اول از همه سالروز تولد حضرت معصومه سلام الله علیها به تمام شیعیان عزیز تبریک میگم،و همچنین روز دختر رو به تمام دختران ایران مخصوصا بیانی ها تبریک و شادباش عرض میکنم.
انشاالله سال بعد تبریک عروس شدن تون.
خب تبریکات بسه،برسیم به خاطرهام...
رسیدیم به روز سهشنبه ۲۷تیر📅،چهارمین روزی که ما خونهی خواهر کوچیکم اینا هستیم.
اونجا زمان خیلی دیر میگذشت مخصوصا صبحهاش😟.دلیلشم این بود که لپ تاپ باخودم نداشتم و مخصوصا نت درست حسابی نبود،فقط میشد به تلگرام وصل شد.خلاصه به هر ترتیبی با تلویزیون و سروکله زدن با خواهرزاده 5 سالم🙄 صبح رو به ظهر رسوندم. در ادامه زمانها سریعتر میگذره چون میدونی باید چیکار کنی؛نهار و بعدش خواب.
اینبار بعدازظهرش کمی زودتر خوابیدم و زودترم بیدار شدم،حدود ساعت ۶ عصر. همگی رفتیم رو ایوون نشستیم.بهترین زمان روز وقتی بود که من میرفتم رو ایوون خواهرم اینا.نگاه کردن به گلهای کنار نردهی تو ایوونش و درختای میوه و باغچه داخل حیاطش،😇 گذشت زمان رو سریعتر میکرد. خواهرم چای آورد و خوردیم بعدش همه رفتن یه طرفی تا به کاراشون برسن.
دم غروب بود.خواهرم با یه فرقون شسته روفته اومد کنار پله،گفت بیا که میخوایم بریم فرقون سواری!😯.مدتها بود که میخواستم برم محوطهای که پشت خونهشون دارن ببینم،اما متاسفانه چون ویلچر برقیم حمل نقلش سخته تاحالا نشد ببرم خونهی خواهرم اینا.😕
به همین دلیل مجبور شدم با فرقون به خواستم برسم.به یاد بچگیامون😁،احتمالا خیلی از بچهها فرقون سواری کردن.یه تجدید خاطرهست برای همهمون.
به به چه فضایی پشت خونه دارن.یه تویله بزرگ برای گاوها🐂
🐄.الهی گوساله شونم از مادرش داشت شیر میخورد!😍 چند سالی میشد که این صحنه رو ندیده بودم. چندتا درخت میوه هم اونجا کاشته بودن.از سیب و پرتغال تا کیوی و خرمالو و ...
یه باغم داشتن پر از سبزیجات و سیفی جات؛گوجه و خیار و فلفل سبز و بلال و ... همهشونم با یه نظم خاصی کاشته شده بودن.
خلاصه کامل اون دور بر چرخیدم و از همهجا دیدن کردم.خواهرم دیگه از نای و نفس افتاده بود😰
.دیگه هوا تاریک شده بود،ماهم اومدیم بالا. اما وقتی خواهرزاده کوچیکم منو درحال فرقون سواری دید تازه فهمید فرقون یه همچین کاربردی هم داره!🤓 اصرار کرد مادرش اونهم یه دوری با فرقون بزنه.نیم ساعتی خواهرم پسرشو داشت میچرخوند تا خواهرزادم رضایت بده برای پیاده شدن!.
پایان بخش چهارم.