زندگی

۲۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

زندگی


پاموکل به زبان ترکی یعنی: قلعه پنبه ای و به آسانی می توان فهمید که چرا چنین نامی به آن اطلاق شده است. وجود چشمه های آب گرم با رنگ سفید سنگ های این استخر طبیعی؛ سالانه گردشگران بسیاری را برای دیدن پاموکل به ترکیه می کشاند.

پاموکل یکی از بهترین مناظر دیدنی آنتالیا می‌باشد که سالانه گردشگران بسیاری به آن نقطه سفر می کنند،و می‌شود آن را به یکی از مهمترین جاذبه های گردشگری آنتالیا ترکیه نام برد. تراس پاموک ترکیه از تراورتن و سنگ رسوبی تشکیل شده و به خاطر چشمه های آب گرم و رسوب های باقی مانده شکل منحصر به فردی به خود گرفته است.

در این منطقه ۱۷ چشمه آب گرم با دمای ۲۱۲ درجه سانتی گراد وجود دارد که حتی تصور شنا کردن در آن غیر ممکن به نظر می‌رسد.پاموکل را می توان به عنوان یکی از خاص ترین جاذبه‌های طبیعی ترکیه به شمار آورد که سالانه سیل عظیمی از گردشگران تورمسافرتی را به خود جذب می کند. این منطقه به دلیل طبیعت منحصر به فرد و زیبایی خارق العاده‌ی خود همواره مورد توجه انواع تور طبیعت گردی بوده است.

در ادامه تصاویر زیبایی از این منظره را مشاهده می‌کنید...

زندگی

زندگی

زندگی

زندگی

زندگی

زندگی


۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۰۱
میثم ر...ی


خب نوبت به خودم رسید تا پای در این چالش بنهانم و در عمق سوال‌ها غرق شوم و متفکرانه پاسخ‌هایش را درج بنمایم.(چی گفتم اصن! هیچ‌وقت نمیتونم متن ادبی بنویسم)😕
راحت بگم.اومدم جواب سوالارو بنویسم و برم.🤓

علایقت توی زندگی چیه؟
رنگ بنفش😍.سیستم و گوشی و این دسته وسایل.

سرگرمی مورد علاقه ات چیه؟
گوشی.لپ تاپ.کار با فتوشاپ.

وقتی خودت را توی آینه میبینی چه احساسی داری؟
این قیافه‌ست آخه تو داری!😒

دوست داشتی چه رشته ای و کجا قبول میشدی؟
نجوم،ستاره شناسی.دانشگاش مهم نبود فقط خوب و ارزون باشه.

بهترین دوستت در دوران زندگی؟
برادرزادم. و هادی

اگه ۱٠ میلیارد تومان داشته باشی چه کارایی میکنی؟
یه میلیارد برا خودم،بقیه رو میبخشیدم.

طرفدار کدوم ورزش و تیم ورزشی هستی؟
فوتبال.پرسپولیس.

موسیقی مورد علاقه ات و خواننده های مورد علاقه ات چیه؟
پاپ.خواننده‌ها زیادن.معین؛محمد علیزاده؛مازیار فلاحی؛محسن یگانه و...

بابا چقد سوال!بسه دیگه. از کتو کول افتادم.🤢

تا حالا عاشق شدی؟
متاسفانه بله...(چون بی نتیجه بود)

از چه چیزی تو زندگیت بیشتر از همه میترسی؟
تنهایی.

دلت میگره چیکار می کنی؟
موسیقی گوش میدم.خودمو میزنم به اون راه.

آشپزی بلدی؟ چه غذاهایی؟
شفاهی بلدم اما عملی نه.😁

تموم نشد؟؟؟!!!🙄

اگه قرار باشه ۳ تا آرزوت همین الان برآورده بشه ، آرزوهات چیه؟
ظهور آقامون.شفای تمام بیماران.قلبم همیشه در آرامش باشه.

بزرگترین قدرتی که مایل بودی می‌داشتیش؟
قدرت پرواز داشته باشم.یا روحم رو کنترل میکردم.

اگر میتونستی به گذشته برگردی،به چه زمانی بر می‌گشتی؟
به سن ۷ -۸ سالگی برمیگشتم.شاید میتونستم زندگی الآنم رو تغییر بدم.

در یک شبانه روز چند ساعت وقتت در فضای مجازی می‌گذره؟
زمان که نگرفتم اما🤔🤔🤔 حدودا ۵ - ۶ ساعت.زیاده؟!😉

در ۲۴ ساعت،چند ساعت خواب هستی؟
(ای بابا! نمیخوام زیاد بخوابما اما نمیشه 😐) با خواب بعدازظهرم، تقریباً ۸ - ۹ ساعت.

آیا حاضری ۲٠ سال در اوج شادی و رضایت زندگی کنی به شرطی که درست بعد از این مدت بمیری؟
نه اینجوری زیاد خوب نیست.چون وقت جون دادن خیلی سخته ازین دنیا جدا شد؛عذابش بیشتره.

چرا تموم نمیشه! موقع طرح کردن سوال‌ها انقدر طولانی نبودا!🤕

دوست داری تا چند سالگی عمر کنی؟
اگه با همین فرمون پیش بره،حداکثر ۴٠سال کافیه.

اگر بتونی نوع مرگت رو انتخاب کنی چه جور مرگی رو انتخاب می‌کردی؟
منکه تاحالا نمردم بدونم کدومش بهتره.اما احساس میکنم مرگ در خواب راحتتر از همه‌ست.

اوخییییییش بالأخره تموم شد.🤗

توجه توجه: اسم دوستانی که در چالش شرکت نکردن رو لیست کردم و دارم.📝 تا آخر هفته اگه شرکت نکنن جریمه میشه و باید در چالش آب جوش شرکت کنن😨.آخر هفته نیاین بگین آقا ما نمیدونستیم و خبر نداشتیم و به ما نگفتن🤥.شنیده‌ها به نشنیده‌ها برسونن و نشنیده‌ها از شنیده‌ها بپرسن. هیچ عذر و بهانه‌ای پذیرفته نمیشه!

خب همه‌ی تذکراتمو دادم.دیگه برم چندتا دیگ آب بزارم رو آتیش برا هفته‌ی آینده لازم میشه.😜

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۶ ، ۱۱:۴۲
میثم ر...ی

خب رسیدیم به قسمت دوم از خونه تکونی تابستونی مون 💦.نمیخواستم قسمتیش کنما دیگه اینجوری شد.😉 ما خونه‌مون رو سه قسمت کردیم،یعنی خونه که نه،فرش‌ها و موکت‌هامون رو به سه قسمت تقسیم کردیم.یه قسمت رو دادیم قالی شوئی🌊،دو قسمت باید تو خونه شسته میشد.که قسمت اول و قسمت قالی شوئی انجام شده،الآن قسمت پایانی مونده که در ادامه توضیح میدم.

سری قبل که خواهر کوچیکم برای شستن فرش‌ها اومده بود به مادرم کمک کنه،خواهرزادم به علت آزار و اذیت های کودکانش اعصاب مادرشم خورد کرده بود.و خواهرم گفت دفع بعد خودم بدون بچه‌ها میام و چند ساعت می مونم و میرم.اما چون امروز مراسم سال پسرداییم هستش،خواهرم دیروز بعدازظهر با بچه‌هاش اومد که هم به شستن فرش‌ها کمک کنه و هم چون مراسم تو روستای ماست، بتونه در مراسم شرکت کنه.

دیروز کلی کار داشتم🤢.یجوری میخواستم برنامه‌ریزی کنم که کارامو صبح انجام بدم تا کار خاصی برای بعدازظهر نمونه،جز همون یه کار کوچیکی که هرروز انجام میدم تا بتونم مثل دفع قبل موقع فرش شستن مادرم اینا کنارشون باشم،اما متاسفانه کار صبحم نیمه‌کاره مونده و به بعدازظهر کشیده شد.😕 یادتونه سری قبل،موقع شستن فرش دخترعمه‌ام اومده بود؟ اینبار هیچکس نیومد،خواستم فقط یادآوری کرده باشم!😁

دیروز از دقایق اولیه بعدازظهر منتظر اومدن خواهرم اینا بودم.هی الان میان...چند دقیقه دیگه میان.🤔 تو همین حالات خوابیدم.ساعت پنج و نیم بیدار شدم اما باز خبری از خواهرم اینا نبود.ساعت از شش گذشت باز خبری نشد.وقتی مادرم به خواهرم تماس گرفت تا جویای احوالاتش بشه،خواهرزادم گوشیو برداشت و گفت: تو راهیم داریم میایم.

تا خواهرم اینا برسن من کارمو شروع کرده بودم تا شاید بتونم قبل شروع شستن فرش‌ها من کارمو تموم کرده باشم.خواهرم اینا اومدن بالا و نشستن؛من به همینطور داشتم کارامو انجام میدادم😥.خواهرم اینا حرفاشونو زدن و میوه‌هاشونو خوردن و نصف فرش‌هارم شستن،من تازه کارم تموم شد.🤕

ساعت از هفت و نیم گذشته بود. بین دو راهی بودم برم پایین یا نه! آخرش دیدم وقت زیاد نمونده،ارزش نداره برم پایین🙁.تصمیم گرفتم فقط برم تا سر ایوون و روی ویلچر بشینم.


پ ن: به علت مشک فنی که خودمم ازش سر در نیاوردم،عکس آپلود نمیشه!😐

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۴۳
میثم ر...ی

زندگی


سلام دوستان ، باز رسیدیم به یه چالش دیگه.
یه چالش آسون و جذاب. چندتا سوال ساده و روون.همونطور که از اسم چالش پیداست، ۲٠تا سوال آماده کردم تا شما عزیزان پاسخ بدین. بقول بعضیا سوال‌های کوتاه،جوابای کوتاه.

منتظر جواب‌هاتون هستم...لطفا به همه سوال‌ها پاسخ بدین.

🕐 علایقت توی زندگی چیه؟

🕑 سرگرمی مورد علاقه ات چیه؟

🕒 وقتی خودت را توی آینه میبینی چه احساسی داری؟

🕓 دوست داشتی چه رشته ای و کجا قبول میشدی؟

🕔 بهترین دوستت در دوران زندگی؟

🕕 اگه ۱٠ میلیارد تومان داشته باشی چه کارایی میکنی؟

🕖 طرفدار کدوم ورزش و تیم ورزشی هستی؟

🕗 موسیقی مورد علاقه ات و خواننده های مورد علاقه ات چیه؟

🕘 تا حالا عاشق شدی؟(مهم)

🕙 از چه چیزی تو زندگیت بیشتر از همه میترسی؟

🕚دلت میگره چیکار می کنی؟

🕛 آشپزی بلدی؟ چه غذاهایی؟(مهم)

🕐 اگه قرار باشه ۳ تا آرزوت همین الان برآورده بشه ، آرزوهات چیه؟

🕑 بزرگترین قدرتی که مایل بودی می‌داشتیش؟

🕒 اگر میتونستی به گذشته برگردی،به چه زمانی بر می‌گشتی؟

🕓 در یک شبانه روز چند ساعت وقتت در فضای مجازی می‌گذره؟(مهم)

🕔 در ۲۴ ساعت،چند ساعت خواب هستی؟(مهم)

🕕 آیا حاضری ۲٠ سال در اوج شادی و رضایت زندگی کنی به شرطی که درست بعد از این مدت بمیری؟

🕖 دوست داری تا چند سالگی عمر کنی؟

🕗 اگر بتونی نوع مرگت رو انتخاب کنی چه جور مرگی رو انتخاب می‌کردی؟

پ ن: خودمم در آینده نزدیک جواب‌هامو میزارم.😁

۱۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۳۰
میثم ر...ی


وقتی آرزویی نداری یا رسیدن به آرزوهات غیر ممکن میشه ...

در این حالت که منتظره پایان زندگیت هستی!


۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۶ ، ۱۰:۲۴
میثم ر...ی
زندگی


ما معمولا تابستونا هم خونه تکونی داریم؛و علاوه بر گردگیری،
🍁 فرش‌ها رو هم میشوریم💦.خواهر کوچیکم دیروز صبح اومد تا در شست و شوی فرش‌ها و گردیگیری خونه به مادرم کمک کنه.

همینطور که گفتم دیروز صبح خواهرم اینا اومدن خونه‌مون.طبق برنامه‌ی قبلی قرار بود پنجشنبه بعدازظهر بیان اما مثل همیشه برنامه تغییر کرد و دیروز اومدن.صبح که هوا خیلی گرم بود و خورشید با حرارت زیاد داشت میتابید
🌞،مادرم و خواهرم خونه رو کردگیری کردن و فرش‌ها رو جمع کردن تا بعدازظهر که حیاط کمی سایه میشه،برن برای شستن فرش‌ها.

خلاصه بعدازظهر شد و همه‌چیز آماده بود تا شستن فرش‌ها رو شروع کنن،که من یه لحظه حضور یک خانم رو جلوی در ورودی مون احساس کردم.سرمو که بلند کردم دیدم
🙄 عِه دخترعمه‌ام اومده😇!.واقعا حلال زاده‌است! چند ساعت قبلش وقتی فهمیدم انگور سیاه هامون رسیده،یاد دخترعمه‌ام کردم و گفتم قرار بود وقتی انگورها رسیدن بهش خبر بدم. به دو سه ساعت نکشید که بی خبر خودش اومد!🤓

بعداز سلام و احوال پرسی،دخترعمه‌ام نِشست و باهم گرم صحبت شدیم. یه ساعتی نشست و وقتی متوجه شد که مادرم اینا کار دارن و قراره فرش‌ها شسته بشه،گفت خب همگی میریم حیاط هم صحبت میکنیم و هم شما به کارتون میرسین
😊.منم سریع کارامو با لپ تاپ انجام دادم و با ویلچر رفتم حیاط.😉

خواهرزادمم که ۵ سالشه درحال کمک کردن در شستن فرش بود.البته کمک که چه عرض کنم،مقصودش از کمک،آبتنی بود!مثل خیلی از بچه‌های دیگه که به آب و آب بازی علاقه‌ی زیادی دارن.شلنگ آب دستش بود و به فرش و عرش داشت آب می‌پاشید
🌊.با این شیطنتاش اجازه نمیداد مادرم اینا به راحتی کارهاشون رو انجام بدن.

منم از خودگذشتگی کردم و به خواهرزادم گفتم بیا بریم یه دوری بزنیم.برای اولین بار خواستم یه بچه رو سرگرم کنم
😕.من کلا از هرچی بچه‌است دوری میکنم.
رفتیم تو کوچه‌مون که خیلی هم کوتاهه یه دوری زدیم و برگشتیم.بگذریم ازینکه بازهم خواهرزادم پرید رو فرش‌ها و به شیطنتاش ادامه داد،اما من دیگه تمام تلاشمو کرده بودم کاری از دستم بر نمیومد.😁


دخترعمه‌ام هم رفت مغازه برامون اسکمو(بستنی یخی) گرفت آورد و بعدش رفت خونه. کار شست و شو هم چند دقیقه ای از ۸ گذشته بود که تموم شد و باهم رفتیم بالا،و اسکمو هامونو خوردیم.جاتون خالی،عاااالی بود.😋

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۶ ، ۱۰:۴۳
میثم ر...ی
زندگی


بعد از ۸۴ روز تعطیلی، فصل هفدهم لیگ برتر شروع شد،و دیروز چهار بازی به انجام رسید.که در مهمترین مسابقه،تیم پرسپولیس میزبان فولاد خوزستان بود.این بازی در ورزشگاه آزادی برگزار شد و حدود سی هزار نفر در ورزشگاه حضور داشتند.پرسپولیس طراحی لباس شون به سبک دهه شست،سفید و قرمز بود.

ساعت ۹ سوت شروع بازی خورد و پرسپولیسی ها همچون سال گذشته خوب شروع کردن و توپ رو در اختیار داشتن.حرکت خاصی انجام نمیدادن اما بازیشون رو به جلو بود،و این اقتدار تیم رو میبرد بالا.تنها ۸دقیقه از بازی گذشت که تونستن بخوبی تسلط بازی رو در دست بگیرن.

مثل بازی‌های گذشته محسن مسلمان پایه‌گذار این حمله بود.توپی که مسلمان به محوطه جریمه فولاد فرستاد و در یک صحنه مشکوک به آفساید(نظر قطعی من آفساید بود) توپ به طارمی رسید.با دخلات مدافعین تعادل طارمی بهم ریخت و ضربه علیپور به تیر افقی دروازه اصابت کرد و به وحید امیری رسید؛و امیری با یک ضربه دقیق اولین گل پرسپولیش در لینک هفدهم رو به ثمر رسوند.

در نیمه اول موقعیت مهمی به وجود نیومد.پرسپولیس مالک توپ و زمین بود و کاملا به بازی مدیریت داشت.فولاد هم قدرت ایجاد موقعیت نداشت،و به همین صورت نیمه اول تموم شد.

در نیمه‌ی دوم بازی تفاوت زیادی داشت.لحظات مهیج زیاد دیده شد.از گل و موقعیت خطرناک تا برخورد و درگیری و کارت‌های زرد و قرمز.حتی درگیری به سکوها هم کشیده شده بود!
هماننده نیمه‌ی اول،۸دقیقه از نیمه‌ی دوم بازی گذشته بود که پرسپولیس به گل دوم دست پیدا کرد.باز هم با ساتر زیبای مسلمان از روی نقطه کرنر،و اینبار با پرش و ضربه سر دقیق شجاع خلیل زاده،دروازه حامد لک برای دومین بار باز شد.

در دقیقه ۷٠ بازی بر سر تصاحب توپ، بین علیپور و مدافع فولا برخوردی انجام شد که با تظاهر عجیب مدافع فولاد به خطای خطرناک علیپور،داور رو مجاب کرد تا کارت زرد دوم رو به علیپور بده و اخراجش کنه.که واقعا نا عادلانه بود.(البته گل اول پرسپولیس هم آفساید بود،این به اون در)

بعداز این صحنه، درگیری‌های شروع شد و بازیکنان بعداز هر برخوردی باهم گلاویز میشدن.به طوری درگیری‌ها زیاد شد که دو  کودک خوردسال در جایگاه تماشگران در چند ثانیه که ما دیدیم خوب از خجالت هم دراومدن!.
به هر ترتیب اولین بازی پرسپولیس در لیگ هفدهم به پایان رسید و مثل فصل گذشت با سه امتیاز استارت زد.امیدوارم همچون فصل پیش کاپ لیگ برتر رو مال خود کنه.

۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۶ ، ۱۱:۱۰
میثم ر...ی
زندگی

چند وقتی بود که با خواهر کوچیکم اینا تصمیم گرفته بودیم بریم بیرون اما فرصتش پیش نمیومد.تا اینکه چهارشنبه هفته‌ی گذشته ۲۸تیر،خواهر بزرگم اینا اومدن شمال.ماهم برنامه‌ریزی کردیم پنجشنبه دست جمعی بریم بیرون.اما دقیقا مشخص نبود به کدوم نقطه گیلان قراره سفر کنیم.

صبح پنجشنبه من ساعت ۸ بیدار شدم
📅.چند روزی بود که سیستم خوابم بهم ریخته بود؛اون روز هم بیرون رفتنمون روی خوابم تاثیر گذاشته بود و سخت میتونستم بخوابم😞. حدوداً ساعت ۹ خواهر بزرگم اینا از خونه‌ی پدرشوهرش اومدن خونه‌ی خواهر کوچیکم.منم بلند شدم تا آماده شم برای رفتن.

خلاصه همه آماده شدیم و در آخرین لحظه مشخص شد که میخوایم کجا بریم.تصمیم بر این شد که بریم آبشار لونک
🌊،بعداز شهرستان‌های سیاهکل و دیلمان در استان گیلان.
وسیله‌ها رو جمع کردیم و راه افتادیم.هوا حسابی گرم بود.نور خورشید مستقیما میتابید رومون
☀️،کم نذاشت برامون.

رفتیم و رفتیم تا رسیدیم به کوه پایه‌ها
⛰ که در کنارش یه جاده با پیچ‌های تقریباً تند بود.از مسیر جاده به بالای کوه میرسیدیم.همینطور که این مسیر رو جلوتر میرفتم دو طرف جاده پر از درخت بود🛣 ،و شاخه هاش به هم رسیده بودن و یک سقف سبز رنگ بالای سرمون شکل گرفته بود.فضای مسیر خیلی زیبا و لذت بخش بود😇،توصیف کردنی نیست.

بعداز کلی حرکت در این مسیر و دقت برای یجای مناسب برای اتراق،با مشورت یه نقطه مناسب یافت شد.اما برای رسیدن به اون نقطه باید از یه سرپایینی عبور می‌کردیم. خوشبختانه خواهرزادم بود و با کمکش،من رفتم و به بقیه پیوستم.

وقتی که چشمم به دور اطراف خورد دیدم به به چه منظره قشنگی رو انتخاب کردن.یه سطح ساف برای نشستن،جلومون یه رودخونه با آب روان و سنگ‌ها و تخته سنگ‌های که زیبایی رودخونه رو چندبرابر کرده بود.دور اطرامون درخت‌های بزرگ و فضای سرسبز...خلاصه همگی یه منظرهٔ رویایی رو تشکیل داده بودن.😍


بعداز اینکه بساط مون رو پهن کردیم.خانم‌ها مشغول آماده کردن غذا بودن و آقایون به دنبال چوب خشک تا آتیش روشن کنند
🔥 برای پختن غذا.
شوهرخواهر کوچیکمم که بشدت مخالف اینکه در طبیعت زباله‌ای ریخته بشه،همزمان به همراه جمع‌آوری چوب خشک،زباله‌های خشکم جمع میکرد.

بچه‌هام بعضیا میرفتن تو رودخونه،بعضیا میرفتن بالای درخت.این وسط اون یکی شوهرخواهرم که عاشق آب و آبتنیه،نتونست مقاومت کنه و رفت تا یه تنی به آب بزنه
🏊.آب رودخونه هم که از چشمه سرازیر میشد فوق‌العاده سرد بود.اولش به سختی تا زانو رفت تو آب اما بعد چند ثانیه بعد یهو با سر غوطه ور شد توی آب تا بدنش راهتتر به سرمای آب عادت کنه.

بعداز نهار هرکسی که خسته بود دراز کشیدیم و خانم‌ها با بچه‌ها رفتن کمی جلوتر از آبشاری که معروف به آبشار لونک هست دیدن کنن.وقتی که برگشتن بلال ها رو به آتیش کشیدیم
🌽.چندتا پسر بچه‌هم گاهی اوقات میومدن تا نون های محلی شون رو به ما قالب کنن🍪؛سر آخر دوتا ازشون خریدیم تا زحماتشون بی نتیجه نمونه.

حدود ساعت۶ عصر با اصرار شوهرخواهرم مجبور شدیم که برگردیم.وگرنه تو این فضای سرسبز،کنار رودخونه با صدای لذت بخش جاری شدن آب؛زیر سایه درخت... کی دلش میاد رها کنه این محیط رو. بهتر از اینم مگه هست!.اما چیکار میشه کرد.باید دل میکندیم ازین عشق بازی با طبیعت.😕 👋

بلند شدیم و بساط مون رو جمع کردیم.اون آتیشی هم که ظهر روشن کرده بودیم کاملا خاموش کردیم تا خدای نکرده هیچ خطری ایجاد نکنه. 🚗 و به هر ترتیب راه افتادیم به سمت خانه.

به دلیل اینکه خواهر بزرگم شب خونه‌مون بود،موقع برگشت خواهر کوچیکمم تصمیم گرفت شب میاد تا همگی دور هم باشیم.

پایان بخش پایانی.
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۶ ، ۱۱:۰۷
میثم ر...ی
زندگی


روز چهارشنبه ۲۸تیر📅 ،برای من با استرس شروع شد😕.چون مادرم نوبت دکتر داشت و به همراه خواهرم رفتن.و هرموقع مادرم خونه نباشه من استر دارم،مخصوصا اگه صبح باشه و من خواب باشم.

مادرم اینا صبح زود،وقتی که من خواب بودم رفتن.شوهرخواهرم و خواهرزاده‌هام خونه بودن.اونطور که گفتن به علت شلوغی مطب مادرم اینا تا ظهر نمیتونستن برگردن
😐 اما زمان زیادی از رفتنشون نگذشته بود که حس کردم تو آشپزخونه یه صدای پچ پچ میاد.اول فکرکردم خواهرزاده‌هامن،اما بعد فهمیدم نه مادرمه!😀

خیلی خوشحال شدم.تعجب کردم چقدر زود برگشتن!. اما وقتی دلیلشو پرسیدم گفتن دکتر رفته بوده مرخصی، بدون اطلاع قبلی.بیخودی چندین نفر رو معطل خودش کرد و رفت مسافرت
🙄.هعی....هیچ به فکر بیماراشون نیستن.

عصر اون روز هم خواهر بزرگم اینا حرکت کرده بودن به سمت شمال
🚗.طبق هماهنگی برای پنجشنبه برنامه‌ریزی کرده بودیم بریم بیرون.البته هنوز مشخص نبود میخوایم کجا بریم.
ماجرای مسافرت یک روزمون رو فردا میزارم.

پایان بخش پنجم.

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۶ ، ۱۱:۲۸
میثم ر...ی
زندگی


اول از همه سالروز تولد حضرت معصومه سلام الله علیها به تمام شیعیان عزیز تبریک میگم،و همچنین روز دختر رو به تمام دختران ایران مخصوصا بیانی ها تبریک و شادباش عرض میکنم.
انشاالله سال بعد تبریک عروس شدن تون.

👏👏👏👏👏🌸 🌺 🌷 🌹 🥀👏👏👏👏👏🌸 🌺 🌷 🌹 🥀👏👏👏👏👏


خب تبریکات بسه،برسیم به خاطره‌ام...

رسیدیم به روز سه‌شنبه ۲۷تیر
📅،چهارمین روزی که ما خونه‌ی خواهر کوچیکم اینا هستیم.
اونجا زمان خیلی دیر میگذشت مخصوصا صبح‌هاش
😟.دلیلشم این بود که لپ تاپ باخودم نداشتم و مخصوصا نت درست حسابی نبود،فقط میشد به تلگرام وصل شد.خلاصه به هر ترتیبی با تلویزیون و سروکله زدن با خواهرزاده 5 سالم🙄 صبح رو به ظهر رسوندم. در ادامه زمان‌ها سریع‌تر میگذره چون میدونی باید چیکار کنی؛نهار و بعدش خواب.

اینبار بعدازظهرش کمی زودتر خوابیدم و زودترم بیدار شدم،حدود ساعت ۶ عصر. همگی رفتیم رو ایوون نشستیم.بهترین زمان روز وقتی بود که من میرفتم رو ایوون خواهرم اینا.نگاه کردن به گل‌های کنار نرده‌ی تو ایوونش و درختای میوه و باغچه داخل حیاطش،
😇 گذشت زمان رو سریع‌تر میکرد. خواهرم چای آورد و خوردیم بعدش همه رفتن یه طرفی تا به کاراشون برسن.

دم غروب بود.خواهرم با یه فرقون شسته روفته اومد کنار پله،گفت بیا که میخوایم بریم فرقون سواری!
😯.مدت‌ها بود که میخواستم برم محوطه‌ای که پشت خونه‌شون دارن ببینم،اما متاسفانه چون ویلچر برقیم حمل نقلش سخته تاحالا نشد ببرم خونه‌ی خواهرم اینا.😕 به همین دلیل مجبور شدم با فرقون به خواستم برسم.به یاد بچگیامون😁،احتمالا خیلی از بچه‌ها فرقون سواری کردن.یه تجدید خاطره‌ست برای همه‌مون.

به به چه فضایی پشت خونه دارن.یه تویله بزرگ برای گاوها
🐂 🐄.الهی گوساله شونم از مادرش داشت شیر میخورد!😍 چند سالی میشد که این صحنه رو ندیده بودم. چندتا درخت میوه هم اونجا کاشته بودن.از سیب و پرتغال تا کیوی و خرمالو و ...
یه باغم داشتن پر از سبزیجات و سیفی جات؛گوجه و خیار و فلفل سبز و بلال و ... همه‌شونم با یه نظم خاصی کاشته شده بودن.

خلاصه کامل اون دور بر چرخیدم و از همه‌جا دیدن کردم.خواهرم دیگه از نای و نفس افتاده بود
😰 .دیگه هوا تاریک شده بود،ماهم اومدیم بالا. اما وقتی خواهرزاده کوچیکم منو درحال فرقون سواری دید تازه فهمید فرقون یه همچین کاربردی هم داره!🤓 اصرار کرد مادرش اون‌هم یه دوری با فرقون بزنه.نیم ساعتی خواهرم پسرشو داشت میچرخوند تا خواهرزادم رضایت بده برای پیاده شدن!.

پایان بخش چهارم.

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۱۹
میثم ر...ی