زندگی

ماه محرم ، ماه عاشقی

دوشنبه, ۳ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۵۵ ق.ظ

زندگی

 

سال قبل که بحث این بود یه ویلچر بگیرم،با خودم تصمیم گرفته بودم شب‌های محرم و روز عاشورا با ویلچر برم تو دسته های عزاداری شرکت کنم اما متاسفانه ویلچر به موقع به دستم نرسید و تمام برنامه‌هام موند برای امسال.

 

امسال از شروع محرم تصمیم گرفته بودم هرروز با ویلچر برم بیرون تا هم یه نگاهی به کوچه و خیابون که رنگ محرمی گرفته بندازم و هم یه تمرینی و بشه کم کم خودمو آماده کنم برای همراهی دسته عزاداری در روز عاشورا که مسیرش خیلی طولانیه.اما فرصت نمیشد تا اینکه دیروز خوشبختانه فرصتش پیش اومد.

 

بالاخره در روز سوم محرم از خونه زدم بیرون به قصد رفتن به خونه‌ی دایی.البته من به همراه مادرم میخواستیم بریم.دیروز بعدازظهر،بعد از کمی استراحت راه افتادیم.تا مادرم آماده شه،من زودتر راه افتادم و رفتم به داداشم که تو مغازش درحال کار بود سری زدم.به نوعی سورپریزش کردم چون اصلا تصور اینو نداشت که منو جلو مغازش ببینه!

 

بعد گذشت بیست دقیقه‌ای مادرمم خودشو رسوند و باهم حرکت کردیم به سمت خونه‌ی دایی. بعداز گذشتن از یه کوچه‌ی سنگ‌ریزی شده و ناهموار و سختی‌های بسیار به خونه‌ی داییم رسیدیم. وقتی رسیدیم دیدم فقط خانم‌ها هستن.بجز زن داییم چندتا خانم دیگه هم بودن تا برای پختن غذای نذری کمک کنند.

 

حدودا دو ساعتی اونجا موندیم.من دیگه بالا نرفتم و تو حیاط صاف و سرامیکی شون چرخیدم و به گل‌های تو باغچه نگاهی انداختم. دم غروب بود که راه افتادیم به سمت خونه. باز باید ازین کوچه‌ی نفسگیر عبور میکردم! وقتی به مرکز محله‌مون رسیدیم دیدم چندتا نوجوون پرچم‌های محرمی رو در دست گرفتن و یکیشون هم رفته بالای تیره برق و درحال نصب این پرچم‌هاست.

 

با دیدن این صحنه خیلی حس خوبی بهم دست داد. مشخص شد عشق به اما حسین سن و سال نداره و هرکسی تو هر سنی یجوری میخواد ارادت خودش رو به اربابش نشون بده. حیفم اومد این صحنه رو ثبتش نکنم.رفتم جلوتر و تو یه زاویه مناسب واستادم و عکس گرفتم.(البته شب بود اصلا کیفیت عکس خوب نشد،وگرنه اینجا میذاشتم).

 

من میخواستم بمونم تا نصب پرچم‌ها کامل بشه اما مادرم منتطرم بود و میگفت حتما باید باهم بریم خونه،من تنهات نمیذارم! منم بالاجبار از اون صحنه دل کندم و باهم رفتیم خونه. رسیدیم خونه و من باوجود خستگی راه، کارهای باقی مونده بعدازظهر رو انجام دادم.

 

برای روزای آتی برنامه‌ریزی کردیم تا به چند جاهایی برم.ببینم میتونم برنامه‌هام رو عملیش کنم با مثل همیشه برنامه‌هام بهم میریزه.

نظرات  (۳)

۰۳ مهر ۹۶ ، ۱۴:۴۴ کم‌نویس ...
من تا سه روز قبل تصوری که از شما داشتم خیییییلی متفاوت بود
الان یه حس غم و اندوه دارم
قبلا از وبلاگ شما انرژی می گرفتم اما الان میگم کاش نمی دونستم شما قطع نخاع هستید ولی خب طبیعیه و بعد از یه مدت درست میشه. واین مطلبتون پر از حس خوب و انرژی بود.
شما طی چه حادثه ای این اتفاق براتون افتاده؟
پاسخ:
نه من اصلا نمیخواستم با خاطراتم شما رو ناراحت کنم.
اگه ممکنه شما باز با همون انرژی مثبت مطالبم رو دنبال کنید.
من ضایع نخاعی نیستم.معلولیتم نوعی دیستروفی،ناتوانی جسمی.مادرزاد هستم.
۰۳ مهر ۹۶ ، ۱۷:۲۱ حصار آسمان
مهمتر از شور حسینی داشتن، شعور حسینی داشتنه
محرم باید در خواب رفتگان رو بیدار کنه
متاسفانه بعضیا از محرم فقط همین کارها رو میبینن.
عمل وقتی با عقیده همراه نباشه، فقط عمله
ولی وقتی همراه بشه، میتونه جوری تو رو رشد بده که همه حسرت جایگاهت رو بخورن
داداش نگران این نباش که بتونی توی مراسمات شرکت کنی یا نه. ایشالله میتونی. مهم اینه که به شعور حسینی برسی که ایشالله هممون می رسیم ...
پاسخ:
بله کاملا قبول دارم.اما در این زمان که خیلی پسرای جوون با تیپ ها و آرایشهای عجیب دیده میشن که دخترا هم با دیدن اینا حیا میکنن،با دیدن همین صحنه‌ها که هنوز جوون هایی هستن برای محرم و آقا اباعبدالله کاری انجام میدن به من حس خوبی میده.البته کاملا درسته عقیده و اعتقادات مهمتر از همست.

انشاالله هممون در راه معصومین حرکت کنیم.
۰۳ مهر ۹۶ ، ۱۹:۵۰ حصار آسمان
آره در هر زمانی هم خوبی بوده و هم بدی. آدمای خوب و پاک و با حیا هم هستن. زیاد هم هستن اما چون اهل خودنمایی نیستن، دیده نمیشن. چرا که نگاه خدا براشون کافیه. قطعا هم خدا واسه انسان کافیه!
اونایی ام که توی این ایام توی هیئت ها دارن خدمت میکنن، اجرشون با امام حسین و صاحب الزمان. دمشون گرم
ما که سعادت نداشتیم، حالا یا از روی کم رویی و یا بی سعادتی و یا شاید غریب بودن. ولی منم خیلی دلم میخواست توی همین هیئت ها خدمت کنم. چند شبیه میرم ولی رفتارایی ازشون میبینم که به کل از هیئت رفتن پشیمون شدم. توی خونه باشم و به امام حسین فکر کنم، بهتر از اینه که برم هیئتی و به گناه کشیده بشم ... بعضیا متاسفانه همین ماه محرم و پیراهن مشکی رو هم دستمایه فرصت طلبی خودشون قرار میدن.
قدیما یادمه پیراهن مشکی توی رسم و رسومات ما قوانین خاصی داشت. قوانین سختی که هر کسی از پسش بر نمیومد. 
پاسخ:
متاسفانه من بخاطر شرایطی که دارم زیاد نمیتونم در هیئت های عزاداری شرکت کنم. به همین دلیل خیلی با رفتار ها و کارهای دیگران آشنا نیستم.اما اگه فرصتی بشه و شرایطش پیش بیاد حتما به مسجد محله مون میرم. اما از نظر من لازم نیست ما نگاهمون به دیگران باشه.هرکسی کار خودشو میکنه و گناهشم برای خودشه،ما هم میتونیم از خودمون مراقبت کنیم و فقط به عزاداری بپردازیم.

قدیما همه چیزش خوب بود.کاش باز همه چیز مثل قدیم بود.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی