چهارشنبه ساعت پنج و نیم عصر مادرم همراه دایی و زن داییم حرکت کردن سمت قزوین خونهی خالم.
همونطور که در مطلب قبل گفتم،پنجشنبه یعنی دو روز پیش عروسی پسرخالم بود👰🤵.مادرمم رفت تا در عروسی شرکت کنه.
موقع رفتن مادرم،من خوابمو نصف نیمه گذاشتم و با مادرم خداحافظی کردم. بعداز خداحافظی دلم نیومد خوابمو کامل نکنم،چشمو بستم و رفتم😴. وقتی بیدار شدم دیدم ساعت از شش و نیم گذشته! داداشمم منتظر من بود تا بیدار شم و باهم بریم خونهشون. خلاصه تا بلند شم و آماده شیم و حرکت کنیم و برسیم خونهی داداشم اینا،ساعت از هشت شب گذشته بود.
اون شب گذشت و رسید به صبح پنجشنبه.صیح وقتی بیدار شدم رفتم رو ایوون داداشم اینا صبحونه خوردم.ایوون شون به شکل ایوون های قدیمی و سنتیه؛با ستونها و نردههای چوبی😇.صبح رو با تماشای حیاط و درختهای میوهشون گذروندم.تا به ظهر و وقت نهار رسید.اون روز واسه عصرم یه برنامه چیده بودم.قصد داشتم عصری با ویلچر برم تو کوچهشون،یه دوری بزنم و برگردم🤠.اما وقتی تو سایتها و منابع خبری دنبال زمان شروع بازی ایران - کره بودم،دیدم شروع بازی ساعت چهار و نیم هست😐.و وقتی به ساعت گوشیم نگاه کردم دیدم فقط ۱٠ دقیقه به بازی مونده!😮
اما در اون لحظه کسی نبود تا کمکم کنه برم داخل اتاق!🙁 بالاجبار منتظر موندم. موندم و موندم تا داداشم اومد رفتم اتاق و سریع تلویزیون رو روشن کردم.ولی یه نیمه از بازی گذشته بود!. حالا من با استرس و هیجان منتظرم نیمهی دوم شروع شه ببینم دروازه ایران باز شده یا نه!😳 رکورد گل نخوردنش بیشتر شده یا نه!.😣 وقتی بازی شروع شد خوشبختانه ایران گلی دریافت نکرده بود.🤡 نیمهی دوم با اینکه هیجانش بالا بود(برای گل نخوردن) اما خیلی کم افت و خیز بود.
بعضی بازیکنها گاهی وقتا چه حرکتهای ناشیانه ای انجام میدن!😐 سعید عزت اللهی طوری با لگد زد فرق سر بازیکن کره ای،انگاری بچه زرنگ گیلانه! درست بچه گیلانی اما چند سالی دور از ایرانی،کلک رشتی یادت رفته پسر😏. صحنه برگزیده دوم این نیمه اختصاص پیدا میکنه به ستاره ۳۸ساله کرهای ها " Dong Gook Lee" که تماشاگرانشون از اولین دقیقه منتظر حضورش در زمین بودن و تشویقش میکردن.اما وقتی دقیقه ۹٠ وارد زمین شد با اولین توپی که بهش رسید همچین از پشته محوطه شوت زد انگار کریس رونالدوئه!😄 و توپش همچین از بالای دروازه بیرانوند با فاصله عبور کرد که احتمالا از جو زمین خارج شده و الآن در فضا معلقه.😜
اما مهمتر و جالبتر و ارزشمندتر از همه اینکه،۹ بازی از مقدماتی جام جهانی گذشته و هنوز هیچ تیمی قدرت نداشته دروازه تیم ملی مون رو باز کنه.😎 💪
بازی که تموم شد زن داداشم چای آورد؛بعداز بازی فوتبال چای خیلی میچسبه.😋
در اونجا به علت کمود نت زمان خیلی دیر میگذشت.بی نتی بد دردیه.😞 خلاصه با تلویزیون وقتم رو گذروندم. اون شب منو زن داداشم یه شب نشینی حسابی داشتیم و کلی صحبت کردیم(البته من بیشتر شنونده بودم😁).
صبح دیروز باز مثل روز قبلی رفتم رو ایوون.بهترین مکان برای گذراندن زمان همونجاست.😇 مادرم تماس گرفت و گفت ما بعدازظهر حرکت میکنیم به سمت شمال😐.مادرم و خواهر وسطیم به همراه شوهرخواهر کوچیکم بودن.
بعداز نهار و خواب بعدازظهر،کم کم ساعت به ۷ عصر داشت نزدیک میشد.منم کم کم کوله بارم رو جمع کردم و بعداز تشکر و خداحافظی به همراه داداشم اومدیم خونه.وقتی رسیدیم صدای خواهرزادم شنیده میشد.بله مادرم اینا زودتر از ما رسیده بودن.بعداز سلام احوال پرسی رفتم بالا و دو روز مهمونیم تموم شد و یه هفته پذیرایی از مهمون شروع شد.