زندگی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زمستان و برف» ثبت شده است

سلام دوستان همیشه همراه




امروز خاطره ای از خودم آماده نداشتم که براتون بزارم،واسه همین یه متن زیبا براتون گذاشتم که بی مناسبت با این روزهامون نیست.
امیدوارم بخونین و بپسندید.

برفها آب شده بود و دیگر خبری از سرمای زمستان نبود. کم‌کم اهالی دهکده می‌توانستند از خانه‌هایشان بیرون بیایند،

از گرمای خورشید بهاری و سبزی و طراوت گیاهان لذت برده و در مزارع به کشت و زرع بپردازند.

در آن روز، شیوانا همراه یکی از شاگردان از مزرعه عبور می‌کرد.

پیرمردی را دید که نوه هایش را دور خود جمع کرده و برای آنها در مورد سرمای شدید زمستان و زندانی بودن در خانه و منتظر آفتاب نشستن صحبت می‌کند.

شیوانا ایستاد و حرفهای پیرمرد را گوش کرد و سپس او را کنار کشید و گفت: “اکنون که بهار است و این بچه‌ها درحال لذت بردن از آفتاب ملایم و نسیم دلنواز بهار هستند، بهتر است روایت یخ و سرما را برای آنها نقل نکنی! خاطرات زمستان، خوب یا بد، مال زمستان است.

آنها را به بهار نیاور! با این حرف تو بچه‌ها نه تنها بهار را دوست نخواهند داشت بلکه از زمستان هم بیشتر خواهند ترسید و در نتیجه زمستان سال بعد، قبل از آمدن یخبندان همه این بچه‌ها از وحشت تسلیم سرما خواهند شد. به جای صحبت از بدبختی‌های ایام سرما، به این بچه‌ها یاد بده از این زیبایی و طراوتی که هم اکنون اطرافشان است لذت ببرند. بگذار خاطره بهار در خاطر آنها ماندگار شود و برایشان آنقدر شیرین و جذاب بماند که در سردترین زمستان‌های آینده، امید به بهاری دلنواز، آنها را تسلیم نکند.”

پیرمرد اعتراض کرد و گفت: “اما زمستان سختی بود!”

شیوانا با لبخند گفت:
“ولی اکنون بهار است. آن زمستان سخت حق ندارد بهار را از ما بگیرد. تو با کشیدن خاطرات زمستان به بهار، داری بهار را نیز قربانی می کنی! زمستان را در فصل خودش رها کن” .


دوستای گلم خوشحال میشم با نظرهاتون منو راهنمایی کنید تا مطالب بهتر و خاطرهای بیشتری براتون بزارم.

با آرزوی موفقیت برای شما دوستان...بدرود.

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۴ ، ۱۲:۰۵
میثم ر...ی