زندگی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «برد پرسپولیس» ثبت شده است

سلام وقت بخیر دوستان

 

دفتر بهاری

 

این مطلبی که امروز گذاشتم جدا از خاطرات عیدم هستش.
میخوام از ماجرای دیروزم بنویسم که خیلی پر دردسر و البته جالب گذشت.


دیروزم مثل روزای گذشته خیلی عادی شروع شد.من مثل همیشه بعداز صبحونه لپ تاپو روشن کردم و مطلبی که شب قبلش آماده کرده بودم بزارم وب.در همین حین گوشیم زنگ خورد،به شماره که نگاه کردم متوجه شدم از طرف مجتمع تماس گرفتن.جواب دادم،یکی از مددکارای مجتمع بود گفت اگه خونه‌این ما میخوایم بیایم خونه‌تون برای فیلم برداری!😦

از اون لحظه بود که فهمیدم تو بد دردسری افتادم.☹️
خودم که از هیچ لحاظ آماده نبودم،و دیگر مشکلات که بهتره اینجا بازش نکنم.فقط اینو بگم،در دو ساعتی که تا همه چیز ok بشه من به اندازه یک سال استرس رو تحمل کردم.😑

طبق هماهنگی که با مدیر مجتمع داشتم قرار شد ساعت یکو نیم بیان خونه‌مون. اما با نیم ساعت تاخیر ساعت ۲ اومدن.
اومدن و بعداز کمی صحبت فیلمبردار نظرش این بود که من با ویلچر برم بیرون تا در تصویر نمای بهتری داشته باشه.منم که همیشه برای پایین رفتن از رمپ یه ترس کوچیکی دارم اینجا استرس هم بهش اضافه شد.😰


خلاصه با کمک پدر و مادر رفتم رو ویلچر نشستم و آماده رفتن شدم.همیشه موقع پایین رفتن از رمپ یکی از جلو مراقبم و یکی هم از پشت،اما اینبار همه از دور فقط راهنمایی میکردن و کسی نزدیک نمیومد!😐 چون فیلمبردار گفته بود همه باید دور بایستن تا فقط میثم تو تصویر باشه.
منم تو دلم از همه حلالیت طلبیدم و خودمو برای همه‌چیز آماده کردمو رفتم پایین!.😀


بعدشم رفتیم تو کوچه و برای اولین بار چرخ ویلچرم رسید به خیابون اصلی.بعداز گرفتن چندتا عکس برگشتیم خونه و یه مصاحبه کوتاه تو حیاط ازم گرفتن.
و اینم بگم که موقع بالا اومدن از رمپ خداروشکر بهم کمک کردن و تونستم خیلی راحت و بی خطر بیام بالا.

بعدازینکه رفتن،من سریع اومدم تو.از خستگی هیچ نایی برام نمونده بود.
🤕 خیلی خسته شده بودم.به سختی کمی غذا خوردم و دراز کشیدم.
اما متاسفانه هرچقدر سعی کردم نتونستم بخوابم!روزای که خیلی خسته هستم،خیلی سخت خوابم میبره.
منم فرصت رو از دست ندادم و به همراه گوش دادن موسیقی
🎼🎼 به کار روزانم رسیدم.

ساعت شروع بازی پرسپولیس-پیکان رو از اپلیکیشن نود که نگاه کردم،زده بود ساعت ۱۹:۵٠ ؛ منم بعد کارم حدود ساعت ۸و ۲٠دقیقه تلویزیونُ روش کردم و به امید اینکه حداکثر فقط نیم ساعت بازی رو از دست دادم.
وقتی تلویزیون روش شد اول یه نگاه به نتیجه نگاه انداختم،دیدم پرسپولیس یک هیچ جلوهِ
😍 کلی خوشحال شدم.بعدش به زمان که نگاه کردم دیدم ۷۷ دقیقه از بازی گذشته!😣
حالا نمیدونم من اشتباه دیدم یا اپلیکیشن نود اشتباه تایپ کرده بود.😒 اگه اشتباه از نودی هاست من نمیبخشم شون.😄
بگذریم؛مهم اینه الآن پرسپولیس با ۱۲امتیاز از نزدیکترین رقباش پیش افتاده و اگه فقط یه بازی دیگه پیروز بشه به احتمال حتم به یقین قهرمان لیگ برتر کشوری خواهد شد.😍 😘

عصری خواهر کوچیکم تماس گرفت و گفت شام میایم خونه‌تون.
غروب بود که خواهرم اینا اومدن.وقتی رسیدن باهم سلام احوال پرسی کردیم خواهرم رفت تو آشپزخونه؛دیگه ندیدمش تا موقع شام.بعداز جمع کردن سفره شام، باز رفت تو آشپزخونه و کارای آشپزخونه رو انجام داد.
بعدش شوهرخواهرم بلند شدو خواهرم ایناهم آماده شدن رفتن.

خلاصه دیروز با تمام ماجراهاش و سختی‌هاش و استرس هاش تموم شد،خیلی خوب تموم شد.و یه خاطره خیلی خوبی برام بجا موند.
هوای دیروز خیلی عالی بود.آسمون کاملا آبی همراه با نسیم بهاری.🍃🍃


بدرود.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۴۰
میثم ر...ی

سلام وقت عزیزان بخیر




دیروز روز شلوغ و پر ماجرایی بود.همونطور که در خاطره قبل گفته بودم،دیروز کلی مهمون داشتیم و مهمترین اتفاق این بود که قرار گردهمایی داشتیم.

سعی میکنم خلاصه‌ای از ماجرای دیروز رو بنویسم چون زمانی که دارم این خاطره رو مینویسم ۱۳دقیقه از بامداد جمعه گذشته،و من چون روزش استراحت نکردم،خیلی خستم و نای نوشتن ندارم.

دیروز زودتر از روزای قبل بیدار شدم و کارم رو شروع کردم تا وقتی که خواهرم اینا رسیدن،من کارمو تموم کرده باشم و با خیال راحت تو جمع شون حضور داشته باشم.
ساعت حدوداً ۱۲ظهر بود خواهرم اینا اومدن.با اومدن خواهرم اینا مهمونامون تقریباً تکمیل شده بودن،فقط داداشم و دوتا شوهرخواهرم نبودن که اوناهم قرار بود واسه شام بیان.
ساعت چهار قرار گردهمایی داشتیم،به داداش بزرگم زنگ زدم باهاش هماهنگ کردم تا برای کمک کردن به من واسه رفتن به سر قرار بیاد.

سه و ۴۵دقیقه بود داداشم اومد اما من هنوز آماده نشده بودم،بعدش سریع با کمک مامانم آماده شدم.این سری تصمیم گرفته بودم کمی زودتر از موعد برم اما بازم نشد.
خانم ها انرژی که برای صحبت کردن مصرف میکنن،برعکسش برای آماده شدن هیچ انرژی ندارن و به طولانی ترین شکل ممکن آماده میشن.

پونزده دقیقه از چهار گذشته بود که راه افتادیم.وقتی رسیدیم خوشبختانه همه نیومده بودن،خیلی‌ها هم بعد ما اومدن.خبر خاصی هم نشده بود.
موضوع این گردهمایی مون سرماگذاری بود.چند دقیقه منتظر موندیم که باقی دوستان هم بیان اما وقتی خبری ازشون نشد بحث رو شروع کردیم.
حدود یه ساعت بحثمون طول کشید،البته چون جو دوستانه بود میون صحبت درمورد موضوع،شوخی و خنده هم همراهش بود.

باید یه گروه سرمایه گذاری تشکیل میدادیم و یه اسمی برای گروه مون انتخاب میکردیم.بعد از کلی نظر و پیشنهاد تصمیم بر این شد که اسم گروه اندیشه‌ نو باشه.
بعد از صحبت ها شروع به امضاء زدن شد،اونم چه امضائی.چندین برگ رو دادن گفت امضاء کنین؛انگار میخواستیم قرارداد انرژی صلح آمیز رو امضاء کنیم!.

به مددکارم گفتم من میخوام زودتر امضاء کنم بریم.
با اینکه خیلی دوست داشتم تا آخرش بمونم اما خواهرزادم رو پای مامانش خوابیده بودم،خواهرم خیلی خسته شده بود.
خلاصه امضاء های منم تموم شدو بعداز خداحافظی و تشکر از همه،حدود ساعت هفت زدیم از اونجا بیرون.

بعد برگشت از گردهمایی مستقیم رفتیم خونه‌ی داداشم.زن داداش کوچیکم و خواهر بزرگم اونجا بودن.ماهم رسیدیم و به جمع شون اضافه شدیم.همه منتظر شنبدن خبرامون بودن،ماهم همه رو با هیجان و آب و تاب اضافه براشون تعریف کردیم.
خورشید غروب کرده بود که راه افتادیم به سمت خانه.
یه ساعت بعدش دوتا شوهرخواهرم اینا اومدن،داداشمم دیر از همه اومد چون فاصله محل کارش با ما زیاده.

پیشنهاد شوهرخوارم تلویزیون رو روشن کردیم و زدیم شبکه سه،داشت فوتبال پرسپولیس و صبا رو پخش میکرد.تازه یادم افتاد هفته‌ی چهارم لیگ برتر شروع شده.
استقلال هم قبل بازی پرسپولیس با پیکان مسابقه داشت که طبق معمول نتیجه‌ی دلخواهشو نگرفت و با تساوی ۱-۱ بازی تموم شد.

برسیم به بازی پرسپولیس.حدود نیم ساعت از بازی گذشته بود که مهدی طارمی با یه قیچی برگردون زیبا به توپ ضربه زد اما قدرتش زیاد نبود و توپ جلو پاش فرود اومد،بعد خودش سریع بلند شود یه شوت زد و گل اول خودش در لیگ شانزدهم رو به ثمر رسودن.و با همون نتیجه بازی به پایان رسید.
هفت تا از بازی‌های لیگ دیروز برگذار شد،فقط بازی سیاه جامگان با فولاد خوزستان موند که امروز برگذار میشه.

الان که این خاطره رو نوشتم ساعت از ۲ و ۱٠دقیقه‌ی نیمه شب گذشته.



بدرود.

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۱۴
میثم ر...ی