زندگی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطره گویی عید» ثبت شده است

denj-meysam.blog.ir


در روز ششم خونه‌مون تقریبا خلوت شده بود؛فقط خواهر وسطیم بود و دخترش.خواهر بزرگم اینام تصمیم گرفته بودن برن خونه‌شون،اما مراسم سوم دایی ناتنی شوهرخواهرم فرداییش بود،دقیقا وضعیتشون مشخص نبود برن یا نه.مادرمم با خواهرم در تماس بود تا از تازه‌ترین خبرها اطلاع داشته باشه.
خلاصه طی تماس‌هایی که داشت اطلاعات کامل به دستش رسید.فرار بر این شد خواهرم اینا بعد مراسم حرکت کنن سمت خونه‌شون.

عصری بود که خواهر بزرگم از خونه‌ی پدرشوهرش اومد.البته تنها بود،خواهرزادهام خونه‌ی پدربزرگشون مونده بودن.خواهرم اومد تا شب آخرو پیش ما بمونه.

این خاطرات ادامه دارد . . .

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۲۶
میثم ر...ی