کارت ملی هوشمند
معمولا تو مملکت ما قوانین به دو صورت گذاشته میشه.🔨 یه مسئولی شب در خواب میبینه یه قانونی رو تصویب کرده،فردا که بیدار میشه میفهمه چه خواب خوبی دیده😎 و اون قانون رو در واقعیت هم تصویب میکنه. و یا دولت بودجه کم میاره یه قانونی میزاره تا از جیب ملت بزنه.💸 در هیچ زمانی هم به نقص امکانات و داشتههای ابزاری کشور هیچ توجه یا تدبیری ندارن!. یکی ازین قوانین هم الزامی بودن دریافت کارت ملی هوشمند🎟 میباشد!!!
همونطور که باخبرین چند ماهی هست که روی دریافت کارت ملی هوشمند تاکید میکنن. پدرجان بنده بخاطر مخارج و شرایط من، هی دست رو دست گذاشت اما دید راهی جز تعویض کارت نداره. رؤسای جان🙄 تهدید کردن فقط تا پایان سال کارتهای ملی قدیمی اعتبار داره!. خلاصه پدرم بالاجبار اقدام کرد. رفت و کارای اولیه رو انجام داد،نوبت به گرفتن عکس شد. یروزی از روزهای پاییزی سه نفری آماده شدیم برای رفتن به ثبت احوال تا عکس و مراحل اصلی رو انجام بدیم. منم یه لباس شیک پوشیدم تا موقع گرفتن عکس خیلی خوش تیپ باشم.🤠
یه آژانس که رانندهاش همسایهمونم هست خبر کردیم و رفتیم،برادر بزرگمم برای کمک به من همراهمون اومد. رفتیم؛ فکر دردسراشم کرده بودیم اما نه تا این حد!.😶 وقتی رسیدیم یه نفر از خانواده رفت تا ببینه ما باید پشت چند نفر نوبت بمونیم. نفرات زیاد بودن اما خوشبختانه یک نفر نوبتشو داد به ما. ماهم فکر میکردیم از بزرگترین مشکل رد شدیم؛ نمیدونستیم رد شدن از مراحل دریافت کارت ملی مثل گذشتن از هفت خان رستم میمونه!.🤕
رفتیم داخل و من به سختی روبروی باجهی خدماتی روی صندلی نشستم؛درست مقابل دوربین.📷 در مرحله اول باید عکس میگرفتم اما عکسی که از من میگرفت سیستم قبول نمیکرد! میگفت تکیهگاه صندلی نباید مشخص شه سیستم قبول نمیکنه،😐 دیوار پشت سرت نباید توو عکس معلوم شه سیستم قبول نمیکنه،🙁 باید صاف وایستی مثل خطکش وگرنه سیستم قبول نمیکنه!!.☹️ با تعجب زیاد گفتیم مگه میشه!!! شما طوری میگین سیستم قبول نمیکنه انگار ما از فضا اومدیم!.😦 انگار فقط توو ایران یه معلول داریم. صدها نفر دیگه هم هستن که شرایطشون خیلی شدیدتر و سختتره!.😑
اما عکاس میگفت مقصر ما نیستیم،سیستم رو طوری طراحی کردن که ما هیچ تغییری نمیتونیم بدیم. حتی رئیس اون شعبه هم اومد و کاری از دستش ساخته نبود،میگفت سیستم از بالا طراحی شده و برامون فرستادن.😐 با این توضیحات مشخص شد طراحیشون خیلی آبکی بود و فقط آدمهای دور برشون در نظر گرفتن،نه شرایط یه ملت رو!. تنها راهی که برامون گذاشتن این بود که برم عکاسی یه عکس بگیرم و داخل CD بریزم و براشون ببرم تا شاید بشه کاری کرد.
تلاش و زحمت رفتنمون به ثبت احوال بینتیجه موند و فقط خستگی برامون موند. تازه یه دردسر جدیدم اضافه شد؛ رفتن به آتلیه و گرفتن عکس!.😟 خواستیم کارو سریعتر تموم کنیم،بعدازظهرش به خواهر کوچیکم خبر دادیم تا مشکل رفت و آمد رو نداشته باشیم. رفتیم آتلیه،داداش بزرگمم بازهم برای کمک به من باهامون اومد. رفتیم داخل و نشستم روی صندلی. همزمان با نشستن من صندلی شروع به چرخش کرد. صندلی بچرخ، من بچرخ! آقا یکی منو نگه داره🤢... به زور و زحمت داداشم کمک کرد و صندلی رو نگه داشتیم!.😯 خلاصه به هر سختی که بود عکاس عکس گرفت،📸 منم سریع بلند شدم. آخرشم چپ چپ به صندلی نگاه کردم تا حساب کار دستش بیاد.🙄
خلاصه به هر طوری که بود دردسرهای اون روزمون تموم شد و برگشتیم خونه،و منتظر تماس از ثبت احوال شدیم تا به ما خبر بدن. یک ماهی ازین ماجرا و مکافات میگذشت که تقریباً دو هفته پیش از طرف ثبت احوال پیامک اومد:📲 آقای میثم ر...ی ، کارت ملی هوشمند شما برای دریافت آماده است. بازهم من باید میرفتم،اینبار برای اثر انگشت. هنوز یه خان دیگه از هفت خانش باقی مونده بود. داشتیم برنامهریزی میکردیم تا یروز بریم و این قضیه رو هم تمومش کنیم. چند روز بعدش دقیقاً جمعه هفته گذشته،داداش وسطیم با خانواده اومدن خونهمون. ماهم فرصت رو قنیمت شمردیم و شنبه صبح باهم رفتیم سمت ثبت احوال.
دیگه اینبار پییِ تمام دردسرا رو به تنمون مالیده بودیم. از چند نفر شنیده بودیم که روی اثر انگشت خیلی سخت گیری میکنن،بخاطر همین خودمونو برای همهچی آماده کرده بودیم.😑 وقتی رسیدیم،مادر و داداشم رفتن داخل تا از اوضاع و تعداد حضار باخبر بشن. منم از توو ماشین منتظر موندم تا داداشم بیاد و باهم بریم داخل ثبت. تو این فکر بودم اگه اثر انگشتمم قبول نکنن چی؟ اینبار کجا میخوان منو بفرستن؟. حتما باید برم آزمایش DNA بگیرم و براشون ببرم تا هویتم مشخص شه!😐
تو همین فکرا بودم که مادر و داداشم سر رسیدن. گفتم خب چه خبر؟ شلوغ نبود؟ میتونیم بریم داخل؟ اما چهره خوشحال مادرم چیز دیگهای میگفت.😊 وقتی نشست داخل ماشین سریع دوتا کارت ملی که یکیش برا من بود رو از کیفش درآورد و گفت کارتها رو گرفتیم،برا تو رو گفتن چون شرایطت خاصه،نیاز به اثر انگشت نیست. با تعجب و یک شادی درونی گفتم چه عجب!😇 حتما باید یه سری آدمها رو توو دردسر مینداختن تا به این نتیجه میرسیدن که فقط نباید به فکر خواستهی خودشون باشن.
و بالاخره این قضیه هم ختم بخیر شد. در کشور ما از تفکر و تدبر و تأمل خبری نیست؛ تنها چیزی که زیاده تخیلِ. رؤسا و مسئولین ما در تخیلات و توهمات خودشون کشوری پیشرفته،زیبا و پر از آرامش رو برای ما فراهم کردن؛ اما در واقعیت چیز دیگریست!!!.