ساعت حدود یازده بود که کارم با لپ تاپ تموم شد.به داداش بزرگم تماس گرفته بود تا بیاد و باهم بریم برای دادن رأی.ساعت از یازده گذشته بود که داداشمم اومد و ماهم آماده شدیم و حدود ساعت دوازده بود منو داداشم و مادرم راه افتادیم.من طبق معمول با ویلچر رفتم.
به حوزهی رأی داشتیم میرسیدم که یکی از نامزدهای شورای روستامون تو قهوه خونه نشسته بود و دورا دور بامن احوال پرسی گرمی کرد،و غیر مستقیم متوجهم کرد که رأی یادت نره.😉
خلاصه رسیدیم به محل رأیگیری که مدرسه راهنمائی دخترانه رو به حوزه انتخابیه تبدیل کرده بودن.داخل حیاط مدرسه شدیم و من تا دم پله رفتم،داداشم شناسنامهها رو برد بالا.بعداز چند دقیقه دوتا خانم با دوتا برگه و یه استامپ آوردن و منم انگشت زدم☝️.و این دومین باری بود که من برای دادن رأی انگشت زدم.
خواستیم برگردیم که یهو خالم رسید.مادرم و داداشم و خالم گرم صحبت شدن.البته منتظرم بودیم تا نوبت خالم بشه برای دادن رأی.بعد گذشت نیم ساعت نوبت خالم هم شدو رفت و با انگشت سبابه آبی اومد پایین.ماهم با خاله خداحافظی کردیم و برگشتیم سمت خونه.
وقتی رسیدیم،من کمی تو حیاط موندم.چند وقتی بود اصلا از خونه بیرون نرفته بودم.هوای خیلی خوبی هم بود،خواستم بخوبی از هوا و طبیعت زیبا دیدن کنم.مزرعههای برنج رو هم به تازگی نشاء کردن،جلوه زیبایی به اطراف خونهمون داده بود.یه نیم ساعتی موندم و بعدش با کمک داداشم اومدم بالا.