
این همه انتظارم بی فایده بود.باید یه ماه دیگه صبر کنم تا ببینم چی میشه!.🙄

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۶ ، ۱۰:۳۸
میثم ر...ی
زندگی



دیروز یروز پر ماجرایی بود.برعکس روزای قبل که خیلی یرنگ و عادی بودن اما ماجراهای دیروز کاملا متنوع بودن😇 .سعی میکنم مختصرش کنم چون الآنی که دارم مینویسم ساعت از یک نیمه شب  گذشته و من چند روزه سیستم خوابم بهم ریخته نتوستم خوب بخوابم و امشب حسابی گیج خوابم.

اول از موضوع امروز شروع میکنم.بعداز گذشته چهار ماه و غیبت در جلسات دوستانه امروز بعدازظهر قرار من هم در اون جلسه حضور داشته باشم.ازین بابت خیلی خوشحالم و خیلی احساس دلتنگی میکنم.منتظرم هرچه زودتر زمانش برسه و دوستانم رو ببینم.🤗


و اما ماجراهای دیروز... چند روزی بود پام رو از خونه بیرون نذاشته بودم.فقط تو خونه،صبح رو به شب
😕،و شب رو به صبح میرسوندم.😕 دیروز قصد داشتم از خونه بزنم بیرون تا یه بادی به سرم بخوره. برای رسیدن به این هدف باید از خواب بعدازظهرم میزدم چون پدرم زود از خونه میزنه بیرون.اما دلم نیومد از خوابم بگذرم.😁 قبل خوابم به پدرم گفتم کمی دیرتر بره تا من بیدار شم.بزور و زحمت کمی خوابیدم و زودتر از قراری که با پدرم گذاشته بودم بیدار شدم.خلاصه با کمک پدر و مادرم سوار ویلچر شدم و رفتم حیاط.

به دلیل شرایطم چون تاحالا تنها جایی نرفتم پدر و مادرم سر این موضوع خیلی سختگیری میکنن(با این سنّم
😐). منم چاره‌ای جز اطاعت امر رو ندارم. تصمیم گرفتم وقتی پدرم داره میره بیرون تا میونه راه باهاش برم و بعد خودم تنها برگردم. وفتی باهاش درمیون گذاشتم اول حالش یجوری شده که نارضایتی ازش موج میزد.😒 بعداز کمی تفکر گفت پس مجبورم باهات برگردم دیگه. گفتم نه اگه میخوای برگردی پس من نمیام.خلاصه با کلی اصرار قانعش کردم.

باهم راه افتادیم.پدرم قوانین راه رو خیلی خوب رعایت میکنه،به همین خاطر مجبور شدم از سمت راست برم،با اینکه از نظر خودم اگه از سمت چپ برم خطرش کمتره،چون وقتی ماشین از روبروم میاد می‌بینمش و خودمو کنار میکشم.(نظر شما چیه؟). به هر ترتیب با پدرم یه قسمت از راه رو رفتیم.موقع برگشت، پدرم کلی نصیحت و راهنماییم کرد.و در آخر هم گفت وقتی رسیدی حتما بامن تماس بگیر!. حالا مسیرم تا خونه فوقش ۱٠٠ متر فقط!
😐 که اگه از همونجا نگاه کنه راحت میتونه تا آخر مسیرم رو ببینه. منم خیلی آروم و ملو از منتهاالیه خیابون حرکت کردم و رسیدم خونه.همینکه وارد حیاط شدم سریع با پدرم تماس گرفتم و بهش خبر دادم تا از دستم شاکی نشه.

بعداز پیاده روی با پدر نوبت به مادر رسید.
😇 با مادرم رفتیم تا یه سری به خونه‌ی همسایه بزنیم. همینکه از کوچه‌مون وارد خیابون شدیم یه صدایی از پشت سرمون اومد.سریع برگشتیم دیدیم یه ماشین با وسیله‌هایی که جلوی یه مغازه‌ای بودن برخورد کرده.💥 دقیقا همونجایی که چند دقیقه پیش من با پدرم از کنارش رد شدیم!🤢 حادثه خبر نمیکند!

خلاصه به راه مون با مادرم ادامه دادیم.اول کمی پیاده روی کردیم،و بعد رفتیم خونه‌ی همسایه‌مون. همونه همسایه‌ای که خونه‌شون پر از گل‌های رنگارنگ
🌸 🌺 و میوه‌های مختلف🍏🍎🍐 داره... بالاخر رفتیم خونه همسایه. از میوه شون که چیز خاصی نمونده بود اما چندتا گل قشنگ داشت که یکی دوتا عکس ازشون انداختم.📸 بعداز حدودا یک ساعت با اصرارهای من راه افتادیم به سمت خونه.(صحبت‌های مادرم و همسایه‌مون گل انداخته بود،خیلی سخت میشد ازهم جداشون کرد!)

وقتی که رسیدیم خونه با داداش بزرگم تماس گرفتیم تا برای کمک به من بیاد خونه‌مون. اما تو اون لحظه داداشم سرش شلوغ بود و تا آماده شه بیاد بیش از نیم ساعت طول کشید. واقعا خسته شده بودم.منکه عرق نمیکنم،لباسم خیس عرق شده بود.
😓 خلاصه داداشم اومد و منم رفتم بالا تو خونه.

دیشب مسابقات جام باشگاه‌های آسیا مرحله یک چهارم نهایی شروع شد.و پرسپولیس در یک زمین بی طرف به نوعی میزبان تیم الاهلی عربستان بود.نمیخوام از تاکتیک و نوع بازی و اتفاقاتی که افتاده توضیح بدم.فقط میخوام اینو بگم مثل بازی قبل در لیگ دوتا پنالتی پرسپولیس دیده نشد!.
😠 اما هرچقدر تا قبل دقیق ۷٠ حرص خوردیم،خودخوری کردیم،اعصاب نموند برامون ولی بازی با پایانی شیرینی تموم شد.😊 درسته پرسپولیس به نتیجه دلخاه نرسید اما این نتیجه به صورت خاص بدست اومد.

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۶ ، ۱۰:۵۴
میثم ر...ی

زندگی



دریاچه شاه‌گلی که پس از انقلاب اسلامی به ایل گلی (دریاچه مردم) تغییر نام داده است، در بهمن ۱۳۸۷ نیز به ثبت آثار ملی رسیده است.این دریاچه به وسعت پنج و نیم هکتار و گنجایش ۷۲٠هزار متر مکعب آب را دارا است.

 

زندگی

 

ایل گلی یا شاه‌گلی یکی از مهم‌ترین گردشگاه‌های شهر تبریز است که در جنوب شرق آن و در ۷ کیلومتری مرکزشهر واقع شده‌است.این مکان در زمان آق‌قویونلوها ایجاد شده و در دورهٔ صفویان گسترش یافته‌است. عمق دریاچهٔ شاه‌گلی ۱۲ متر بوده و در محوطهٔ آن قایقرانی انجام می‌شود. عمارت کلاه ‌فرهنگی هشت‌ ضلعی موجود در مرکز دریاچه ایل ‌گلی که به کاخ ایل‌ گلی شهرت دارد. همچنین شهربازی (لوناپارک) و نیز مسافرخانه‌های متعددی در داخل این گردشگاه وجود دارد. با احداث هتل پارس ایل گلی، این گردشگاه جنبهٔ جهانی پیدا کرده‌است.

 

تماشای تصاویر و توضیحات بیشتر در ادامه مطلب...

۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۶ ، ۱۱:۲۲
میثم ر...ی

زندگی

 

سامان یکی از مهمترین شهرستان استان چهارمحال و بختیاری است.جاذبه‌های طبیعی و تاریخی این شهرستان،سالیانه بیش از یک و نیم میلیون گردشگر را به مناطق دیدنی خود جذب میکند.به یکی از مهمترین و قدیمی ترین بنا های این شهرستان میشود به پل تاریخی "زمانخان" اشاره کرد.این پل که در فهرست آثار ملی به ثبت رسیده است،در سال ۱٠۲۲ قمری بنا شده است.


شهرستان سامان به عنوان نگین چهارمحال و بختیاری یکی از مهمترین شهرستانهای گرشگری این استان به شمار می رود، این شهرستان دارای پل های تاریخی بسیاری از قبیل پل زمانخان، پل هوره، پل کاهکش، پل چوبی و ... است که تاریخی بودن و معماری خاص انها در کنار رودخانه خروشان زاینده رود جاذبه های گردشگری بسیار ارزشمندی را در منطقه فراهم کرده است.

 

تماشای تصاویر در ادامه مطلب...

۹ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۶ ، ۱۱:۲۸
میثم ر...ی
زندگی


خب اینم از گل خوشگلای من😍 که در مطلب خوب،شاد،جوش درموردش گفته بودم.

خیلی دوست دارم یروزی یه گلخونه بزرگ که نه،ولی یه گلخونه کوچیک برای کاکتوس بزنم.😇

پ ن: درمورد بازی پرسپولیس - سیاه جامگان حرف خاصی ندارم.
😒 فقط اینو بگم یه نیمه حمله،یه نیمه موقعیت آفرینی،یه نیمه با سه گل زده.که داور دوتا گل رو مردود اعلام کرد.😠 اما در نیمه دوم یک خطای سیاه جامگان از دید داور دور موند،و در ادامه همون صحنه تنها موقعیت سیاه جامگان به گل تبدیل شد.
بی عدالتی فوتبال در این بازی ثابت شد.😐

۷ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۳۳
میثم ر...ی

 زندگی

 

در این مطلب قصد دارم شما رو با یک شهر دیدنی آشنا کنم.شهری تماشایی با نقاطی سرسبز و زیبا. منطقه‌ای خوش آب و هوا در استان کهگیلویه و بویراحمد که در جنوب غربی ایران واقع شده است.

در ۳۵ کیلومتری شهر یاسوج در دامان طبیعتی شگفت‌انگیز، تابلویی زیبا از نقاشی آفرینش را مشاهده می‌کنید که مسحور و مجذوب آن می‌شوید. اینجا سی‌سخت یکی از شهرهای کهگیلویه و بویراحمد در جنوب غربی ایران است. آبشارها، چشمه‌ها، کوه‌ها و دریاچه‌هایی که شاید در هیچ جای دنیا نمونه آن را هم نیز ندیده باشید. منطقه‌ای با آب و هوایی کوهستانی و طبیعتی شگفت‌انگیز که مسافران و گردشگران را مبهوت خود می‌کند.

آبشارهای خروشان مانند آبشار ناری و کوه‌گل که از جمله مهم‌ترین آبشارهای سی‌سخت است. بزرگ‌ترین و پرآب‌ترین چشمه در سی‌سخت قرار دارد که به چشمه «میشی» معروف است که در پایین گردنه بیژن قرار گرفته و آب آن زمین‌های زراعی ده بزرگ سی‌سخت را آبیاری می‌کند. چشمه سردو، چشمه تاگی و چشمه طوف مشرف بر شهر توریستی سی‌سخت هستند.

این چشمه‌ها در مسیر صعود به قله دنا قرار دارند و در تمام فصول سال دارای آبی گوارا و خنک هستند.از آنجا که سی‌سخت در دامنه دنا از رشته‌کوه‌های زاگرس واقع شده است، اطراف آن را کوه‌هایی زیبا از جنگل بلوط با پوشش خاص طبیعی فرا‌گرفته است.

پیشنهاد میکنم چند روزی را در یکی از زیباترین و منحصر به فردترین نقطه ایران سپری کنید.

 

تماشای تصاویر در ادامه مطلب...

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۶ ، ۱۱:۲۴
میثم ر...ی

زندگی


چهارشنبه صبح من تو خواب و بیداری شنیدم خواهرم اینا گفتم امروز صبح همگی یه سر بریم خونه‌ی داداش.منم سریع چشمامو باز کردم و گفتم من کار دارما،اول باید کارامو انجام بدم بعد.همه متعجب نگام کردن و گفتن مگه تو خواب نبودی!😯 منم یه لبخند ریزی زدم و گفتم: 😏تو خوابم گوشام می‌شنوند.

من اصرار داشتم که بعدازظهر بریم چون صبح هوا به شدت گرم بود،تابش خورشید هم گرمارو چندبرابر میکرد☀️.تو همین صحبت‌ها بودیم که یهو یادمون افتاد ویلچرم شارژ نداره! روز قبلش هنگام بالا اومدن از رمپ ویلچرم وسطاش نفس کم آورده بود.مجبور شدیم ویلچرو بزنیم به شارژ و رفتنم به این شکل کنسل شد.😒

تا آخرین لحظه سعی داشتم رفتنشون رو موکول کنم به بعدازظهر🙏 اما خواهرم گفت نمیشه،بجاش بعدازظهر باهم میریم جیرهنده گردی(جیرهنده اسم روستامونه).همه روفتن، منِ تنها رو با کوله باری از کار خونه گذاشتن.☹️ کارام تموم شد و هنوز خبری ازشون نبود.پدرمم که تازه رسیده بود وقتی دید دم ظهره هیچ خبری نیست کم کم لب به اعتراض گشود و دلیل تاخیرشون رو از من خواست.منم گفتم میان دیگه،حالا وقت هست!

ساعت قبل 1:00 بود که خواهر بزرگم با یه مشما لوبیا پوست کنده اومد.گفتم این قراره برای نهار آماده شه؟!😦 گفت آره الان آماده میشه نگران نباش.😉
حق با خواهرم بود،در عرض نیم ساعت لوبیا خورشت حاضر شد! احتمالا به شعله گاز نیتروژن وصل کرده بود تا سرعت پخت رو ببره بالا!.🔥
نهارو که خوردیم،برادرزادمم اومد.مثل اینکه با خواهرم اینا هماهنگ کرده بودن بعدازظهر برن بازار.

نسشتیم و صحبت کردیم.بعد خسته شدیم درازکشیدیم و صحبت کردیم. به دلیل عمومی بودن شرایط،منو برادرزادم نمیتونستیم حرفای خصوصی مون رو بزنیم اما باز سعی می‌کردیم بصورت رمزی🙅‍ کمی صحبت کنیم.
خلاصه ساعت پنج شد و همگی رفتن بازار.فقط منو مادرم موندیم خونه.من هم ازین زمان استفاده کردم و چندتا خبر برای سایت کاریم پیدا کردم.

خواهرم اینا دور از انتظار عمل کردن و کمتر از یه ساعت کارشون طول کشید و برگشتن. اما وقتی برگشتن،یه زمزمه‌هایی ازشون شنیده میشد.ازینکه خواهر کوچیکم یه کاری براش پیش اومده و باید بره خونه 😐.اما با صحبت‌های که ما باهاش کردیم و انگیزه‌هایی که دادیم،قرار شد چند ساعتی از ما جدا شه و بعداز اتمام کارش برگرده پیش ما.😇 ماهم تا برگشتن خواهر کوچیکم،بریم در روستامون یه دوری بزنیم و برگردیم.

خواهر کوچیکم رفت،ما هم یعنی: خواهر بزرگم و برادرزادم و دوتا خواهرزاده‌هام راه افتادیم. آروم و ملو میرفتیم.🚶‍ البته من آروم میرفتم تا خسته نشم و آخر بسلامت به خانه برسم؛بقیه هم بالاجبار پا به چرخ ویلچرم میومدن. رفتیم و رفتیم... عصری بود و تابش خورشید کمتر شده بود و یه نصیب ملایمی هم میوزید.🌫 کم کم از طرز راه رفتن های همراهام مشخص شد خسته شدن و دارن کم میارن!.🤢

و یه سوال‌های عجیبی هم ازمن می‌پرسیدن: خب نمیخوای برگردی خسته میشیا؟... بیا زودتر برگردیم بعد یهو وسط راه باطری ویلچرت تموم میشه،حا می مونیما... شب پشه ها اذیت میکنن نمیشه راحت برگشت... فکر برگشتم کن،انقدر رفتی،انقدرم باید برگردیا .... و از این قبیل صحبت‌ها.

تا یجایی از مسیرو رفتیم و بدون اینکه چیزی بگم ویلچرو گِرِدش کردم سمت خانه.خواهرم اینام با ذوقی درونی که مشخص نشه😌،باهم حرکت کردیم سمت خونه‌مون. وسط راه هم برادرزادم از ما جدا شد و رفت خونه‌شون. قبل از اینکه ما برسیم خونه،شوهرخواهرم و پسراش رسیده بودن.البته شوهرخواهرم وقتی دید خانومش نیست،پای موندن نداشت و رفت به خانه‌ی پدری تا یه سر به خانواده و رفقا بزنه.

بعداز حدود دو ساعت خواهر کوچیکم کاراش تموم شد و اومد به جمع ما ملحق شد.بعدش هم شوهرخواهرم از خانه‌ی پدریش برگشت. شبش همگی خونه‌ی ما بودن و فردا صبح همگی رفتن. و باز شدیم یه خانواده سه نفره.

 

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۶ ، ۱۰:۵۱
میثم ر...ی

زندگی


طبق برنامه‌ریزی که کرده بودیم دیروز صبح آماده شدیم برای رفتن به خونه‌ی دخترعمه‌ام.خواهر کوچیکمم چون خواهرزادمم کلاس انگلیسی داشت،دیرتر حرکت میکردن.به همین دلیل قرار شد ما یعنی: من،خواهر،مادر و پدرم با آژانس زودتر حرکت کنیم. تا کار ها رو انجام بدیم و من به کارای لپ تاپ برسم و آماده شیم،ساعت از دوازده و نیم گذشت.سریع به آژانس زنگ زدیم و بعد پنج دقیقه آژانسیه خودشو رسوند.

رفتیم جلوی در دخترعمه‌ام هرچه زنگ میزنیم جواب نمیدن! در زدیم جوابی نشنیدیم! اما در باز بود.ما هم همینطوره یه الله کنان رفتیم بالا!🙋‍ وقتی وسط پذیرای شون رسیدیم،دخترعمه‌ام از آشپزخونه پیداش شد.با کلی عذرخواهی که صدامون رو نشنیده،خوش‌آمد گفت و احوال پرسی کردیم و نشستیم.خانم خیلی مهربونیه،خالصانه به همه محبت می‌کنه.

خواهرم اینا به گل و گیاه  🌹 🥀 علاقه‌ی خاصی دارن،معمولا هرجا که میرن اولین چیزی که نگاهشون رو جلب میکنه باغچه و گل‌ها هستن.🤓 و خیلی علاقه‌مند به نگهداری و تکثیر هرگونه گلی هستن.خب من هم یجوریایی دوستار گل و گیاه هستم،اما من فقط به یک نوع گل علاقه دارم که خودش شاخه ها و انواع زیادی داره.یه خانواده‌ی پر جمعیتن،خانواده‌ی کاکتوس ها!🎍

م ن: راستی اینو یادم رفت تو مطلب قبل بگم.روز قبل که رفتیم خونه‌ی داییم،گل‌های کاکتوس زن داییم واقعا چشم گیر بود😇 و اصلا نمیشد از کنارش گذشت.یخورده روم نمیشد بگم اما به کمک خواهر بزرگم رودربایستی رو گذاشتم کنار و سه نوع گل کاکتوس ازش گرفتم.چند روز دیگه وقتی تو گلدون کاشتم،عکسشو میزارم تا ببینین و لذت ببرید.

بعدازظهر دخترعمه کوچیکمم به جمع مون پیوست.وقتی اومد صحبت‌هامون گل کرد و گرمتر شد.تاحالا نمیدونستم همچین دخترعمه‌ی خوش ذوقی دارم.🙂 بعداز کلی صحبت و چای و میوه،ساعت شش و نیم با کلی تشکر و قدردانی از دخترعمه بزرگم،باهاش خداحافظی کردیم و رفتیم سمت بازار.

رفتیم بازار و خواهرم اینا رفتن خرید؛مادرمم چون من تنها نباشم پیشم موند.هرچه از زمان رفتن خواهرم اینا میگذشت،دمای بدنم بیشتر میشد🌡 و گرما بیشتر فشار میاورد.
نیم ساعتی گذشت و گرمای زیاد باعث شد یچیز خنک بگیریم و بخوریم.
😋 بعدش دمای بدنمون کمی افت کرد اما زمانی نگذشت که باز حسابی گرم مون شد.خلاصه حدود دو ساعت تو ماشین موندیم،تاجایی که تا مرز تبخیر شدن پیش رفته بودیم😥 که خواهرم اینا برگشتن.

وقتی خواهرم اینا اومدن خیلی سریع حرکت کردیم به سمت خونه.بادی که از شیشه ماشین به داخل ماشین می وزید🌫 وضعیت جسمی ما رو کمی مساعد کرد؛و از مایع به جامد تبدیل شدیم.

 

۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۶ ، ۱۰:۱۶
میثم ر...ی
زندگی


یکشنبه عصری خواهر بزرگم اومد خونه‌مون؛شوهرخواهر و خواهرزاده‌هام به دلیل کار و دانشگاه آخر هفته میان.معمولا وقتی خواهرم میاد سعی میکنه به دیدن اقوام بره.دیروز به پیشنهاد من قرار شد بعدازظهر بریم خونه‌ی دایی.

بعد از گذشت یک هفته دیروز به قالی شوئی تماس گرفتیم تا ببینیم فرش‌ها رو کی تحویل میدن.سوال که پرسیدیم گفتن همین امروز (که دیروز باشه) میاریم دم خونه‌تون.به این ترتیب رفتن مون به خونه‌ی دایی ممکن نبود
😒 چون اگه ما میرفتیم کسی خونه نبود تا فرش‌ها رو تحویل بگیره.

بعداز کمی فکر و مشورت
🤔،یه تصمیم گرفتیم و مادرم زنگ زد به قالی شوئی و گفت لطفا هرموقع قرار فرش‌ها رو بیارین قبلش یه تماس با من بگیرین.تصمیم مون هم این بود که هر زمان قالی شوئی تماس گرفت داییم سریع مادرم رو برسونه خونه‌مون تا فرش‌ها رو تحویل بگیره.👌
و ساعت حدود شیش و نیم عصر بود که راه افتادیم.من با ویلچر،مادر و خواهرم پشت سرم با پای پیاده میومدن.

تا قبل کوچه داییم اینا خیلی خوب و تخته گاز
داشتم می‌رفتم🏎.اما وقتی به کوچه‌شون رسیدم به صورت لاکپشتی حرکت میکردم🐨.پر از سنگ نقلی بود که حرکت کردن رو خیلی سخت کرده بود.خلاصه به هر زحمتی که بود رسیدیم خونه‌ی داییم اینا.

من بالا نرفتم و رو ویلچر نشستم،خواهرم ایناهم رو ایوون نشستن و مشغول صحبت شدن.بگذریم ازینکه هنوز نیم ساعت از رسیدنموم نگذشته بود که از طرف قالی شوئی تماس گرفتن فرش‌هاتون تو راهه داره میرسه
🙄.مادرمم مجبور شد سریع همراه داییم بره خونه.

من هم با ویلچر تو حیاطشون می‌چرخیدم.رفتم به باغچه سبزیجات و سیفی جات شون یه نگاهی انداختم.همینطور یه باغچه کوچیک گل داشتن با چند نوع گل‌های قشنگ و رنگارنگ
💐 .عکس شاخص این مطلب هم از همین باغچه گل‌هاست.حیفم اومد ازشون عکس نگیرم.
مادرمم وقتی فرش‌ها رو تحویل گرفت،اومد و به جمع ما ملحق شد.

صدای موذن از مناره‌های مسجد محلمون
🕌 میومد که ما راه افتادیم(البته مسجدمون مناره نداره،فقط صدای اذان میومد)😉.موقع برگشت خسته بودم،دیگه مثل موقع رفتن نتونستم اون سرعت و قدرت رو تکرار کنم.و تا به خونه برسم چند بار میونه راه ثابت میموندم تا کمی نفس تازه کنم،بعد دوباره به حرکتم ادامه میدادم.

امروز هم طبق برنامه‌ریزی قراره بریم خونه‌ی دخترعمه‌ام.

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۶ ، ۱۱:۰۱
میثم ر...ی
زندگی


پاموکل به زبان ترکی یعنی: قلعه پنبه ای و به آسانی می توان فهمید که چرا چنین نامی به آن اطلاق شده است. وجود چشمه های آب گرم با رنگ سفید سنگ های این استخر طبیعی؛ سالانه گردشگران بسیاری را برای دیدن پاموکل به ترکیه می کشاند.

پاموکل یکی از بهترین مناظر دیدنی آنتالیا می‌باشد که سالانه گردشگران بسیاری به آن نقطه سفر می کنند،و می‌شود آن را به یکی از مهمترین جاذبه های گردشگری آنتالیا ترکیه نام برد. تراس پاموک ترکیه از تراورتن و سنگ رسوبی تشکیل شده و به خاطر چشمه های آب گرم و رسوب های باقی مانده شکل منحصر به فردی به خود گرفته است.

در این منطقه ۱۷ چشمه آب گرم با دمای ۲۱۲ درجه سانتی گراد وجود دارد که حتی تصور شنا کردن در آن غیر ممکن به نظر می‌رسد.پاموکل را می توان به عنوان یکی از خاص ترین جاذبه‌های طبیعی ترکیه به شمار آورد که سالانه سیل عظیمی از گردشگران تورمسافرتی را به خود جذب می کند. این منطقه به دلیل طبیعت منحصر به فرد و زیبایی خارق العاده‌ی خود همواره مورد توجه انواع تور طبیعت گردی بوده است.

در ادامه تصاویر زیبایی از این منظره را مشاهده می‌کنید...

زندگی

زندگی

زندگی

زندگی

زندگی

زندگی


۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۰۱
میثم ر...ی