رسیدیم به فصل زمستون ، فصل سرما و یخ بندون.
شب یلدا هم رسید.امسال شب یلدامون خیلی معمولی شد.فقط داداش بزرگم اومد خونهمون.منم خیلی خسته بودم،نای نشستنم نداشتم بخاطر همین بعد شام دراز کشیدم.
طبق قرار فردا باید میرفتم گردهمایی و جلسهای که ماهیانه برگزار میشه اما به علت بیماری مامانم و کاری که فردا باید انجام بدم نمیتونم برم.خیلی هم ازین بابت ناراحتم،اولین باری هست که داره برگزار میشه و من نیستم.
الآنم بهتره زودتر بخوابم چون فردا باید زودتر بیدار شم تا به کارام برسم.
بهترین شب یلدا رو براتون آرزو دارم...
بدرود.