زندگی

۱۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

سلام دوستان عزیز



الآن که دارم این متن رو می‌نویسم،روی ایوان خونهٔ خواهرم اینا نشستم و از دیدن فضای زیبای دور اطرافم لذت میبرم
.(اینم بگم موقع نوشتن در این فضا هستم اما وقتی که این متن رو میزارم وبلاگم یک هفته از زمان نوشتنم گذشته چون اینجایی که من هستم دسترسی به اینترنت پر سرعت ندارم).
بزارین اول کمی از فضای اینجا براتون تصویر سازی کنم.
ایوانش نرده داره،کنارش هم چندتا گلدون گل گذاشتن که اسم گلهارو خوب نمیدونم فقط یه گل شمعدونی رو میشناسم که دو رنگش اینجا هست(گلبه ای و قرمز).که اگه شمام مثل من تاحالا اسم رنگ گلبه ای رو نشنیدین،بگم بهتون که همون رنگ صورتی روشن میشه.(چه اسمایی روی رنگا میزارن!).

توی حیاطشونم یه حوض قشنگ که فعلا خشکه آب توش نریختن.دورش چندتا گلدون گل که متاسفانه چندتاش خشک شدن اما اونام قشنگی خاص خودشونو دارن.
کنار حوض هم یه درختچه هلو کاشته شده.
دور حیاط هم باغچه های سبزی جات و چند نوع درخت میوه.
کنار درب خروجیشم یه درخت بید مجنون کاشتن که جلوه ی خاصی به حیاطشون داده.


از اسم خاطرمم بگم بگم که: ماشک یکی از دهستان های توابع آستانه اشرفیه در استان گیلان هستش.


خب بریم سر وقت خاطرمون که از شنبه هشتم خرداد شروع میشه
.

چون قرار بود بعدازظهر ما بریم خونه خواهرم اینا من مجبور شدم کارای صبح و بعدازظهرمو یجا صبح انجام بدم.
صبح شنبه یه خواهرمم که قزوین زندگی میکنه تنها اومد شمال واسه اینکه دوستش فوت کرده بود مجبور شد بیاد به مراسم برسه.
قرار شد وقتی اومد بره دنبال اون یکی خواهرم باهم ظهر بیان خونه مون که بعدازظهرش برن مراسم.
دم ظهر بود که خوارهم اینا اومدن.باهم سلام و احوال پرسی کردیم.
بعدازظهر شد و همگی رفتن مراسم.منم واسه خودم دراز کشیدم شروع کردم چت با دوستان مجازی.خداروشکر هیچکس پیداش نبود،من نمیدونم چرا علاقه جوانان به فضای مجازی انقدر کم شده! اون موقع بچه‌های گروه مون پنج دقیقه ساکت نمیموندن الآن هر دو ساعت یکی میاد یه پست میزاره میره گاهی اوقات دو نفرم لایکش میکنننقدر تو این تلوزیون گفتن فضای مجازی مخرب و اعتیاد آوره همه ترسیدن کشیدن کنار!.بگذریم.

بزور و زحمت یکی رو تو pv پیدا کردم،شروع کردیم به گپ زدم.خلاصه همینجور یه دو ساعتی رو گذروندیم،آخرشم شارژ باطریم تموم شد بالاجبار به گپ مون خاتمه دادیم.
ساعت از شش گذشته بود که مامان و خواهرم اینا اومدن،و چون قرار بود بریم خونه خواهرم اینا وسایلامونو جمع کردیم بعد از حدود نیم ساعت راه افتادین به سمت خونه خواهرم.البته قبلش رفتیم بازارچه،چندتا وسیله بگیرن،خواهرمم از شیرینی فروشی یدونه کیک تولد خردید واسه دخترش؛چون نهم خرداد تولد یازده سالگیه خواهرزادم بود.خواهرم میخواست یه جشن کوچولوی دور همی براش بگیره.
یه ساعتی ما تو بازارچه چرخیدیم تا بتونن همه وسایلاشونو بگیرن.حدود ساعت هشت بود که ما به مقصد رسیدیم.
اول که رفتیم همه یه کم رو ایوون نشستیم،داشت دیگه شب میشد پشه هاهم دور ما جمع شده بودن.ما چایی میخوردیم اوناهم داشتن ما رو میخوردن.خلاصه ما رو فراری دادن،ماهم مجبور شدیم بریم تو خونه.
موقع شام که شد خواهرزادم میگفت شام کمتر بخورین که واسه کیک هم جا داشته باشین.تا شام رو بخوریم و جمع کنن ساعت شده بود یازده.دیگه خواهر زادم دلش طاقت نداشت،خودش رفت وسایلارو آورد،کیک هم آورد گذاشت روی میز شمع هارم گذاشت روش.ماهم نشستیم دورش،خودشم نشست پشت کیک آماده شد واسه فوت کردن شمع ها.خوارم اینا هم با چندتا گوشی از چند زاویه شروع کردن به گرفتن عکس و فیلم از این لحظه،شده بود مثل فیلم سینماهای هالیوودی.
وقتی این صحنه رو دیدم یاد بچه گیام افتادم،اونموقع وقتی دست یکی موبایل میدیم دوست داشتم ازش بگیرم ببینم چی هست،چجوریه.الآن همه دستشون یه گوشی هوشمند گرفتن.
آخرشم همه دست زدیم و تولد در عرض یه رب تموم شد،وقتی موقع خوردن کیک شد،من انقدر شام خورده بودم اصلا جا واسه کیک نداشتم.
همون شب هم یه فوتبال حساس بین تیم های رئال و اتلتیک مادرید داشت(فینال لیگ اروپا).
خوشبختانه اون شب تا دیر وقت همه بیدار بودیم،اما از شانس بد من بازی مساوی شد و به وقتای اضافه کشید.فقط من بودم میخواستم فوتبال ببینم همه میخواستم بخوابن و هی اعتراض میکردن که زودتر تلوزیون رو خاموش کن.منم مثل همیشه کم نیاوردم و تا آخرین لحظه نگاه کردم اما حسابی دلم براشون سوخت نذاشتم راحت بخوابم.
وقتی که بازی تموم شد ساعت از دو نیمه شب گذشته بود.بعدش منم تلوزیون رو خاموش کردم و خوابیدم.

اینم از خاطرهٔ روز اولم در ماشک.....بدرود.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۰۲
میثم ر...ی

سلام دوستان


ما تو شمال زندگی میکنیم،و خداروشکر شمال بخاطر آب و هوای خوبی که داره،محصولات کشاورزی و درخت های میوه درش زیادند.
یکی از میوه‌هایی که این موقع هم فصلشه،میوهٔ خوشمزهٔ آلوچه است.
همونطور که گفتم هرکسی تو خونه اش چندتا درخت میوه دارن و ماهم از این غائله مستثنی نیستیم.
ماهم خداروشکر چند نوع درخت میوه تو حیاطمون داریم مثل سیب،انگور،نارنگی،امبوه،چند نوع انجیر(من عاشق میوه انجیرم).و دو نوع آلوچه ترش و شیرین.
که الآن فصل چیدن آلوچه ترشه برای پختنه رب آلوچه.
به همین خاطر دو روز پیش مامانم کلی آلوچه چید برای پختن.
اما متاسفانه آفت ها زیاد شدن و خیلی از آلوچه هارو کرم آفت خراب کرده بود.
 به هر ترتیب مامانم با کلی زحمت آلوچه های سالم رو جدا کرد و دیروز صبح تا شب پشت قابلمه موند تا رب آلوچه رو درست کنه.

اینم یه عکس از آلوچه ترشامون که تبدیل به رب آلوچه شدند.

درسته در این مکانی که ما زندگی میکنیم بخاطر لطف خداوند محصول توش زیاده اما باید بخاطر داشته باشیم اگه برای کاری زحمت نکشیم به نتیجه‌ای نمیرسیم و یک زمین بی آب و علف نصیب‌مون میشه.

 ممنون که به وبلاگم سر زدین...بدرود.


۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۱۱
میثم ر...ی