زندگی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطرات پر ماجرا» ثبت شده است

denj-meysam.blog.ir


هفته گذشته مدام درحال رفت و آمد بودم.اونقدری که هفته پیش با ویلچر بیرون و مهمونی رفتم،در این ۶ماه که ویلچر داشتم نرفتم.خوشبختانه هوا هم کمال همکاری☀️ رو با من داشت. تمام اون روزایی رو که می‌بارید و نمیذاشت من بیرون برم،در چند روز جبران کرد.

دقیقا صبح پنجشنبه هفته‌ی گذشته بود.وقتی چشممو باز کردم مامانم گفت زود بلند شو نهار میخوایم بریم خونه‌ی دایی.

من: 🤤
مامان: 😇

من از همون لحظه اول مخالفتم رو اعلام کردم،و انواع و اقسام بهونه و دلایل رو آوردم برای نرفتن.مهم ترین دلیلمم این بود که چرا قبلش با من هماهنگ نکردی.

با اینکه خودمم خیلی علاقه دارم مهمونی برم خونه‌ی دایی اما نه به این صورت،ناگهانی و بی خبر.خلاصه دستور مادرجان بر سرباز زدن من قلبه کرد و بالاجبار قبول کردم.

ساعت حدود ۱۲ ظهر بود راه افتادیم
🚶‍♿️.رفتیم و رفتیم تا رسیدیم به کوچه‌ای که منتهی میشد به خونه‌ی داییم اینا.کوچه‌شون رو سنگ‌های ریز ریخته بودن تا با بارش بارون کوچه گلی نشه،و همین کار منو برای رد شدن سخت کرده بود.مخصوصا که به خونه‌ی داییم اینا نزدیکتر شدیم سنگ‌ها بیشتر شده بود و زیر چرخ ویلچر خالی میشد و حرکت کردن سختتر شده بود.

وقتی که رسیدیم،بعداز سلام و احوال پرسی من تو حیاط موندم.تغییرات اساسی به حیاطشون دادن.دور حیاط چرخیدم و به باغ سبزیجات و باغچه گل شون سر زدم.بعد نیم ساعت رفتم بالا.

گرم صحبت شدیم تا غذا آماده شد.بعد نهار و کمی استراحت و چای بعداز استراحت ساعت شد ۶ عصر.چقدر زمان سریع میگذره. اصرار کردن تا برای شام بمونیم،ماهم تشکر کردیم و راه افتادیم سمت خونه.

وقتی که رسیدیم خونه حدود ساعت ۷بود.من از ساعت۷ نشستم پشت لپ تاپ تا ساعت ۹:۳٠ .کارای صبح و بعدازظهرو یجا انجام دادم،البته کامل نتونستم انجام بدم چون خیلی خسته شده بودم.

خب یک هفته با کلی خاطره تموم شد.هفته‌ی گذشته روزای متفاوتی بود برام.

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۱۶
میثم ر...ی