زندگی

۲۸ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

 

امروز ساعت ۴ وقتی کارمو تموم کردم خسته و بی رمق دراز کشیدم.یخورده هم با گوشیم کار داشتم اونارم انجام دادم بعدش گرفتم خوابیدم.نمیخواستم زیاد بخوابم اما انقدر خسته بودم هرچقدر سعی کردم بیدار شم نمیشد،تا ساعت ۷ که خواهرم زنگ‌زد بگه شب دارن میان خونه‌مون.با زنگ زدنش من بیدار شدم.

 

امروز پارالمپیکی ها گل کاشتن.هرچقدر المپیکی ها کم کاری کردن و ناامیدمون کردن،در عوض بچه‌های پر توان پارالمپیکی مون با همت مثال زدنی شون تونستن از همون روز اول مسابقات هموطناشونو خوشحال کنن.چندتا از نماینده هامون خیلی خوب درخشیدن که یکی از اونها امروز تونست بهترین نتیجه‌رو کسب کنه.ساره جوانمردی در رشته‌ی تیراندازی تپانچه بادی موفق شد اولین مدال طلا رو برای کاروان ایران به دست بیاره.دیگر نمایندهامون هم خیلی خوب ظاهر شدن اما متأسفانه دستشون از مدال کوتاه موند.

 

همین الآن هم بازی فوتبال پنج نفره بین تیم ملی ایران و ترکیه بدون گل به پایان رسید.

 

فردا هم روز شلوغی در پارالمپیک داریم،خیلی از ورزشکارامون مسابقه دارن.امیدوارم بتونن بهترین نتیجه‌رو به دست بیارن.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۵۹
میثم ر...ی

 

بالأخره تونستم تأییدیه مدیر سایتی که براش کار میکنم رو بگیرم.امروز صبح دقیقا مشخص شد در دو موضوع باید براش مطلب بزارم.

 

 

امروز انقدر سرگرم کارم بودم که یادم رفت افتتاحیه پارالمپیک ریو است!داشتم تو سایت دنبال خبر میگشتم که چشمم به خبرهای پارالمپیک خورد.با تعجب دیدم نوشته اولین مدال نقره پارالمپیک ایران توسط سامان پاکباز به دست آمد!!!خیلی خوشحال شدم البته تعجبم بیشتر از خوشحالیم بود.مگه میشه تو روز اول ما یه مدال،اپنم نقره بگیریم!

تازه شاهین ایزدیار هم در رشته‌ی شنا به فینال صعود کرد و شانس مدال داره.

و از همه مهمتر تیم هفت نفره ایران تونست مقتدرانه و با تواناییه بالا آرژانتین رو با نتیجه ۳ بر ۱ مغلوب قدرت خودش کنه.

الآنم تیم بسکتبال با ویلچر ایران داره مقابل تیم آلمان بازی میکنه.

 

راستی امشب داشتم فوتبال هفت نفره رو نگاه میکردم که یهو چشمم به یه قورباغه افتاد!سریع مامانم صدا زدم،اونم با کلی دردسر خلاصه گرفتتش.شمال دیگه اینجور جونورا توش زیادن.

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۵ ، ۰۲:۲۱
میثم ر...ی

 

این روزا خیلی کم حوصله‌ام.این کار جدیدی که شروع کردم فکرمو مشغول کرده.چون اولین باریه دارم همچین کاری انجام میدم،تا روال کار دستم بیاد چند روزی طول میکشه.

 

مدیر سایتی هم که من براش کار میکنم خیلی سخت گیر و به هر اشکال کوچیکی ایراد میگره و باید اشکالو برطرف کرد.دیروزم مجبورم کرد تا پست های رو که در این سه روز زدم رو دوباره اصلاحش کنم.اولش داشت ردم میکرد،با کلی اصرار راضیش کردم یه فرصت دیگه بهم بده.بعدش رفتم پست های قبلی رو اصلاح کردم و ۵تا پست جدید گذاشتم تا بیاد ببینه مورد قبولش هست یا نه.

 

همونطور که در مطلب های قبلی گفته بودم،دیروز قرار بود از نمایندگی تهران بیان و ویلچر برقی رو از جعیش که پلمپ شده است در بیارن اما هیچ خبری ازشون نشد.اینطورم مشخصه احتمالا حالا حالاها نمیان.منم اینجا هستم و به جعبش نگاه میکنم،و تو خیال خودم ویلچر رو تجسم میکنم.

 

دیروز دم دمای صبح بود که رعد و برق بزرگی زد.من با صداش از خواب پریدم!بعدش بارونی عجیبی زد.چند ساعتی با شدت بارید و خودشو خالی کرد.اما بازم هواشناسی احتمال سیل رو به استان‌های شمالی داد.

 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۵ ، ۰۲:۲۲
میثم ر...ی

 


تصمیم گرفته بودم که دیگه از امروز صبح ها زودتر بیدار شم،تقسیم کار کنم نصف رو صبح انجام بدم،نصف هم بعدازظهر تا کارام یکم سبکتر شن.امروز صبح ساعت ۹ بیدار شدم و نیم ساعت بعدش کارمو شروع کردم.یه کاری چند وقتی انجام میدادم رو تموم کردم رفتم سراغ کار جدید و پر دردسر.

هموز اولین پُستم تموم نشده بود که خواهرم زنگ زد گفت آماده شین من دارم میام بریم واکسنت رو بزن(من هرسال بخاطر حساسیت واکسن میزنم).تمام برنامه‌ریزی هام بهم ریخت.قرار بود بعدازظهر بیان،باز یهو نظرشون عوض شد!خلاصه بعد یساعت اومدن،منم داشتم پست دومم رو میزدم.تا آماده شن راه بی افتیم،تونستم ۴تا پست صبح بزنم.دلم خوش بود صبح چهارتا پست زدم بعدازظهر کارم سبکتره.
رفتیم به درمانگاه رسیدیم.خوشبختانه تزریقی همون واسه سال قبلیِ بود،خوبم واکسن رو تزریق کرد دردنداشت.

بعداز نهار شروع کردم به پست زنی.قبلش یه نگاه به تلگرام انداختم که ببیتم چه خبره،دیدم کلی پیام از همون شخصی که کار برام جور فرستاده.وقتی که خوندم دیدم کلی ایراد از پست های گرفته و میگه باید همه‌روeddit کنم.
یساعت کامل وقتمو گرفت،بعدش شروع کردم به ادامه پست زنیم.تا ساعت ۶ عصر کارم طول کشید.مامانم و خواهرم منتظر من بودن تا زودتر کارمو تموم کنم تا کمکم کنن دراز بکشم،میخواستن برن بیرون.

غروب پیام دادم به مددکارم تا ببینم فردا چه ساعتی از نمایندگی میان.گفت فعلا خبری بهشون نرسید،قراره بهزیستی رشت با نمایندگی هماهنگ کنن.
مثل اینکه فعلا چشمم باید به جمال این جعبه جادو خشک شه تا یکی بیاد.

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۴۸
میثم ر...ی

 

دیروز یه روز پر کاری داشتم.همونطور که در مطلب قبلیم گفتم،تونستم یکار پیدا کنم.البته دوتا کار کوچیک داشتم اما چون دخلم به خرجم نمیخورد مجبور شدم دنبال کار جدید باشم.دیروز اولین روز کار جدیدم بود.

صبح دیروز کار قبلی رو که داشتم انجام دادم.برنامه‌ریزی کرده بودم بعداز نهار بشینم پشت سیستم و کار رو شروع کنم تا ببینم کی میتونم تمومش کنم.باید ۱٠تا پست میزدم.
طبق برنامه از ساعت ۲و ۲٠دقیقه شروع به کار کردم.تا حدود ساعت۵ تونستم ۵تا پست بزنم.داشتم کارمو انجام میدادم که برامون مهمون اومد(زنم عموم و دختر عمه ام اومده بودن).زن عموم اومده بود کارت عروسی پسرش رو بهمون بده و دعوتمون کنه بخاطر همین زیاد نموند اما دختر عمه ام اومد بالا و یه ساعتی نشست.منم چون کارم به تمرکز نیاز داره با صحبت های مامانم و دختر عمه ام سرعت کارم کمتر شد.

خیلی خسته شده بودم،به پست هشتم که رسیدم سرم داشت گیج میرفت اما خلاصه تونستم ۱٠تا رو بزنم.
بعدش دیگه طاقت نداشتم سریع دراز کشیدیم.

دیروز دنبال خبر بودم که یه تیتر دیدم نوشته بود: مهدی سلطانی مهمان امشب خندوانه.تعجب کردم چون مهدی سلطانی تازه اومده بود برنامه‌ی خندوانه!.دیشب داشتم خندوانه می‌دیدم هر چقدر منتظر موندم اما از سلطانی خبری نشد.میهمانانشون بیماران خاص بود،اسم بیماری شونم من تاحالا نشنیده بودم(لپوس).
چقدر بیماری جدید و ناشناخته پیدا میشه!خدا آخر عاقبت همه‌رو بخیر کنه و همه بیمار هارو شفا بده.
کاش میشد هیچ بیماری رو کره زمین وجود نداشته باشه.

همیشه سلامت باشید....بدرود.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۵ ، ۱۰:۱۷
میثم ر...ی

سلام به دوستان عزیز



دیروز خیلی روز شلوغ و پر ماجرایی داشتم،میشه از این روز یه کتاب نوشت اما من چون خیلی خسته‌ام کمی خلاصه‌اش میکنم.دوتا ماجراست که اولش اتفاق های خیلی خوب و خوشحال کننده ای افتاد،اما بعدش .... بعدشو در ادامه میگم.

صبح دیروز باصدای مامانم بیدار شدم که داشت به بابام میگفت بیا کارگرها اومدن.کارگرها اومده بودن واسه درست کردن رمپ.من چشمامو باز کردم و یه نگاهی به ساعت گوشیم انداختم دیدم تازه هشتو نیم صبحه!سختم بود بلند شم خیلی خسته بودم آخه شبش خیلی دیر خوابیده بودم.گفتم یکم دیگه بخوابم بعد بلند میشم.میخواستم زودتر بلند شم و برم پیشه کارگرها کارشونو نظارت کنم.

چون سروصدا بود خوب نتونستم بخوابم.همینجور تو خواب و بیداری بودم،همه صداهای دور اطرافمو می‌شنیدم.دیگه اعصابم خورد شد بیدار شدم از مامانم پرسیدم ساعت چنده؟گفت ۱٠و نیم!با تعجب زیااااد گفتم چی!مطمئنی؟گفت آره آقا میثم،خیلی وقته تو خوابیدی.
اصلا باورم نمی‌شد،فکرمیکردم ساعت تازه ۹ شده باشه.
خیلی ناراحت شدم از اینکه زودتر بیدار نشدم.دیدم کار رمپ داره تموم میشه.منم دیگه نرفتم پیش کارگرها،نشستم پست سیستم و کار روزانمو انجام دادم.

در حین انجام دادم کارم بودم که زمزمه های از آوردن ویلچر شنیدم.یه آقای که از مجتمع بهزیستی اومده بود و یجورایی پیمان کار بود و کار هماهنگی رو انجام میداد،داشت با گوشی با یه نفر درباره آوردن ویلچر صحبت میکرد.من از اونجا متوجه شدم مثل اینکه انتظارها به پایان رسید و بالأخره این فراق به وصال خطم میشه :دی.

یک ساعتی گذشت که صدای ماشین رو تو حیاطمون شنیدم مامانم در پذیرایی رو باز کرد رفت بیرون،من سرم رو که از لپ تاپ آوردم بالا دیدم یه جعبه روی پله مون گذاشتم(اندازه جعبه تلویزیون ۲۱اینچ قدیمی).
باخودم گفتم:چقدر کوچیک این!منکه نصفم هم توش جا نمیشه.
مددکارم هم همراه با ماشینی که ویلچر رو میاورد اومد.بعد از چند دقیقه همکاراشون هم از مجتمع اومدن.

دیگه اونا حیاط موندن و بالا نیومدن.کمی با مامانم صحبت کردن،موقع رفتن هم به ما گفتن چهارشنبه نمایندگی از تهران میاد و ویلچر رو از جعبه در میاره،شما تا اون موقع اصلا به جعبه دست نزنین چون بعدش دیگه هیچ ضمانتی رو قبول نمیکنن.
حالا من باید چشمم به این جعبه خشک شه تاااااا چهارشنبه که بیان درب این جعبه رو باز کنن ببینیم توش چه خبره :|||

برسیم به ماجرای دوم:
من چند روزی هست که یه کار اینترنتی پیدا کردم و منتظر بودم تا طرف بهم خبر بده و توضیح بده کارش چجوریه تا من کارو شروع کنم.
دیروز تو این گیرو ویری اون آقا بهم زنگ زدو در مورد کارش برام توضیح داد.منم بله بله،حتما حتما گفتم و قطع کردم.اما نصف حرفاشو متوجه نشدم.
دلم خوش بود گوشیم صداشو ضبط میکنه،منم چندبار گوش میدم خوب حالیم میشه که چی گفت.اما وقتی قطع کردم رفتم برنامه‌ی ضبط صدارو باز کردم دیدم تماسو ضبط نکرد!همه‌ی تماسارو ضبط کرده بود الّی این!.اون لحظه بود که از درون آتیش گرفتم.
خداروشکر چند دقیقه بعد یه فیلم آموزشی برام فرستاد،من از اونجا فهمیدم چی به چیه.
قرار شد چندتا پست براش بزنم تا ببینه کارم چطوره.
بعداز نهار رفتم پشت سیستم و شروع کردم به کار.از ساعت ۳ تا ۵ موفق شدم فقط ۳تا پست بزنم.

اونم فقط داشت ایراد میگرفت.هر قسمتش رو یه اشکالی میگرفت و میگفت باید ویرایشش کنی.
با کلی رنج و زحمت ۳تا پست رو تکمیل کردم.هنوز تایید پایانی رو نگرفتم.
اول قرار بود روزی ۲٠تا براش پست بزارم اما وقتی سختی کار رو دیدم به ۱٠تا پست قانعش کردم.

وای چقدر مطلبم طولانی شد!یعنی دیگه نمیشد از این خلاصه‌ترش کنم،بازم خیلی جاهاشو ننوشتم.

دوستان گلم بدرود.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۵ ، ۱۰:۵۶
میثم ر...ی

 

دیروز ماجرای خاصی نداشتم که ارزش نوشتن داشته،به همین دلیل یه مطلب طنز آموزنده میذارم تا وقتتوتم بی هوده نگرفته باشم.


می‌گویند: مسجدی می‌ساختند، بهلول سر رسید و پرسید: چه می‌کنید؟ گفتند: مسجد می‌‌سازیم
گفت: برای چه، پاسخ دادند: برای چه ندارد، برای رضای خدا. بهلول خواست میزان اخلاص بانیان خیر را به خودشان بفهماند، محرمانه سفارش داد سنگی تراشیدند و روی آن نوشتند «مسجد بهلول» و شبانه آن را بالای سر در مسجد نصب کرد. سازندگان مسجد روز بعد آمدند و دیدند بالای در مسجد نوشته شده است «مسجد بهلول». ناراحت شدند؛ بهلول را پیدا کرده به باد کتک گرفتند که زحمات دیگران را به نام خودت قلمداد می‌کنی؟! بهلول گفت: مگر شما نگفتید که مسجد را برای خدا ساخته ‌ایم؟ فرضاً مردم اشتباه کنند و گمان کنند که من مسجد را ساخته ‌ام، خدا که اشتباه نمی‌کند!.!.!


خیلی هامون تا یه کار خیر انجام میدیم دوست داریم همه متوجه بشن که این عمل خیر رو انجام دادیم،اما به همه میگیم این کار رو برای جلب رضای خدا به انجام رسوندیم.طوری هم در این گونه صحبت ها یا دروغ ها خبره شدیم که خودمونم گول میزنیم.اما اگه قسمتی ازین کار خیر به نام شخص دیگه ای ثبت بشه از درون آتیش میگیریم.

امیدوارم همه‌ی ما بتونیم درکار خدا پسندانه موفق بشیم.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۳۱
میثم ر...ی

 

کم کم داره صدای پای پاییز شنیده میشه.
پاییز خبر اومدنشو یکم خطرناک اعلام کرده،انگار از دست ما عصبانیه!.

دم دمای صبح دیروز بارون شروع به باریدن کرد،اونم چه بارونی.اونم درست روزی که قرار بود رمپ رو درست کنن.
دیروز صبح من خواب بودم،با صدای مامانم بیدار شدم دیدم داره با یکی صحبت میکنه.خوب که دقت کردم متوجه شدم بنا اومده برای درست کردن رمپ،اما روز قبلش شخص مورد نظر بدقولی کرد و برامون شن نیاورد.
بنا هم که دید اوضاع اینطوریه،اساسشو جم کردو رفت.بنده خدا تو این بارون اومده بود تا اینجا.

بارون شدید همینطور ادامه داشت تا بعدازظهر،بعدش آروم شد.گمون خسته شده بود،میخواست از خسته‌گیش کم کنه.بازم دمش گرم خیلی زحمت کشید،کل حیاط و کوچه مونو آب برداشته بود!.
شب بود که از گروه مجازی مون خبر رسید به دلیل صاعقه و سیل در مازندران،۴ نفر جون خودشونو از دست دادن!

حالا پاییز نرسیده اینطوری داره خودنمائی میکنه،فصل پاییز رو خدا خطم بخیر کنه.



 

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۵ ، ۱۱:۵۵
میثم ر...ی

 

امروز صبح تازه از خواب بیدار شده بودم که خواهر بزرگم با پسرش برای خداحافظی اومدن.می‌خواست برن قزوین خونه‌شون.بعداز اینکه وسایلشونو برداشتن،باهم خداحافظی کردیم و راه افتادن.

 

صبح که کارمو انجام دادم رفتم سراغ سایت کاریابی،یه گشتی که تو سایت زدم،چشمم به یه تاپیکی خورد،بازش کردم وقتی توضیحاتو خوندم دیدم کارش بد نیست.آی دی تلگراممو براش گذاشتم.بعدش به تلگرامم پیام داد و باهم صحبت کردیم،کارش بدنبود.حالا قراره فردا براش آزمایشی پست بزنم تا ببینه چطوره.امیدوارم بتونم از پس کار بر بیام.

 

دم ظهر بلوک و سیمان هم آوردن،برای ساخت رمپ.تبق برنامه قبلی قراره فردا بیان رمپ رو درست کنن.البته هواشناسی اعلام کرده فردا بارون میاد،و حتی احتمال سیل و آب گرفتگی داده!شانسه دیگه،حالا که من به یروز آفتابی نیاز دارم قراره سیل بیاد؛اونم کِی،تو تابستون!!!

 

حالا برسیم به مهمترین اتفاق ورزشی ایران...

امروز یا بهتره بگم دیروز ۱۱شهریور بازی‌های مقدماتی جام جهانی 2018 استارت خورد.بازی اول ایران مقابل تیم چند ملیتی قطر بود در ورزشگاه آزادی.ساعت ۹ شب سوت بازی به صدا در اومد.بازی کندی بود،قطر از همون لحظه اول شروع کرد به کشتن زمان بازی،به هر صورتی سعی میکرد وقت بازی رو بگیره.برنامه اصلیشون ضد حمله بود،و با همین ترفند هم چندتا حمله نصف و نمیه داشتن.ایران هم با تلاش زیاد چند باری تونست از دفاع مستحکم قطر عبور کنه اما کار به جایی نبرد.بازی همینطور صفر صفر دنبال میشد تا دقیقه ۹۴ که با اشتباه مرگبار دروازبان قطر،با ضربه پا میخواست توپ رو دور کنه که توپش افتاد زیر پای جهانبخش بعدش با دخلات مدافعین توپ رسید به قوچان نژاد،اونم با یه ضربه بقل پا توپ رو به قعر دروازه هدایت کرد.

 

تلویزیون داشت خوشحالی بعداز گل بازیکنارو نشون میداد،یهو عادل فردوسی پور گفت: ببینین اینور چه خبره،همه دارن باهم دعوا میگیرن!.بعداز گل ایران درگیری‌ها شروع شد همه ریخته بودن تو زمین.نوع ورزش تغییر کرده بود،از فوتبال به بوکس و ورزشهای رزمی تبدیل شده بود!کی روش که تا اون موقع داشت دادو بیداد میکرد و مدام درحال اعتراض بود،اونجا داشت بقیه رو آروم میکرد.داور که خودشو کنار کشیده،داشت از مبارزه دو تیم لذت میبرد! آخرش زحمت کشید فقط نکونام رو اخراج کرد که فقط دستش خالی نمونده باشه.

 

بعداز چند دقیقه که تنش ها خوابید،بازی ادامه پیدا کرد.یه حمله از ایران شروع شد،توپ رو ارسال کردن برای جهانبخش،اونم خیلی قشنگ با پای راست استوپ کرد و با پای چپ از پشت محوطه یه شوت کرد و توپ رو به تور دروازه چسبوند.

ایران با نتیجه‌ی ۲ بر ٠ موفق شد قطر رو شکست بده.

 

یهو چه بادی شروع کرد به وزیدن.فکرکنم فردا سیل عجیبی بزنه.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۵ ، ۰۲:۱۵
میثم ر...ی

 

یک هفته میزبانی از خواهران عزیزمون هم به پایان رسید.البته خواهر وسطیم سه شنبه صبح رفت تهران خونه‌شون.

دیروز صبح باصدای خانواده‌ام بیدار شدم.شبش ساعت ۴خوابیده بودم،صبح قبل ساعت ۱٠بیدارم کردن.یعنی کمتر از ۶ ساعت خواب مفید!.
بعدش خواستم کارمو انجام بدم،هنوز یک سوم از کارو تموم نکرده بودم که برق قطع شد!چون کار منم با نت هست،نتونستم انجامش بدم.
بعداز چند دقیقه گرما امانمون رو بریده بود،شُر شُر عرق میریخت.البته من عرق نمیکنم فقط داشتم از گرما می پختم.
خواهر کوچیکم هم به دلیل سرماخوردگی حال خوبی نداشت.

بعداز نهار هنوز نیم ساعت نشده بود که دوتا خوهرا به اصرار خواهرزادم آماده شدن واسه رفتن.این خواهرزادم از روز اول که اومدن عجله داشت واسه رفتن؛میگفت زودتر بریم قزوین،اینجا خیلی گرمه.
بعداز اینکه خواهرام رفتن از خلوت شدن خونه یه لحظه دلم گرفت اما بعدش که یاد خواب در سکوت و آرامش افتادم آروم شدم.
وقتی دراز کشیدم اولش یخورده با گوشی کار داشتم.بعداز اینکه کارم تموم شد همیکنه چشمامو بستم خوابیدم،خیلی کم خوابی داشتم.

در خواب عمیقی بودم که یه لحظه احساس کردم مامانم داره با یکی صحبت میکنه.چشمامو باز کردم و گوشامم تیز کردم،متوجه شدم دوتا آقا از طرف بهزیستی اومدن و میخوان یه رمپ درست کنن برای ویلچر!من دیگه کلا خوابم پرید.
وقتی که صحبتاشون تموم شدو رفتن،مامانم اومد ازش ساعت پرسیدم گفت،متوجه شدم فقط نیم ساعت خوابیدم!بعدش هرچقدر سعی کردم بخوابم دیگه نشد.

اما اتفاق خیلی خوبی افتاد.تو همین یکی دو روز قراره رمپ رو درست کنن و بعدش احتمالا خیلی زود ویلچر رو تحویل بدن.
فعلا بی صبرانه منتظره اون روز هستم،انشاالله هرچی خیره بشه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۱۷
میثم ر...ی