زندگی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطره قدیمی» ثبت شده است

امروز میخوام یه خاطره قدیمی رو تعریف کنم؛در حقیقت میخوام یه اعترافی کنم البته این موضوع رو برای خانواده تعریف کردما،اما به این صورت شفاف سازی نکردم به همین خاطر عذاب وجدان دارم.

 


۱٠ سالی میشه که ازین ماجرا میگذره.
اون زمان خواهرم اینا یه دوربین عکاسی داشتن.خواهرم ایناهم خیلی رو این دوربین حساس بودن چون زمان عروسیشون این دوربین رو خریده بودن و خیلی مراقبش بودن که صدمه ای نبینه.هرجا که مسافرت میرفتن،دوربین هم باخودشون میبردن.

یروز که اومده بودن خونه‌مون مثل همیشه دوربین هم آورده بودن.اول چندتا عکس گرفتن و بعدش دوربین‌و دادن دست من و خودشون رفتن بیرون.
من خیلی دوست داشتم بدونم داخل این دوربین چه خبره!و چون خیلی کنجکاو بودم و هستم و خواهم بود؛اونجاهم این کنجکاوی ول کنم نبود.

دیدم موقعیت خیلی خوبی و هیچکس دور و برم نیست.پشت دوربین یه دگمه ضامن دار بود که مشخص بود برای درِ فیلم دوربینه،اون دگمه رو فشار دادم و تا خواستم درشو وا کنم یه صدایی از توش اومد!منم سریع درشو بستم :|
سریع دوربین‌و از خودم دور کردمو دیگه بهش دست نزدم.

دو سه روز بعد خواهرم اینا گفتن دوربین انگار خراب شده،دیگه عکس نمیگیره.قرار شد ببرن قزوین تعمیرگاه که وقتی بردن مشخص شد دوربین سوخته :(
ازون روز به بعد این عذاب وجدانه ول کنم نبود.
حتی یکی دو سال بعد مختصر توضیحی به خواهرم راجب دوربین دادم،برگشت گفت نه دلیل سوختن دوربین این چیزایی که گفتی نبوده.

اما من هنوز احساس میکنم که کنجکاوی بی موقع من باعث خرابی دوربین شده :\


 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۵ ، ۱۰:۲۵
میثم ر...ی