زندگی

denj-meysam.blog.ir


چند روز پیش پسرداییم بعد حدود دو سال اومد خونه‌مون.
من چون معمولا خونه بودم دوست و رفیق بیرون از فامیل نداشتم.دوستای من پسردایی و پسر خاله‌هام بودن.قدیمی ترین و صمیمی‌ترین دوستمم همین پسرداییم که سابقه دوستی‌مون برمیگرده به حدود
🤔 🤔 🤔 حدود ۱۶سال پیش.

طریقه دوستی‌مون هم یه طور جالبی شروع شد.
همون حدود ۱۶سال پیش داداش بزرگم اینا یه مدت کوتاهی رو ما با زندگی میکردن.پسر داییمم گاهی اوقات میومد تا به خواهرش که زن داداشم باشه سر بزنه.در یکی ازین دفعات من تو اتاق داداشم اینا بودم و پسرداییمم بود، به من گفت شطرنج بازی میکنی؟منم که علاقه زیادی به بازی شطرنج داشتم و دارم
😇،گفتم آره.و همزمان بازی و رفاقتمون از همون لحظه شروع شد.👨‍❤️‍👨

کم کم صمیمی‌تر شدیم و رفت و آمد هامون بیشتر شد. اغلب اوقات که وقتش آزاد بود میومد و باهم بودیم.خاطرات خوب زیاد دارم ازش.چه شب زنده داری‌هایی که باهم نداشتیم و سونی بازی نکردیم🤓.چقدر ترانه‌های زیبا و به یادموندی تو نوارکاست برام پر کرد📼 .دهه شصت هفتادی‌ها خوب با نوارکاست خاطره دارن.الآن من کلی نوارکاست دارم که تو جعبه بالای کمد هستن و دارن خاک میخورن🙁،و متاسفانه بلااستفاده شدن.

پسرداییم حدود ۷ - ۸ سالی میشه ازدواج کرده و رفته تو جرگه متاهلین و مشغول کارو زندگی شده.دیگه کمتر همو می‌بینیم.چند روز پیشم حدود دو سالی گذشته بود از آخرین باری که به خونه‌مون اومده بود.

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۶ ، ۱۸:۵۷
میثم ر...ی

denj-meysam.blog.ir

 

حدودا دو هفته‌ای میشه که اطراف ما هم گرم شده و خورشید هرروز صبح طلوع میکنه☀️؛البته هرروز صبح که طلوع میکرد اما تو این روزا علاوه بر روشنایی روز،نور و گرماش هم به ما میرسونه.و ابرها هم دست از سر آسمون برداشتن و رفتن کنار⛅️ تا چشممون به جمال آسمون آبی مون روشن شه.

و من که مدت‌هاست منتظر همچین هوایی بودم تا هرروز با ویلچر برم بیرون.اما تو این روزا هردفع خواستم برم،برنامه‌ام به یک دلیلی بهم میریخت و نمیشد
😕.تا دیروز که تصمیمم قطعی بود برای رفتن.حتی کارای که عصرا انجام میدادم رو صبح او کی کردم.

دم ظهر بود که خواهرزادم باهام تماس گرفت.میگفت مامان و باباش بعدازظهر میان خونه‌تون،و ازم میخواست لحظه‌ی ورود و خروجشون رو از خونه‌مون بهش اطلاع بدم
😒.میخواست بدونه دقیقا چقدر خونه‌مون میمونن.منم بهش اطمینان کامل دادم که خیلی دقیق بهش اطلاع میدم.😏

بعدازظهر شد.من تو خواب و بیداری بودم که صدای موتور کامل بیدارم کرد😟 و فهمیدم خواهرم اینا اومدن.مامان و بابامم باصدای در بیدار شدن. بعداز سلام احوالپرسی, گرم صحبت شدیم.چند دقیقه که از صحبت‌هامون گذشت جریان تماس دخترشو به خواهرم گفتم.(البته اگه خواهرزادم بفهمه تماسش لو رفته،ریختن خونم حلال میشه براش😁). خواهرم گفت خب بگو،اون الآن دوستش اومده باهم سرگرم بازی‌اند.

زمانی گذشت و خواهرم اینام آماده رفتن بودن.چند دقیقه قبلش هم که داداش بزرگم اومده بود.حالا بهترین فرصت بود که برنامه‌ی چندین روزمو اجرا کنم.با کمک داداشم رفتم رو ویلچر و باهم رفتیم حیاط.خواهرم اینام با ما اومدن حیاط و چند دقیقه موندن و بعدش رفتن.

یه چرخی تو حیاط زدم و رفتن تو کوچه.به منتهاالیه کوچه‌مون که وصل میشد به خیابون اصلی رسیدم. برای اولین بار قصد داشتم خودم به تنهایی برم رو جاده اصلی
😥 .من اعتماد به نفسم خیلی پایینه،شاید کمی هم تربیت خانواده‌ام دخیل باشه.هیچوقت نذاشتن کاری رو به تنهایی انجام بدم.

خلاصه سعی کردم اعتماد به نفسم رو بالا ببرم و به چیزای منفی هم فکر نکنم.
😎 حرکت کردم و خیلی راحت رسیدم به خیابون اصلی.یه حس خوبی داشتم!😇.انگار از یه قفس پریده بودم بیرون.بااینکه بارها و بارها رو این خیابون اومده بودم اما اینبار تنها بودم یه حس جدیدی بود.

رفتم و رفتم... خیلی هم خوشحال بودم که یبارم شده تنها اومدم بیرون و به پیشرفتم امیدوار بودم
😌.همینطور آروم آروم میرفتم و به سرسبزی شالیزارهای نشاء شدهٔ کنار خیابون نگاه میکردم.چند نفری هم تو خیابون بودن،من بهشون توجهی نکردم و رفتم؛خداروشکر اوناهم به من توجه نکردن و رد شدن.

کمی به رفتن ادامه دادم و دیگه وقتش بود برگردم،برای اولین بار کافی بود.برگشتم و کمی که جلوتر اومدم دیدم مادرم سر کوچه‌مون از دور مراقبم و منتظر برگردم
😐.وقتی رسیدم بهش، کلی اعتراض کردم که چرا انقدر نگرانم و من بزرگ شدم و میتونم تنها جایی برم😒.اما تو دلم کلی ذوق کردم که همچین مادر مهربونی دارم و همیشه مراقبمه.😘

غروب بود که از حیاط دل کندم و اومدم بالا.

دیشب در برنامه خندوانه اولین قسمت مسابقه خنداننده شو بود.کمدین خانمی که اجرا داشت،موضوعش سوتی دادن بود
😄.اون همینطور از سوتی هاش میگفت و من سوتی های نا محدودم یادم میومد😅.حیف که نمیشه اینجا تعریف کرد. منبعد قول میدم سوتی هایی بدم که قابل گفتن باشه😁 و آبروی یه نسل رو به باد نده.

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۱۶
میثم ر...ی

denj-meysam.blog.ir

 

چند روز پیش بنا به دلائلی که در ادامه خواهید خوند،ما رفتیم خونه‌ی خواهر کوچیکم...


از بامداد دوشنبه شروع میکنم.خوابیده بودم که صدای مادرم بیدارم کرد.با یه صدای گرفته گفتم چی شده😕 .گفت چرا صرفه میکنه؟.وقتی بیدار شدم متوجه صرفه ها و درد گلوم شدم.دیگه نمیتونستم بخوابم؛صرفه خیلی اذیتم میکرد😣 و خوابمم پریده بود.به سختی بعد از کلی بیداری خوابم برد.صبح دوشنبه هم باید زود بیدار میشدم چون مادرم نوبت دکتر داشت و قرار بود خواهر کوچیکم صبح زودتر بیاد و اول بریم به نوبت دکتر مادرم برسیم،بعدش بریم خونه‌ی خواهرم.

ساعت از ۹ صبح گذشته بود که خواهرم اومد.ماهم تقریباً آماده شده بودیم.کم کم وسیله‌ها رو داخل ماشین گذاشتیم و حرکت کردیم به سمت مطب دکتر
🚗 .تا مادرم نوبتش بشه و ویزیت بشه،حدود دو ساعت طول کشید.منم تو ذل آفتاب☀️ به اندازه کافی ویتامین دی جذب کردم.موقع برگشت خواهرزادم از شیرینی فروشی یه کیک تولد کوچیک برای تولد خودش خرید.

وقتی رسیدیم خونه‌ی خواهرم اینا،من تو ایوون خونه‌شون نشستم و مشغول دیدن گل‌های
💐 رو ایوونش و سرسبزی🌱 حیاطش و درخت‌های میوه‌اش🌳 شدم.فضای خیلی زیبا و دلنشینی🤗 هستش.البته خب حیاط ماهم همه‌ی این‌ها رو داره(میوه و سرسبزی و گل گیاه) اما خونه‌ی خواهرم اینا همه چیز با نظم هستش و یه زیبایی خاصی داره.
موقع نهار همه رفتیم تو.....دیگه چیز گفتنی نیست تا وقت شام.

ما همه مشغول شام بودیم خواهرزادم که فقط ۵ سالشه، بی حال رو مبل لم داده بودو میگفت تلبُّد آجی(منظورش تولد آبجی)
😍 کی شروع میشه؟تلبد شروع کنین دیگه...و همینجور این جملات رو تکرار میکرد و اصرار داشت که تولد سریع‌تر شروع شه.مشخص بود خستگی و بیخوابی بهش چیره شده و توان بیدار موندن رو نداره.
خلاصه شام تموم شد و زمان شروع تولد رسید.

خواهرزادم کیک تولد دوازدهمین سال تولدش رو گذاشت روی میز و با چندتا شمع تزئینش کرد
🎂 .بعدازظهرشم اتاق رو برای تولد آماده کرده بود.🎈
لامپ ها رو خاموش کرد و فشفشه ها رو روشن کرد.بعدشم شمع ها رو فوت کرد و ماهم براش آرزوی سلامتی و سرزندگی و موفقیت کردیم.
بعدش نوبت قاچ کردن و تقسیم بندی کیک رسید
🍰 اما همه‌مون تا حد انفجا شام خورده بودیم و فقط یه ذره چشیدیم.کیک ها موند برای فردا.

همون شب استقلال میهمان العین امارات بود که من فقط نیمه‌ی نخستش رو نگاه کردم چون همه خواستن بخوابن نمیشد نگاه کرد.البته منم کسالت جزئی داشتم و بهتر بود زودتر بخوابم.
تلویزیون رو خاموش کردیم؛منم هم به دلیل خستگی و هم نبودن نت
🙁 زود خوابیدم.صبح فرداش که روز سه شنبه بود،بعداز صبحونه باز رفتم رو ایوون و از وزیدن نسیم خنک و طیبعت زیبای🍃 اطرافم استفاده کردم.

عصری خواهرم ما رو رسوند خونه‌مون.وقتی رسیدیم خونه مادرم از اتاق با یه گنجشکی که در دستش بود اومد بیرون
🐦 .مثل اینکه ما نبودیم گنجشکه از تو لوله بخاری اومد تو اتاق و دیگه نتونست بره بیرون.
وقتی آورد نگاش کردیم،متوجه شدیم فقط یه پا داره،و مشخص بود از اول یه پا داشته و وقتی بدنیا اومده یه پا نداشته
☹️ .خیلی هم گشنش بود،مادرم میخواست براش دونه بریزه اما ترسیده بود و مطمئناً از دست ما دونه نمیخوره.ماهم تو فضای آزاد پروندیمش تا به زندگیش برسه.

با گوشی دنبال خبر بودم که برام پیام اومد.از نوار بالای صفحه‌ی گوشی پیام‌ها رو دنبال میکردم که متوجه شدم یکی از مدیران سایت که براش پست میزدم،خیلی غیر مستقیم و محترمانه عذرمو خواست
😐 .بدین ترتیب من یکی از کارامو از دست دادم.

همون شب خواهرم خونه‌مون موند و صبح فرداش رفت خونه.

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۱۹
میثم ر...ی

denj-meysam.blog.ir

 

باز هم پرسپولیس اقتدار خودش را ثابت کرد و با یک برد شیرین در خانه‌ی حریف مقتدرانه به ۸ تیم برتر آسیا ملحق شد.
 
وسط چین😍👏😍👏😍👏😍👏😍وسط چین👏😍👏😍👏😍👏😍👏😍

من مطمئنم همه‌ی شما دیشب این بازی زیبا و با نظم پرسپولیس رو دیدین و لذت بردین🤗.برنامه‌ی دقیقی رو این بازی داشت و هدف اصلیش زد حملات بود،خیلی هم خوب موفق شد فرصت‌های خوبی بدست بیاره👍 .و در یکی ازین زدحمله‌ها بود که وحید امیری با حرکت تند و تیزش به دروازه لخویا رسید و با پاسی که قصد داشت توپ رو به طارمی برسونه در میانه راه توپ به پای مدافع با تجربه لخویا برخود کرد و گل اول پرسپولیس به ثمر رسید.😀 😜
 

تا پایان بازی پرسپولیس فرصت‌های زیادی داشت اما هماننده بازی قبل یکی پس از دیگری از دستشون داد.😠
البته از موقعیت‌های خطرناکی هم که لخویا داشت نگذریم مخصوصا دو توپی که به تیرک برخورد کرد و دل و جیگر ما رو ریخت پایین.😧

متاسفانه دو نماینده دیگر مون نتونستن ازین مرحله صعود کنن و حذف شدن.☹️
استقلال خوزستان با شایستگی هایی که داشت،در دو بازی رفت و برگشت با نتیجه‌ی ۴-۲ به الحلال عربستان واگذار کرد.
استقلال تهران نیز که بازی‌های خوبی در مرحله‌ی گروهی از خودش به نمایش گذاشته بود؛در این مرحله و در دو بازی رفت و برگشت با نتیجه‌ی عجیب ۶-۲ مقابل العین امارات شکست خورد.استقلال ۶ گل را در یک بازی دریافت کرد.

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۶ ، ۱۱:۵۹
میثم ر...ی

denj-meysam.blog.ir

 

🌼رمزها در رمضان است، خدا می داند🌼
🌹برتر از فهم و گمان است، خدا می داند🌹
🌸موسم بندگی چشم و زبان و گوش است🌸
🌺 نه همین صوم دهان است خدا می داند🌺
🌻بار عام و، همه مهمان خداوند کریم🌻
🌺ماه آزادی جان است، خدا می داند🌺

 
🌙حلول ماه پر خیر و برکت رمضان رو به شما دوستان عزیز تبریک عرض میکنم💫

💐در این ماه عزیز من رو از دعاهای خالصانه خودتون

بی نصیب نگذارید💐

 

ماه رمضان یکی از بهترین ماه هاست.من در این ماه خیلی احساس سبکی میکنم.احساس میکنم خیلی به خدا نزدیک شدم😇 و همینقدر هم خودمو از شیطان دور می‌بینم😏 ؛راست میگن در ماه رمضان خدا شیطان رو در قل و زنجیر قرار داده تا اصلا به بندگانش نزدیک نشه.من واقعا در این مورد به یقین رسیدم.

ماه رمضان خیلی لحظات نابی داره که هیچ زمان دیگه تکرار نمیشه و فقط مخصوص ماه رمضان هست.
مثل دعای سحر: اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ مِنْ بَهَائِکَ بِأَبْهَاهُ وَ کُلُّ بَهَائِکَ بَهِیٌّ...
اما متاسفانه اکثر اوقات خوابم و وقتی از مسجد محله مون صداش میاد قسمت نمیشه گوش کنم.☹️

(البته عرض کنم: من به دلیل شرایطی که دارم توانایی روزه گرفتن رو ندارم و دستور پزشکی هم دارم)

و یکی دیگه از لحظه‌ی زیبایی که فقط میشه در ماه رمضان دید،لحظه افطار و دعای ربنا: رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَّدُنکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنتَ الْوَهَّابُ...
و در این موقع هم احسان علیخانی انقدر صحبتش طول میکشه
😠 تا چند ثانیه قبل اذان،در اون لحظه هم بالاجبار خداحافظی میکنه.

اما به راستی ماه رمضان فوق‌العاده است؛در این ماه خدا بندگانش رو بی دلیل میبخشه.خدا منتظره کوچیکترین بهونه است تا بیشترین خیر و ثواب رو به نام بندش بنویسه.
انشاالله در این ماه مبارک بتونیم از گناه فارق بشیم و با یه روح پاک به استقبال عید فطر بریم.

التماس دعا🙏
۱۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۶ ، ۱۱:۲۵
میثم ر...ی
denj-meysam.blog.ir


دیروز مراسم سالگرد عموم بود و مادرم هم برای مراسم رفته بود.منم طبق معمول هرروز دراز کشیدم و اینبار سعی کردم کارامو زودتر باگوشی تموم کنم و بخوابم،چون شب قبلش دیر خوابیده بودم و مادرمم صبح زود ساعت ۹ بیدارم کرد!😣 اما معمولا وقتی بعدازظهرها خونه تنهام نمیتونم راحت بخوابم و همیشه مابین خواب و بیداریم.😑
نمیدونم کی مادرم اومد،من ساعت ۶ بیدار شدم و بعد چای رفتم سراغ کار.خواستم کارو تموم کنم تا با آرامش و تمرکز دل به فوتبال بدم.دقیقا با سوت شروع بازی کار منم تموم شد.

همونطور باخبرین دیروز پرسپولیس با لخویا قطر در جام باشگاه‌های آسیا بازی داشت.تفاوت این بازی با دیگر بازی‌ها،جای خالی تماشاگران پرشور پرسپولیسی بود
😕 .که متاسفانه برای ندانم کاری اندک تماشاگرانی موجب محرومیت ۱٠٠هزار نفر تماشاگر شد!😠 و دقیقه به دقیقه نبود تماشاچی بیشتر حس میشد.در این بازی متوجه شدم که چرا صدای بازیکن‌ها و مخصوصا مربیا بعد بازی گرفته‌است.چقدر این‌ها داد میزنن!🤕سر هر صحنه‌ای چنان دادی میزدن که بعد چند دقیقه سرم درد گرفته بود.اینجا جا داره یه خدا قوت به حنجره شون بگیم؛👌 خیلی تحمل میکنن انصافا.

برسیم به جریان بازی... در ۱۵دقیقه اول، دو موقعیت نصف و نیمه‌ پرسپولیس از دست داد اما تک حمله‌ای که لخویا کرد تیرک دروازه بیرانوند و همچنین قلب ما رو به لرزه درآورد
💓.در طول نیمه‌ی اول اتفاق خاصی نیفتاد و بازی بیشتر در میانه زمین بود.پرسپولیس سعی میکرد حمله کنه،بازی تاکتیکی خوبی هم انجام میداد اما به نتیجه نمیرسید. شاید متفاوت ترین لحظه‌ی نیمه‌ی اول،دقیقه ۲۴بازی بود که برخلاف بازی‌های گذشته شعار نوروزی روحت شاد شنیده نشد🙁 .و این بیشتر هوادارن پرسپولیس ناراحت میکرد.

در نیمه‌ی دوم بازی آتشین پرسپولیس شروع شد و در همون دقیقه اول سانتر محرمی در دهانه دروازه به طارمی رسید اما طارمی به راحتی این موقعیت طلایی رو از دست داد!
😣 از همون ضربه سری که در دقایق اولیه نیمه اول زد و به بیرون رفت،مشخص بود که روز طارمی نیست.
چند دقیقه بعد مسلمان یک موقعیت عالی با اشتباه دروازه‌بان حریف نصیبش شد که با بقل پا توپ رو برون زد.
😲 خلاصه بعد از چندین حمله و موقعیت‌های خطرناک پرسپولیس،لخویا هم بخودش اومد و در ضربه آزادی که بدست آورد،بازیکن کره‌ایش زد و با عکس‌العمل خوب بیرانوند دفع شد.

دقیقه ۸۲ مهمترین اتفاق بازی رخ داد و طارمی با تبحر خاص خودش یک پنالتی از کاپیتان لخویا گرفت
😍.(انصافا هنرمندانه خودشو زمین انداخت!). و مثل همیشه خودش پشت توپ ایستاد...من فکرشو نمیکردم این توپ گل نشه اما نشد.و باز هم طارمی پنالتی خراب کرد😡 .طوری دروازه‌بان پرید سمت توپ و دفعش کرد که انگار طارمی دقیقا بهش گفت داره به کدوم نقطه میزنه.این نشون میده دست طارمی رو راحت میشه خوند!.

بعداز طارمی نوبت به دیگر بازیکن‌های پرسپولیس رسید که موقعیت‌ها رو به راحتی از دست بدن
😵 .مخصوصا امیری و علیپور دو فرصت بسیار خوبی داشتن و حتی در یک صحنه دروازه‌بان لخویا تا خط طولی زمین از دروازه دور شد اما با بی دقتی بازیکنان پرسپولیس این فرصت‌ها بی ثمر موند و در نهایت بازی با نتیجه‌ی 0 »« 0 به اتمام رسید.🙄

من خیلی اعصابم خورد بود و مدام با خودم میگفتم می‌بینی آخه نتونستن یه گل بزنن...اصلا نمیدونم چرا طارمی بازیش این مدلیه!همیشه در نوسانه! تو یه بازی به راحتی هتریک میکنه،یه بازی هم فقط خراب میکنه !!!

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۰۳ خرداد ۹۶ ، ۱۰:۳۹
میثم ر...ی

denj-meysam.blog.ir

 

دیروز یروز عادی و خیلی کسل کننده‌ای بود.نه حال و حوصله‌ی لپ تاپ داشتم،نه گوشی😕 .صبح کمی لپ تاپ رو روشن کردم و یه سری به وبم زدم.بعدش خواستم با فتوشاپ کار کنم اما حالشو نداشتم و سیستم‌و خاموش کردم.دیدم خیلی بیکارم،چیزی به ذهنم نرسید جز خوندم کتاب‌های درسیم😐 .چند وقتی هست که به فکر خوندن کتابام افتادم.از بین کتابام علوم اجتماعی رو برداشتم و خوندم.

دیروز استقلال در باشگاه‌های آسیا مقابل العین بازی داشت.
عصری لپ تاپ رو روشن کردم و شروع به کار کردم.کارام که تموم شد داداش بزرگم اومد و طبق معمول حدود یه ماهی که میگذره منو داداشم درمورد انتخاب و حزب و جناح و اگه این میشد چطور پیش میرفت و اگه اونیکی میشد چه اتفاق‌هایی می‌افتاد شروع به بحث کردیم!.😑

خلاصه یک رب از بازی استقلال العین گذشته بود که تلویزیون رو روش کردیم.و من سریع به نتیجه بازی نگاه کردم دیدم بدون گل مساویه.

بازی همینطور پیش میرفت و هیچکدوم از تیم‌ها علاقه‌ای به گل زدن نشون نمیدادن
😒 .بیشتر مراقب دروازه‌هاشون بودن که با خطر مواجه نشه.در کنفرانس قبل بازی منصوریان گفته بود ما دوتا کلین شیت واسه دو بازی رفته و برگشت آماده کردیم.این حرفش مشخص بود برای ضربات پنالتی برنامه‌ریزی کرده😏 ،و خیلی هم خوب داشت بازی رو اداره میکرد.تیم العین هم که بدش نمیومد یه نتیجه مساوی بگیره و کارو در بازی برگشت تو خونه‌ی خودشون تموم کنه.به این ترتیب بازی خیلی ملو داشت پیش میرفت😟 .نکته قابل توجه این بازی این بود که سه بازیکن‌ از العین برادر بودن به نام عبدالرحمان که همزمان در زمین بازی میکردن!😜نصف تیم‌و این‌ها قرق کرده بودن.
و نیمه‌ی اول با همین نتیجه به پایان رسید.

در نیمه‌ی دوم هم شرایط فرقی نکرد و دو تیم تلاش چندانی برای رسیدن به گل انجام ندادن.شایدم قدرت قلبه بر دفاع حرف رو نداشتن.شاید جالبترین صحنه بازی لحظه‌ای بود که یه سمور وارد زمین شد!
😀 زمان بازی درحال گذر بود و گاهی اوقات دو تیم حملات نصف و نیمه‌ای انجام میدادن.در یکی ازین حملات توپ زیر پای کریمی بود که با تکل دو پای سعید جمعه مواجه شد.و بلافاصله داور با کارت قرمز سعید جمعه رو جریمه کرد.(البته کمی اخراجش سخت گیرانه بود)بازیکن‌های استقلال هم تعجب کرده بودن!😉

من و قطعا همه‌ی تماشاگرا خوشحال بودیم تا استقلال ازین فرصتی که دستش اومد بخوبی استفاده کنه و به گل برسه اما فرقی در جریان بازی ایجاد نکرد،و بعداز ۱٠دقیقه از زمان بازی یه تکل روی پای فرشید اسماعیلی زده شد و داور خطا ندید.اسماعیلی هم به قصد جبران بلند شد رفت سمت بازیکن حریف و فقط از کنارش رد شد.اما بازیکن اماراتی با زیرکی تمام خودشو زمین زد و وانمود کرد که بازیکن استقلال به پاش ضربه زده!داور چینی هم با مشورت کمکش اسماعیلی رو اخراج کرد!.😵

فقط چند دقیقه به پایان بازی مونده بود.آمار شوت ها نشون میداد فقط پنج شوت در این بازی زده شده!😶 و این برای بازی در سطح اول آسیا آمار خیلی ضعیفی هست.
دو دقیقه از وقت‌های تلف شده بازی هم گذشته بود.همه منتظر سوت پایان بودیم.که توپ اومد داخل محوطه العین،مدافع این تیم یه لحظه توپ رو گم کرده و خواسته یا ناخواسته دستش با توپ برخورد داشت.داور با صحنه‌ی خطا فاصله داشت اما چون پنالتی گیریش عالیه،یه پنالتی طلایی برای استقلال گرفت
😇 .و کسی نبود جز کاوه رضایی که برخلاف پیشبینی و حرکت دروازه‌بان توپ رو به گل تبدیل کرد.😄
و استقلال با یک برد شیرین این بازی رو به پایان رسوند و امیدوارتر به بازی رفت در خانه‌ی حریف شد.

پایان ٠۳:۱۳ بامداد.

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۰۲ خرداد ۹۶ ، ۱۰:۳۵
میثم ر...ی

denj-meysam.blog.ir

 

ساعت حدود یازده بود که کارم با لپ تاپ تموم شد.به داداش بزرگم تماس گرفته بود تا بیاد و باهم بریم برای دادن رأی.ساعت از یازده گذشته بود که داداشمم اومد و ماهم آماده شدیم و حدود ساعت دوازده بود منو داداشم و مادرم راه افتادیم.من طبق معمول با ویلچر رفتم.
به حوزه‌ی رأی داشتیم می‌رسیدم که یکی از نامزدهای شورای روستامون تو قهوه خونه نشسته بود و دورا دور بامن احوال پرسی گرمی کرد،و غیر مستقیم متوجهم کرد که رأی یادت نره.😉


خلاصه رسیدیم به محل رأی‌گیری که مدرسه راهنمائی دخترانه رو به حوزه انتخابیه تبدیل کرده بودن.داخل حیاط مدرسه شدیم و من تا دم پله رفتم،داداشم شناسنامه‌ها رو برد بالا.بعداز چند دقیقه دوتا خانم با دوتا برگه و یه استامپ آوردن و منم انگشت زدم☝️.و این دومین باری بود که من برای دادن رأی انگشت زدم.

خواستیم برگردیم که یهو خالم رسید.مادرم و داداشم و خالم گرم صحبت شدن.البته منتظرم بودیم تا نوبت خالم بشه برای دادن رأی.بعد گذشت نیم ساعت نوبت خالم هم شدو رفت و با انگشت سبابه آبی اومد پایین.ماهم با خاله خداحافظی کردیم و برگشتیم سمت خونه.

وقتی رسیدیم،من کمی تو حیاط موندم.چند وقتی بود اصلا از خونه بیرون نرفته بودم.هوای خیلی خوبی هم بود،خواستم بخوبی از هوا و طبیعت زیبا دیدن کنم.مزرعه‌های برنج رو هم به تازگی نشاء کردن،جلوه زیبایی به اطراف خونه‌مون داده بود.یه نیم ساعتی موندم و بعدش با کمک داداشم اومدم بالا.

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۳۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۴۷
میثم ر...ی
denj-meysam.blog.ir


بالأخره روزها گذشت و گذشت و گذشت تا به روز سرنوشت ساز و مهیج انتخابات رسید.
حدود سه هفته‌ای که کاندیدا فرصت تبلیغات داشتن. از همه طریق سعی بر جمع کردن آرا کردن.و حالا منتظرن تا ببینن مردم براشون چه تصمیمی خواهند گرفت.

ایکاش این امکان وجود داشت و کاندیداها رو نشون میدادن تا ببینیم الان چه وضعیتی دارن.حس و حالشون چجوریه
😰.حتما کلی استرس و اضطراب دارن و خیلی هم نگرانن 😳.اما تو این ساعات دیدن وضعیت روحی شون خیلی میتونه جالب باشه.

این دوره انتخابات برای من خیلی اهمیت زیادی داره.اولین دوره ای هم هست که خبرهای انتخاباتی رو دنبال میکنم،و خیلی هیجان دارم برای موفقیت کاندید مورد نظر خودم.البته تمام انتظاراتی که از یه رییس‌جمهور اصلح دارم رو در او ندیدم و در تحقیقاتی که انجام دادم به ایراداتی هم رسیدم اما در این چهار نامزد بهترین گزینه برای ریاست جمهوری هستند.

و من بعداز اینکه این پست رو گذاشتم میخوام آماده بشم و برم برای اینکه از سهم خودم برای دادن رأی استفاده کنم.این دومین دوره ای هست که رأی میدم.

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۰:۳۵
میثم ر...ی

denj-meysam.blog.ir

 

این خاطره‌ای که نوشتم مربوط به دو روز قبل میشه؛روزهای جمعه و شنبه.
 


عصر روز جمعه بود.یکی از همسایه‌هامون مولودی داشت بخاطر عید نمیشه شعبان،مادرم هم رفته بود.منم درحال دیدن مناظره ریاست جمهوری بودم.نیمه‌ی اول مناظره تموم شده بود و کاندیدا رفته بودن برای استراحت تا با توان بیشتر جنگ نهایی👊 رو شروع کنن.در این فرصت کوتاه من با دوستان مجازی داشتیم درمورد کاندیدا صحبت میکردیم.تا اینکه نیمه‌ی دوم مناطره شروع شد.

همینطور که با دقت و تمرکز داشتم به صحبت‌های کاندیدا گوش میدادم،ناگهان صدای بلند و وحشتناکی از آسمون اومد.من به معنای واقعی کلمه قلبم ریخت پایین
😧 یه لحظه احساس کردم آسمون دو تکه شده.تاحالا صدای رعدوبرق🌩 به این بلندی نشنیده بودم.
چند دقیقه بعد هم مادرم اومد.پرسیدم لحظه‌ی رعدوبرق کجا بودی.گفت تو راه بودم.میگفت یه لحظه فکرکردم آسمون افتاد پایین.

خلاصه... بعداز مناظره و خوردن چای؛لپ تاپ رو روشن کردم تا کار روزانمو انجام بدم که دیدم آنتن وای فای قطعه. یه نگاه به دستگاه مودم انداختم دیدم خاموشه.تعجب کردم!تاحالا نشده بود مودم خودش خاموش شه.به مادرم گفتم و رفت چندبار دکمهٔ پاور مودم رو زد اما روشن نشد.چشمتون روز بد نبینه؛اونجا بود که متوجه شدم مودم سوخته.☹️


گیج و عصبانی بودم.نمیدونستم برای چی سوخته.مگه مودم میسوزه!😐 اونم الکی الکی!.اولین کاری که کردم زنگ زدم به خواهرزادم،چون برای اوناهم قبلاها سوخته بود! گمونم فقط برای خانواده ما می‌سوزه چون به هرکی دیگه میگفتم کلی تعجب میکردم.
به خواهرزادم که گفتم،گفت ببر تعمیراتی شاید قابل تعمیر بود.منم گفتم باشه و دعا دعا میکردم که اینطور بشه و مجبور نشم بخرم.

صبح فرداش که شنبه بود،با داداش بزرگم تماس گرفتم و درجریانش گذاشتم.قرار شد زنگ بزنه به یه تعمیراتی جوابو بهم بده.چند دقیقه بعد بهم زنگ زد و گفت که تعمیراتی گفته تعمیر مودم فایده‌ای نداره و فقط خرج اضافست.
دیگه راهی نبود،مجبور بودم یه مودم بخرم.به داداشمم گفتم لطف کنه بعدازظهرش بره و یه مودم برام بگیره.

من فکرم مشغول بود که چطور شد مودم یهو سوخت،تا اینکه یکی از دوستان گفت احتمالا بخاطر رعدوبرق بوده
⚡️ که باعث شده مودم بسوزه.برام خیلی جالب بود اما دلیل دیگه ای نمیتونه داشته باشه چون تا قبل رعدوبرق مودم روشن بود و من داشتم استفاده میکردم.

بالأخره بعدازظهر شد و داداشم رفت دنبال خرید مودم؛مادرم هم رفته بود بیرون؛فقط منو بابام خونه بودیم.من طبق معمول بعدازظهرها دراز کشیده بودم و سرگرم با گوشیم بودم.زمانی گذشت و داداشم باهام تماس گرفت و گفت مودم گرفتم و برای تنظیم نیاز به رمز داره.به من گفت باید با تلفن ثابت
☎️ به پشتیبان تماس بگیری و رمزو بگیری.

تلفن از من دور بود و دست منم بهش نمیرسید.خوشبختانه بابام خونه بود.بابام شماره میگرفت و منم با پشتیبان صحبت میکردم.البته صحبت که چی بگم؛به هر پشتیبان که وصل میشدم و میگفتم رمز لطفا؛میگفت یه شماره دیگه رو بگیر
😒 .خلاصه چندبار به این شکل تکرار شد تا موفق شدم رمزو بگیرم.(بابام دیگه خسته شده بود و یه مقدار عصبانی).

بعدش سریع رمز دادم به داداشم.رمز ورود وای فای هم گفتم و تغییر دادن.بعداز حدود یه ساعت داداشم با یه مودم جدید اومد.وقتی دیدم خیلی از شکل و شمایلش خوشم نیومد
😟 ،سیاه و خیلی ساده.قبلی خیلی شکیل و خوش بر و روو بود.
به قول داداشم مودم دیگه؛نگرفتیم که براش خواستگار بیاد.مهم اینکه خوب نت بده.

اینم ماجرای دو روزی که گذشت.چه رعدوبرق به یاد ماندنی خواهد شد
🌩 .در عرض یه ثانیه یه خسارت درست و حسابی بهمون زد و رفت.

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۲۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۵۳
میثم ر...ی