زلزله اومد!!! (زمان گذشته)
بعداز زمین لرزه شدید و دلخراش کرمانشاه، خیلی سریع گسلهای استانهای دیگه از رو دست اون کپی برداری کردن و به خودشون یه تکونی دادن؛ البته با شدت و حدت کمتر. بعضی از گسلها حتی روی پس لرزههام باهم رقابت داشتن. وقتی از یه استان خبر پس لرزه میاومد، گسل استانهای دیگه دست به کار میشدن و یه تکونی به خودشون و یه هیجانی هم به ساکنین اون منطقه میدادن. البته هیچکدوم به گرد پای گسل سر پل ذهاب نمیرسید. تعداد پسلرزههای این منطقه در طول ۴۸ساعت به بالای ۱۰۰عدد رسیده بود!!
این خبر به گوش گسل همهی استانهای کشور رسیده بود. همه گسلها داشتن خودشون رو واسه یه زمین تکونی درست حسابی آماده میکردن. اوایل خبر وقوع زلزله در صدر اخبار بود اما کم کم رفت اواسطش،دیگه آخراش به اواخر هم رسید. برای ماهم داشت عادی میشد، انگار که گفته باشن بارون اومده! البته بارون هم داره خطرناک میشه. اصلا فهمیدن ایران چقد مظلومه،تمام بحرانهای طبیعی برای کشور ماست! من فقط نگران مسئولین هستم؛ آخه چقد باید توو جلسات مدیریت بحران شرکت کنن و موز بخورن!.
اما تنها مسألهای که بود،هنوز استان گیلان نلرزیده بود! نمیدونم خبرش به گسل استانمون نرسیده بود یا رسیده بود از تنبلیش بود، و یا زورش نمیرسید که اینیکی رو بعید میدونم. هرچیزی که بود، اما هنوز نشده بود که ما اون لحظات هیجانانگیز رو تجربه کنیم. (چقد "بود" گفتم!) خیلی عجیب بود، دیگه داشت بهمون برمیخورد. چطور همهجا زلزله داشته باشن،بعد ما نداشته باشیم! مگه گسل ما چیش از گسل استانهای دیگه کمتره!. اصلا ما یه استان زلزله خیزیم. حتی واسه همینم یه شعر ساختن. باز لرزش با بهانه ، با گسلهای فراوان...(بقیهاشم که خودتون حفظید) اما روزها میگذشت و خبری از لرزش زمین نبود.
تا اینکه یکی از روزها؛ بخوام دقیقِش رو بگم،شب میلاد پیامبر بود. هر کسی توو خونه به کار خودش مشغول بود که یهو برادرم از یه سمت و مادرم از سمت دیگه گفتن زلزله... من تا اومدم به خودم بیام دیدم توو بقل داداشم روی پلهام! داداشم مجال نداد من تکون بخورم،یهو بلندم کرد برد بیرون!. حالا اونجا منتظریم مادرم بیاد بیرون؛ هرچه صدا زدیم نیومد،وقتی اومد زلزله تموم شده بود. پرسیدیم چقد دیر کردی خطرناکه! میگه داشتم تلویزیون و گیرنده دیجیتال رو خاموش میکردم!(بفهمه اینارو گفتم حکم تیرمو صادر میکنه).
وقتی همهچیز آروم شد اومدیم توو. سرمای هوا نذاشت بیشتر از دو سه دقیقه بیرون بمونیم. اما هرلحظه این دلهره رو داشتیم نکنه دوباره زلزله بیاد از اینیکی قویتر. یه ساعتی از ماجرا میگذشت پدرم که برای نماز به مسجد رفته بود اومد. از اتفاقاتی که پس از زلزله افتاد پرسیدیم،گفت من داخل مسجد بودم،یهو دیدم همه میدوان میگن زلزله اومده؛ من چیزی متوجه نشدم!(بفهمه اینارو گفتم ریختن خونم حلاله). تمام خبر رسانیها میگفتن احتمال پس لرزه یا حتی زلزلهی قویتر زیاده،شب رو هوشیار بخوابید. ماهم به توصیهشون کاملا توجه کردیم و خیلی هوشیار و عمیق تا صبح خوابیدیم.
این هم ماجرای زمین لرزه استان ما که مرکزش اطراف شهر لنگرود بود.
در پایان بگم حرفایی که در شروع این خاطره گفتم شوخی بود. انشاالله در هیچنقطه از کشورمون هیچ حوادثی پیش نیاد؛ نه از نوع طبیعی و نه غیر طبیعی.