این هفته به علت تعطیلات و میان تعطیلاتی که داشتیم،ماهم پذیرای مهمون بودیم.علاوه بر خواهر بزرگم اینا که از هفته پیش اومده بودن،داداشم ایناهم بخاطر کار و مشغله وقت نمیکردن بیان؛ازین فرصت استفاده کرد و روز دوشنبه اومدن خونهمون.
اما کار داداشم طوری بود که فقط یروز از روزای عیدو تعطیل بود😐 .بعدازظهر همون روز خواهر بزرگم هم اومد اما اینبار بدون بچهها.وقتی پرسیدیم خواهرم گفت فامیلای اونطرفی شون اومدن و به دلیل شلوغی و بچههای هم سن ترجیح دادن اونجا بمونن.همیشه در این مورد ما مقابلشون کم میاریم.😒 شامو که خوردیم داداشم بالاجبار آماده شد و رفت خونه تا فرداش به کارش برسه.
اوایل تابستان و فصل برداشت باقالی سبز🌱.خواهر بزرگم به یکی از آشناهامون باقالی سفارش داده بود.غروب سه شنبه براش آوردن.یه کیسه باقالی که باید تا فرداش دون میشد.😯
از لحظهی آرودن، خواهرم و مامانم روو ایوون دور یه سفره نشستن و استارت دون کردن باقالیا رو زدن. تا شب ادامه دادن و آخر پشه ها مجبورشون کردن تا به داخل خونه پناه بیارن.
اما باقالی ها به همین راحتی خیال تموم شدن نداشتن و خواهر کوچیکم اینا به عنوان یار کمکی شب اومدن خونهمون. بعداز کمی درست کردن باقالی و صحبتها و خنده و شوخی،نوبت به شام رسید😋.دل همه داشت ضعف میرفت.شامو خوردیم و طولی نکشید که خواهر کوچیکم اینا رفتن.باز هم مامانم موند و خواهر بزرگم با کوهی از باقالی⛰ .(البته دو سومش تموم شده بود) دیگه آخراش بود.
سرتون رو درد نیارم، تا ساعت یکو نیم دون کردن این باقالی ها طول کشید🤕.امیدوارم مصرفش پر برکت باشه و مثل دون کردنش طولانی مدت بمونه براشون.
دیروز صبح خواهرم تنها رفت خونهی پدرشوهرش و عصری خانوادگی اومدن برای جمع کردن وسیلههاشون و خداحافظی.👋
یک هفته مهمونی و رفتُ آمد و بیرون رفتن تموم شد.🙁
تو این یه هفته چقدر من با ویلچر دور دور زدم!تمام بیرون نرفتنان جبران شد.😁