زندگی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نتیجه بازی الاهلی عربستان» ثبت شده است

زندگی



دیروز یروز پر ماجرایی بود.برعکس روزای قبل که خیلی یرنگ و عادی بودن اما ماجراهای دیروز کاملا متنوع بودن😇 .سعی میکنم مختصرش کنم چون الآنی که دارم مینویسم ساعت از یک نیمه شب  گذشته و من چند روزه سیستم خوابم بهم ریخته نتوستم خوب بخوابم و امشب حسابی گیج خوابم.

اول از موضوع امروز شروع میکنم.بعداز گذشته چهار ماه و غیبت در جلسات دوستانه امروز بعدازظهر قرار من هم در اون جلسه حضور داشته باشم.ازین بابت خیلی خوشحالم و خیلی احساس دلتنگی میکنم.منتظرم هرچه زودتر زمانش برسه و دوستانم رو ببینم.🤗


و اما ماجراهای دیروز... چند روزی بود پام رو از خونه بیرون نذاشته بودم.فقط تو خونه،صبح رو به شب
😕،و شب رو به صبح میرسوندم.😕 دیروز قصد داشتم از خونه بزنم بیرون تا یه بادی به سرم بخوره. برای رسیدن به این هدف باید از خواب بعدازظهرم میزدم چون پدرم زود از خونه میزنه بیرون.اما دلم نیومد از خوابم بگذرم.😁 قبل خوابم به پدرم گفتم کمی دیرتر بره تا من بیدار شم.بزور و زحمت کمی خوابیدم و زودتر از قراری که با پدرم گذاشته بودم بیدار شدم.خلاصه با کمک پدر و مادرم سوار ویلچر شدم و رفتم حیاط.

به دلیل شرایطم چون تاحالا تنها جایی نرفتم پدر و مادرم سر این موضوع خیلی سختگیری میکنن(با این سنّم
😐). منم چاره‌ای جز اطاعت امر رو ندارم. تصمیم گرفتم وقتی پدرم داره میره بیرون تا میونه راه باهاش برم و بعد خودم تنها برگردم. وفتی باهاش درمیون گذاشتم اول حالش یجوری شده که نارضایتی ازش موج میزد.😒 بعداز کمی تفکر گفت پس مجبورم باهات برگردم دیگه. گفتم نه اگه میخوای برگردی پس من نمیام.خلاصه با کلی اصرار قانعش کردم.

باهم راه افتادیم.پدرم قوانین راه رو خیلی خوب رعایت میکنه،به همین خاطر مجبور شدم از سمت راست برم،با اینکه از نظر خودم اگه از سمت چپ برم خطرش کمتره،چون وقتی ماشین از روبروم میاد می‌بینمش و خودمو کنار میکشم.(نظر شما چیه؟). به هر ترتیب با پدرم یه قسمت از راه رو رفتیم.موقع برگشت، پدرم کلی نصیحت و راهنماییم کرد.و در آخر هم گفت وقتی رسیدی حتما بامن تماس بگیر!. حالا مسیرم تا خونه فوقش ۱٠٠ متر فقط!
😐 که اگه از همونجا نگاه کنه راحت میتونه تا آخر مسیرم رو ببینه. منم خیلی آروم و ملو از منتهاالیه خیابون حرکت کردم و رسیدم خونه.همینکه وارد حیاط شدم سریع با پدرم تماس گرفتم و بهش خبر دادم تا از دستم شاکی نشه.

بعداز پیاده روی با پدر نوبت به مادر رسید.
😇 با مادرم رفتیم تا یه سری به خونه‌ی همسایه بزنیم. همینکه از کوچه‌مون وارد خیابون شدیم یه صدایی از پشت سرمون اومد.سریع برگشتیم دیدیم یه ماشین با وسیله‌هایی که جلوی یه مغازه‌ای بودن برخورد کرده.💥 دقیقا همونجایی که چند دقیقه پیش من با پدرم از کنارش رد شدیم!🤢 حادثه خبر نمیکند!

خلاصه به راه مون با مادرم ادامه دادیم.اول کمی پیاده روی کردیم،و بعد رفتیم خونه‌ی همسایه‌مون. همونه همسایه‌ای که خونه‌شون پر از گل‌های رنگارنگ
🌸 🌺 و میوه‌های مختلف🍏🍎🍐 داره... بالاخر رفتیم خونه همسایه. از میوه شون که چیز خاصی نمونده بود اما چندتا گل قشنگ داشت که یکی دوتا عکس ازشون انداختم.📸 بعداز حدودا یک ساعت با اصرارهای من راه افتادیم به سمت خونه.(صحبت‌های مادرم و همسایه‌مون گل انداخته بود،خیلی سخت میشد ازهم جداشون کرد!)

وقتی که رسیدیم خونه با داداش بزرگم تماس گرفتیم تا برای کمک به من بیاد خونه‌مون. اما تو اون لحظه داداشم سرش شلوغ بود و تا آماده شه بیاد بیش از نیم ساعت طول کشید. واقعا خسته شده بودم.منکه عرق نمیکنم،لباسم خیس عرق شده بود.
😓 خلاصه داداشم اومد و منم رفتم بالا تو خونه.

دیشب مسابقات جام باشگاه‌های آسیا مرحله یک چهارم نهایی شروع شد.و پرسپولیس در یک زمین بی طرف به نوعی میزبان تیم الاهلی عربستان بود.نمیخوام از تاکتیک و نوع بازی و اتفاقاتی که افتاده توضیح بدم.فقط میخوام اینو بگم مثل بازی قبل در لیگ دوتا پنالتی پرسپولیس دیده نشد!.
😠 اما هرچقدر تا قبل دقیق ۷٠ حرص خوردیم،خودخوری کردیم،اعصاب نموند برامون ولی بازی با پایانی شیرینی تموم شد.😊 درسته پرسپولیس به نتیجه دلخاه نرسید اما این نتیجه به صورت خاص بدست اومد.

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۶ ، ۱۰:۵۴
میثم ر...ی