زندگی

۶۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی» ثبت شده است

زندگی


چند روزی هست که خواهر بزرگم اینا اومدن شمال.
تو این روزام من سعی کردم یخورده از کار با لپ تاپ کم کنم و بیشتر با خواهر و خواهرزاده اینام باشم.
عصر شنبه منو خواهرم و خواهرزادم به همراه مامانم که دیرتر به ما پیوست خواستیم بریم خونه‌ی همسایه‌مون.

من همیشه از درخت‌های میوه اش
🌳 و گل‌های رنگارنگش💐 و حیاط دل بازش 😇 تعریف زیاد شنیده بودم؛خیلی دوست داشتم یبار از نزدیک ببینم چجوریاست.به همین دلیل اون روز تصمیم گرفتیم بریم خونه‌شون.
میونه‌ی راه بودیم،دیدیم آقای همسایه از کنار جاده مشغول بریدن علف برای گاو هاشه.

رسیدیم بهش بعداز سلام و خسته نباشید،از آقای همسایه شنیدیم که خانومش خونه نیست و بخاطر فوت خاله اش رفته مراسم
😕.ماهم چون به هدف اصلی مون نرسیده بودیم،راه مستقیم جاده رو ادامه دادیم و قدم زنان رفتیم و به طبیعت دور اطراف مون نگاهی انداختیم تا حداقل اون روز و بی هوده تموم نکرده باشیم.

دیروز صبح که بیدار شدم دیدم باز حرف از خونه‌ی همسایه‌ست.گفتم مگه باز قرار بریم خونه‌شون؟
😐  مامانم اینا گفتن آره دیروز که نشد،امروز باید بریم. ساعت دوربرای ۱۲ آماده شدیم که بریم.همینکه من رو ویلچر نشستم و به پله رسیدم،داداش بزرگمم اومد.(قرار بود داداشم بیاد ارتفاع صندلی ویلچرمو کم کنه) درست وقتی اومد که ما میخواستیم بریم.😟

چاره ای نبود و من باید پیاده میشدم.خواهرم اینا خواستم منتظرم بمونن تا بعد درست شدن ویلچر باهم راه بیفتیم اما به اصرار من زودتر رفتن و قرار شد بعدا من بهشون بپیوندم.🙂👋


داداشم مشغول شد خواهرزاده‌هامم بهش کمک میکردن و گاهی اوقات مشورت میدادن.با کلی سعی و تلاش موفق شد به نقطه‌ای که میشه ازونجا ارتفاع رو کم کرد برسه اما وقتی دید، متوجه شد به دوتا آچر آلن احتیاج داره اما با خودش فقط یه آچار آلن آورده بود.پس بیخیال کم کردن ارتفاع شد.😒


بعدش با صحبت‌های خواهرزاده‌هام تصمیم گرفت جای پای ویلچرو ببره بالا،اما وقتی برد بالا متوجه شد که گلگیر بسته نمیشه!و بازهم پیچ‌ها رو باز کردو بست جای اولش
🙄 .خلاصه تمام سعی تلاش‌ها هیچ ثمره ای نداشت و فقط باعث شد من ساعت دوازده و نیم تو ذل آفتاب برم خونه‌ی همسایه‌مون.😥

خواهرزادمم همرام اومد.رفتیم رسیدیم به در خونه‌شون و بعداز در زدن مامانم درو باز کرد.همه تو حیاط بودن و داشتن صحبت میکردن.ماهم رفتیم تو سلام و احوال پرسی.فقط خانم همسایه خونه بود.
چندتا درخت میوه داشتن:هلو
🍑،سیب چند نوع🍏 🍎،انجیر و ... یه طرف حیاطم گل و گیاه بود،اما متاسفانه گل‌هاش گل نداده بودن.یه دیگه حیاط یه قفس درست کرده بودن برای نگه داری مرغ و خروس ها.🐔

خوب بود.اما قدر تصوراتم نبود،من خیلی قشنگتر از این تصور میکردم.حدودا نیم ساعت موندیم و یه مشما میوه هم سوغات آوردیم خونه.
و خواهرم اینا بعدازظهر رفتن خونه‌ی پدرشوهرش.

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۶ ، ۱۰:۴۷
میثم ر...ی

خیلی برام جای سواله که چرا اسم سریال "زیر پای مادر" شده این!!!
ته تهش باید میذاشتن "زیر سر مادر"


پ ن: پایانی مزخرف تر از این سریال من ندیدم :|

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۶ ، ۰۱:۰۹
میثم ر...ی



دیروز بعدازظهر دراز کشیدم که بخوابم،البته قبلش مثل هرروز با گوشیم کار کردم و یه چرخی به دنیای بی انتهای مجازی زدم.یه نگاهی به تلگرام انداختم و چند دقیقه ای با دوستان گپ زدیم.
ساعت حدودا چهار بود که تصمیم گرفتم بخوابم اما نمیدونم چرا خوابم نمیبرد!با کلی تلاش خوابیدم.حالا تازه خوابیده بودم که با صحبتای مامانم و داداشم بیدار شدم.بعدشم زن داییم اومد باهم رو ایوون داشتن صحبت میکردن،منم که به صدا خیلی حساسم دیگه نتونستم بخوابم.

دیروز هفته دوم لیگمون هم شروع شد.
بازی دوتا همنام استقلالی یکی از رقابتهای روز اول از هفته دوم بود.همونطور که میدونین خوزستان برنده شد.من نشد بازی رو کامل ببینم اما تا اندازه ای که من دیدم خوزستان حقش برد بود.
تو این دو هفته که استقلال نتونست نتیجه‌ی دلخواهشو بگیره.احتمالا منصوریان تا بخواد تیم رو روبراه کنه وزنش نصف شه!.
امروز هم پرسپولیس میزبان یکی دیگه از تیمای خوزستانی هستش.
امیدوارم بتونه با یه برد خونگی صدرنشین لیگ بشه.

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۱۹
میثم ر...ی