زندگی

اینم یه آهنگ زیبا که وصف حال اینروزای منه...

 

 

 

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۴۴
میثم ر...ی

 سلام


امروز میخوام از حال امروزم بگم.
امروز که نه،از حال چند روزم که خیلی یه شکل شده.

همونطور که براتون گفتم،امسال سال متفاوتی برام بود.
مثل هرسال پستی و بلندی هایی داشت.اما سال خوبی بود برام،اتفاقات خوبی افتاد.

تا یکی دو روز پیش....
یکی دو روزه حالم اصلا خوب نیست،حال عجیبی دارم.
بخاطر چیزی دارم خودم رو عذاب میدم که هیچ نفعی برام نداره.
تو یه مسیری هستم که آخرش مشخصه به جایی ختم نمیشه.


احساس میکنم خیلی تنهام.....
خیلی تنهام،با اینکه همه دوره برم هستن.
انگار هیچکس کنارم نیست،با اینکه همه هستن.
چه حس تنهایی عجیبی داری با اینکه همه کنارت باشن و هیچکس کنارت نباشه.


تنها تر از تنها چیزیه که همه تو رو ببینن اما درکت نکنن.

بدرود.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۴۴
میثم ر...ی

سلام به شما دوستان عزیز



میخوام از خاطره امروز که واسم یک روز خاصه،براتون تعریف کنم.

همونطور که تو مطلب قبلی گفتم میخوام درمورد مهمونی امروز بهتون بگم.

بزارین از صبح بگم براتون.
من هرموقع که مهمون داریم یا میخوایم بریم جایی،صبح زود از خواب بیدار میشم،نمیتونم راحت بخوابم.
امروزم ساعت حدود ۸:۳٠دقیقه از خواب بیدار شدم.
بعداز خوردن صبحانه.
یکم به خودم رسیدم،عطر و ادکلن.موها شونه،ترو تمیز نشستم منتظر تا بچه‌ها بیان.
حالا هرچی منتظرم از هیچکی خبری نیست.
حدود ساعت ۱۱ بود که برام پیام اومد "ما تو راه هستیم".

من از همون لحظه استرس گرفتتم.
نمیدونم چرا من اینقدر استرسی میشم!!!
هوا سرده استرس،گرم میشه استرس،مهمون میاد استرس،میرم مهمونی استرس.....
کلا من آدم مضطربی هستم.بگذریم.

ساعت از یازده گذشته بود که دیدم بچه‌ها اومدن.
خیلی خوشحال شدم،دیگه کم کم استرسم از بین رفت.
اومدن بالا بعد سلام و احوال پرسی و تبریک پیشاپیش عید....
دیدم برام سبزه و ماهی قرمز آوردن.خیلی قشنگ بودن،یکی از ماهی ها هم چشم قلمبه هست،خیلی باحاله.

عگسشم گذاشتم براتون.





متأسفانه برعکس انتظارم بچه‌ها زیاد نبودن،فقط هفت نفر امده بودن.

خلاصه،نشستیم کلی باهم صحبت کردیم.
چندتا عکس یادگاری هم گرفتیم.
واسه من که خیلی خوش گذشت.
حیف زیاد نشد بمونن،بعداز حدود ۴۵دقیقه باهم خداحافظی کردیم و رفتن.
البته ایندفعه قرار شد بریم خونه ی یکی دیگه از دوستامون.


خب عزیزان اینم از خاطره شیرین امروزم....همیشه شاد و سلامت باشید.

  بدرود.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۵۵
میثم ر...ی

سلام دوستان عزیز

فردا قراره یه اتفاق خوب تو خونه مون بی افته،واسه همین خیلی خوشحالم.
گفتم به شماهم خبر بدم و شما رو هم تو خوشحالیم سهیم کنم.


بهتره زودتر از فردا بهتون بگم.
قراره فردا چندتا از دوستانی که در فضای مجازی با هم آشنا شده بودیم با چندتا از دوستای دیگه شون بیان خونه مون.
بشینیم،صحبت کنیم،گل بگیم و گل بشنویم.


چه روزی میشه فردا.....
فردا بیشتر از مهمونامون براتون تعریف میکنم.


روز خوبی داشته باشین......بدرود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۴۹
میثم ر...ی

  سلام دوستان


روز به روز داریم به عید نزدیک میشیم و امسال هم داره روزهای پایانی خودش رو میگذرونه.


احتمالا همه خونه تکونی هاشونو تموم کردن، دارن آماده میشن واسه خرید عیدشون.

چندتا عکس ماهی گلی یا همون ماهی قرمز گذاشتم.
من وقتی شنا کردن ماهی هارو نگاه میکنم،حس خوبی بهم دست میده.خیلی جذابه برام.
به نظرم لذت زندگی رو میشه در شنا کردن ماهی ها دید.








امیدوارم همیشه تو زندگی شاد و سر زنده و با تحرک باشین،مثل ماهی سر سفره هفت سین که هیچوقت از تحرک نمی ایسته.

   بدرود.

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۱۸
میثم ر...ی

      به نام خداونده لحظه‌ها






روزهای پایانی سال رو داریم میگذرونیم.


امسالم مثل هرسال واسه همه اتفاقات تلخ و شیرینی افتاده.


بعضیا خوشحال شدن،بعضیا ناراحت.
بعضیا عزیزی رو از دست دادن،بضیا عزیزی به خونوادشون اضافه شد.
بعضیا عاشق شدن،بعضیا عشق شونو از دست دادن.
و......


که هرکدوم از ایناهم ماجراهای خودشونو دارن....


امروز اومدم تا خلاصه ای از خاطره امسالمو براتون بنویسم.


بزارین از چند ساعت قبل تحویل سال شروع کنم.
اگه یادتون باشه لحظه تحویل سال ساعت ۲ و ۱۵ دقیقه و ۱۰ ثانیه بود.(البته منم یادم نبود،الان از تقویم نگاه کردم)
و من چون عاشق لحظه تحویل سالم،پای تلویزیون نشستم و منتظر.
مامان بابام هم خواب بودن و فقط من بیدار بودم.
از شانس بدم اون مدت سرمای شدید خورده بود،اصلا حالم خوب نبود.اینطور بگم بهتون،شب عیدم کوفت شد.
خلاصه بزور و زحمت بیدار موندم.چند دقیقه مونده بود به تحویل سال مامان بابامم بیدار شدن.
لحظه تحویل سال واقعا بی نظیره.واسه من بهترین و جذاب ترین لحظه است.
فرداش کم کم مهمونامون اومدن،البته مهمون خاصی که نیستن،بیشتر خواهر برادرامن.عید خوب و شلوغی بود مثل هرسال.
فصل بهار اتفاق خوبی برامون نیُفتاد،و من عموم رو از دست دادم.
بهتر برسیم به مهمترین اتفاقی که امسال برام افتاد و امسالم رو متفاوت با سالهای پیش کرد.
شهریور بود.بعدازظهر مثل هرروز من خواب بودم که یهو دیدم صدای در اومد و مامانم رفته بیرون داره با سه تا خانم صحبت میکنه.
یکم که به حرفاشون گوش دادم متوجه شدم که از طرف بهزیستی هستن.
بعد از چند دقیقه صحبت با مامانم،خداحافظی کردن و رفتن.
وقتی که رفتن من به مامانم با شوخی گفتم کاش شمارشونو میگرفتی ببینم عضو شبکه‌های اجتماعی هستن یا نه!.
شب همون روز،من داشتم با گوشیم کار میکردم که دیدم از تلگرامم پیام اومده.پیام رو باز کردم دیدم نوشته آقا میثم ر.... شمایین؟
گفتم شما؟ گفت من کارمنده بهزیستی هستم.
اونجا بود که متوجه شدم این یکی از اون سه تا خانمی هست که اومده بودن خونمون.
یکم که باهم صحبت کردیم،بهم گفت من عضو یه گروه هستم،میخوای شماهم عضو گروه بشی؟
 منم که بدم نمیومد با دوستای جدیدی آشنا بشم،گفتم بله اگه بشه حتما.
گفت پس شمارتو میدم به مدیر گروهمون،تا باهات صحبت کنه....
با این حرفش یکم تعجب کردم!.خب حالا چیه مگه،یه عضو میخواد به گروه اضافه بشه،دیگه چرا قبلش با مدیر باید صحبت کرد!

اونجا بود که فهمیدم این گروه با گروه های دیگه فرق داره.یخورده هم پشیمون شدم از اینکه قبول کردم برم گروهشون.فکرکردم از اون گروه هاست که هرچی مدیر بگه باید همون بشه و خیلی گروه خشک و بی روحیه.

یکی دو روز بعد دیدم یه پیام از تلگرام برام اومده.
رفتم پیامو باز کردم،بعد سلام و احوال پرسی.خودشو معرفی کرد.متوجه شدم مدیر ما ایشون هستن.
چندتا سوال دینی،مذهبی،شخصیتی،اخلاقی ازم پرسید....
دیگه آخراش حس کنکور بهم دست داده بود.
 منم سعی کردم همه سوالاشو خوب جواب بدم،خیلی استرس داشتم!
خلاصه جواب دادم و جواز ورود به گروه رو گرفتم.

بعد از چند دقیقه منو برد گروه.همینکه وارد شدم چندتا از بچه‌ها آنلاین بودن،بهم خوش آمد گفتن.به همه سلام کردم،اوناهم خیلی گرم جوابمو دادن.
بعد برای آشنایی بیشتر همه تک تک خودشونو کامل معرفی کردن،منم همینطور.
خیلی بچه‌های خوب و خون گرمی بودن،واسه همینم من درکمتر از نیم ساعت باهاشون صمیمی شدم.
هرموقع هم فعال نبودن،من میرفتم صداشون میکردم.
خیلی خوشحال شدم که دوستای خوبی پیدا کردم.

بزارین بیشتر از دوستای مجازیم بهتون بگم:
هرکدوم از بچه‌ها یکاری واسه خودشون داشتن.تنها عضو گروه که بیکار بود من بودم.


البته منم خیلی دوست داشتم یکاری واسه خودم داشته باشم،اما نمیشد.
از مشکلات پیدا کردن کار و داشتن 5 سال سابقه ی کار که خبر دارین؟
واسه همین من زیاد دیگه حوصله‌ی دنبال کار گشتن رو نداشتم.
اما وقتی دیدم این بچه‌ها هر کسی مشغول یکاریه،دوباره انگیزه گرفتم که کاری واسه خودم دست و پا کنم.

من بیشتر کار با سیستم و اینترانت رو دوست دارم انجام بدم.
واسه همین چندتا کار بهم پیشنهاد شد.مثلا یکیش کار با فتوشاب بود.
یکی از همین دوستان که به ما نزدیک بود،یه برنامه آموزشی فتوشاپ به دستم رسوند تا من بتونم کم کم یاد بگیرم که شاید بشه یکاری از همین طریق جور کرد.
بگذریم از این که من چیز خاصی نتونستم یاد بگیرم و کاری هم برام جور نشد متأسفانه.

یکی دیگه از دوستمون که پیشنهاد داد،زدن کانال در تلگرام بود.
بازم بگذریم که با این هم بجای خاصی نرسیدم و متأسفانه اونجوری که فکرشو میکردیم نشد.البته هنوز این کانال رو دارم اما کلاً ازش ناامید شدم فقط برای سرگرمی روزی چندتا مطلب میزارم.
اینم بگم واسه این کانالم همین دوستای مجازی که کم از دوستای واقعی ندارن و حتی بهترن.واسه اینکه عضو کانال بیشتر بشه خیلی جاها از کانالم تبلیغ کردن و باعث انگیزه بیشتر من شدن.وگرنه خیلی زودتر غیر کانال رو زده بودم.

برسیم تا حدود ۱۵ روز پیش.
مشکل اقتصادی فشار آورده بود و بازم دنبال کار میگشتم
که از طریق یکی از بچه‌های گروه با یه نفر آشنا شدم.
خداروشکر فعلا یکار کوچیک و نیمه وقت پیدا کردم،تا ببینم در آینده خدا چی میخواد.

اینم خلاصه خاطره ی امسال من.
امیدوارم سر تون رو درد نیاورده باشم.

حالا من از شما دوستان میخوام خیلی کوتاه،یه خاطره شیرین از امسالتون برام بزارین.

امیدوارم در سال جدید شاد و سلامت باشین،و کلی اتفاقات خوب براتون بی افته.



بدرود.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۱۵ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۳۹
میثم ر...ی

سلام دوستان عزیز



امروز میخوام از خونه تکونی عید براتون بگم
تو این روزها همه بفکر تمیز کردن خونه هستن.
داره عید میشه و سال جدید میاد.باید با خونه ی نوع بریم به استقبالش.

امروز خونه تکونی ماهم شروع میشه.قراره خواهرم هم بیاد کمک تا زودتر کارا پیش بره
باید شیش ها پاک بشه و فرش ها جارو بشه و.... خیلی کارای دیگه که خودتون بهتر میدونین.
از جابجا کردن وسائلای سنگین نگم بهتره،کمرم از الآن درد گرفته!.

اما با تمام دردسرهایی که داره،من روزای پایانی سال رو خیلی دوست دارم.
حس خوبی بهم دست میده،حس نوع شدن.


اینم چندتا گل قشنگ،تقدیم شما دوستای گلم.






دوست دارم نظرتون رو درمورد روزای پایانی سال برام بزارین.
خوشحال میشم بخونم.

بدرود.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۱۴ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۵۳
میثم ر...ی

سلام دوستان عزیز

چه خبر از روزهای پایانی سال؟


فقط ۱۸ روز به عید مونده.چقدر این روزها زود میگذره!


امروز براتون چندتا عکسه تخم مرغ رنگی گذاشتم.به یاد قدیما.
البته ما اونموقع ها اینجوری تخم مرغ ها رو رنگ نمیزدیم.
ما تخم مرغ رو میذاشتیم روی گاز و چندتا پوست پیاز رنگی میریختیم توش تا رنگ قهوه ایِ پوست پیاز،بگیره به تخم مرغ.خیلی قشنگ میشد.حتی قشنگتر از تخم مرغ رنگیای الآن که چندین رنگ دارن.
نمیدونم شما چجوری تخم مرغ هاتون رنگ میزدین!
خیلی دوست دارم نظر شمام بدونم....






امیدوارم زندگی تون مثل این رنگای زیبا،شاد و متنوع باشه.....بدرود.

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۳ ۱۱ اسفند ۹۴ ، ۱۹:۵۹
میثم ر...ی

 سلام به دوستای خودم

براتون سبزه عید آوردم...


شما سبزه سبز کردین؟


من خیلی سبزه سبز کردن رو دوست دارم،اما فعلا قسمت نشد،یا فرستش پیش نیومد.
یا شایدم از تنبلی خودم باشه،نمیدونم.









   امیدوارم مثل همین سبزه ها ، سر سبز و شاداب باشین....بدرود.

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۲ ۰۹ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۰۳
میثم ر...ی

  سلام دوستان عزیز
خواستم لحظه دقیق تحویل سال رو بهتون بگم تا بهتر برنامه ریزی کنین واسه روزهای پایانی سالِتون و بجنبید که داره عید میاد.....



لحظه تحویل سال ۱۳۹۵ در ایران :

ساعت ۸ و ٠ دقیقه و ۱۲ ثانیه (ساعت هشت و صفر دقیقه و دوازده ثانیه) صبح.

روز یکشنبه ۱ فروردین ۱۳۹۵ هجری شمسی.

راستی یه سوال از دختر پسر های گرامی:

از خونه تکونی چه خبر؟؟؟
حتما همه الآن میگین: نگو داغ دل مونو تازه نکن.

ما که فعلاً شروع نکردیم.مامانم کم کم داره یادآوری میکنه و میگه شیشه هارو باید پاک کرد،وسائل هارو باید جابجا کرد و.....

حالا سوال اصلی من: تو خونه تکونی چقدر فعالیت دارین؟
و نظر تونو درمورد خونه تکونی بگین لطفاً!.

انشاالله روزهای پایانی سال رو به خوبی و خوشی بگذرونین....بدرود.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۲ ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۲۰
میثم ر...ی