زندگی

سلام وقت بخیر دوستان

 

دفتر بهاری

 

این مطلبی که امروز گذاشتم جدا از خاطرات عیدم هستش.
میخوام از ماجرای دیروزم بنویسم که خیلی پر دردسر و البته جالب گذشت.


دیروزم مثل روزای گذشته خیلی عادی شروع شد.من مثل همیشه بعداز صبحونه لپ تاپو روشن کردم و مطلبی که شب قبلش آماده کرده بودم بزارم وب.در همین حین گوشیم زنگ خورد،به شماره که نگاه کردم متوجه شدم از طرف مجتمع تماس گرفتن.جواب دادم،یکی از مددکارای مجتمع بود گفت اگه خونه‌این ما میخوایم بیایم خونه‌تون برای فیلم برداری!😦

از اون لحظه بود که فهمیدم تو بد دردسری افتادم.☹️
خودم که از هیچ لحاظ آماده نبودم،و دیگر مشکلات که بهتره اینجا بازش نکنم.فقط اینو بگم،در دو ساعتی که تا همه چیز ok بشه من به اندازه یک سال استرس رو تحمل کردم.😑

طبق هماهنگی که با مدیر مجتمع داشتم قرار شد ساعت یکو نیم بیان خونه‌مون. اما با نیم ساعت تاخیر ساعت ۲ اومدن.
اومدن و بعداز کمی صحبت فیلمبردار نظرش این بود که من با ویلچر برم بیرون تا در تصویر نمای بهتری داشته باشه.منم که همیشه برای پایین رفتن از رمپ یه ترس کوچیکی دارم اینجا استرس هم بهش اضافه شد.😰


خلاصه با کمک پدر و مادر رفتم رو ویلچر نشستم و آماده رفتن شدم.همیشه موقع پایین رفتن از رمپ یکی از جلو مراقبم و یکی هم از پشت،اما اینبار همه از دور فقط راهنمایی میکردن و کسی نزدیک نمیومد!😐 چون فیلمبردار گفته بود همه باید دور بایستن تا فقط میثم تو تصویر باشه.
منم تو دلم از همه حلالیت طلبیدم و خودمو برای همه‌چیز آماده کردمو رفتم پایین!.😀


بعدشم رفتیم تو کوچه و برای اولین بار چرخ ویلچرم رسید به خیابون اصلی.بعداز گرفتن چندتا عکس برگشتیم خونه و یه مصاحبه کوتاه تو حیاط ازم گرفتن.
و اینم بگم که موقع بالا اومدن از رمپ خداروشکر بهم کمک کردن و تونستم خیلی راحت و بی خطر بیام بالا.

بعدازینکه رفتن،من سریع اومدم تو.از خستگی هیچ نایی برام نمونده بود.
🤕 خیلی خسته شده بودم.به سختی کمی غذا خوردم و دراز کشیدم.
اما متاسفانه هرچقدر سعی کردم نتونستم بخوابم!روزای که خیلی خسته هستم،خیلی سخت خوابم میبره.
منم فرصت رو از دست ندادم و به همراه گوش دادن موسیقی
🎼🎼 به کار روزانم رسیدم.

ساعت شروع بازی پرسپولیس-پیکان رو از اپلیکیشن نود که نگاه کردم،زده بود ساعت ۱۹:۵٠ ؛ منم بعد کارم حدود ساعت ۸و ۲٠دقیقه تلویزیونُ روش کردم و به امید اینکه حداکثر فقط نیم ساعت بازی رو از دست دادم.
وقتی تلویزیون روش شد اول یه نگاه به نتیجه نگاه انداختم،دیدم پرسپولیس یک هیچ جلوهِ
😍 کلی خوشحال شدم.بعدش به زمان که نگاه کردم دیدم ۷۷ دقیقه از بازی گذشته!😣
حالا نمیدونم من اشتباه دیدم یا اپلیکیشن نود اشتباه تایپ کرده بود.😒 اگه اشتباه از نودی هاست من نمیبخشم شون.😄
بگذریم؛مهم اینه الآن پرسپولیس با ۱۲امتیاز از نزدیکترین رقباش پیش افتاده و اگه فقط یه بازی دیگه پیروز بشه به احتمال حتم به یقین قهرمان لیگ برتر کشوری خواهد شد.😍 😘

عصری خواهر کوچیکم تماس گرفت و گفت شام میایم خونه‌تون.
غروب بود که خواهرم اینا اومدن.وقتی رسیدن باهم سلام احوال پرسی کردیم خواهرم رفت تو آشپزخونه؛دیگه ندیدمش تا موقع شام.بعداز جمع کردن سفره شام، باز رفت تو آشپزخونه و کارای آشپزخونه رو انجام داد.
بعدش شوهرخواهرم بلند شدو خواهرم ایناهم آماده شدن رفتن.

خلاصه دیروز با تمام ماجراهاش و سختی‌هاش و استرس هاش تموم شد،خیلی خوب تموم شد.و یه خاطره خیلی خوبی برام بجا موند.
هوای دیروز خیلی عالی بود.آسمون کاملا آبی همراه با نسیم بهاری.🍃🍃


بدرود.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۴۰
میثم ر...ی
سومین روز عید


بالاخره بعداز چند روز پذیرایی از مهمان نوبت ما شد که بریم مهمونی و ازمون پذیرایی شه.😋

صبح جمعهٔ چهارمین روز عید بود.خواهر کوچیکم کل خانواده رو برای نهار دعوت کرده بود.(فقط داداش بزرگم اینا به دلیل داشتن مهمان نمیتونستن بیان).دم ظهر شوهرخواهرم و خواهرزادم بادوتا ماشین اومدن دنبالمون.

راه افتادیم و تو راه هم خواهرزادم چندتا شعر گذاشت که یه شعر خیلی قشنگ بود به دلم نشست.بنام "تو که نیستی پیشم" پیشنهاد میکنم حتما گوش کنید.
رسیدیم به مقصد.خواهر بزرگم اینا هم روز قبل از خونه‌مون رفته بودن،صبحش رفتن خونه‌ی خواهر کوچیکم برای کمک،ما هم رسیدیم و به جمع شون ملحق شدیم.

دیگه ما رسیده بودیم ظهر بود و موقع صرف نهار.کم کم سفره و چیدن و غذا رو آوردن.
وقتی مهمونی هستیم،موقع غذا تنها مشکلم انتخاب خورشته.نمیدونم کدومو بریزم برا خودم🤔؛هرکدومو که انتخاب میکنم چشمم روی اون یکی خورشته،احساس میکنم اون یکی خوشمزه تر از این که برای خودم ریختم.خب دیگه از بحث غذا دربیایم.

نهار که تموم شد هرکی یه طرف دراز کشید.واقعا بعد غذا آدم انگار یه هکتار زمین شخم زده؛خسته و خواب‌آلو،فقط دوست داره یجای صاف پیدا کنه و دراز بکشه.😴

خلاصه مهمونی و پذیرایی تموم شد و موقع برگشت بود،و موقع حساس محاسبه افراد و جای دادنشون در دو خودرو!

موقع برگشت داداش وسطیم اینا خداحافظی کردن و رفتن خونه‌شون چون از فرداش داداشم باید سرکار میرفت.
تعدادمون در برگشت رفته بود بالا.خواهر بزرگم و خواهر کوچیکم با بچه‌هاشون خواستن بیان خونه‌مون.خلاصه با یه محاسبه دقیق تونستیم ۱۱نفر رو در دو خودرو بنام پراید جای بدیم.
و خداروشکر به سلامت رسیدیم.

وقتی که رسیدیم من هنوز از ماشین پیاده نشده بودم.خواهرزادم برای یکاری میخواست بره  بیرون،و من هم باهاش رفتم.رفتیم و برگشتیم خواهرم گفت حالا که ماشین روشنه برین سوپرمارکت چندتا وسیله برای شام بگیرین.و باز رفتیم و برگشتیم!بالاخره بعداز چند بار رفت و برگشت سریع رفتیم بالا تا ما رو جای دیگه نفرستادن.

تو محله مون عروسی بود
💃،صدای موزیکش میومد.خیلی دلم میخواست برم اما...
اون شب هم خیلی خوش گذشت.شب نشینی کردیم و از خاطرات قدیمی تعریف کردیم...بعضیاشم هیجانی و یخورده ترسناک بود.😨


این خاطرات ادامه دارد . . .

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۴۸
میثم ر...ی
سوم فروردین


سه روز از عید گذشته بود و دوتا از خواهرام خونه‌مون بودن و داداش وسطیم با خانم و بچه‌اش.البته دختره خواهر وسطیمم بود.

پنجشنبه بود و بهترین فرصت برای سر زدن به اموات.به همین دلیل بعدازظهر خانم‌ها.رفتن مسجد واسه خوندن فاتحه و صلوات برای اسیران خاک.بعدشم برگشتن خونه.
اون روز شام خواهر بزرگم شام باخانوادش دعوت بودن خونه‌ی خواهرشوهرش؛به همین دلیل منتظر بود تا بچه‌هاش تماس بگیرن و زمان حرکت رو بهش بگن.

خلاصه بعداز یه زمانی تماس گرفتن و گفتن خودشون میان دنبالش و باهم میرن.
دم غروب داداش وسطیم اینا تصمیم گرفتن برن یه سری خونه‌ی داداش بزرگم اینا برای عرض ادب و تبریکات عید...به نوعی عیدی سلام.
قرار بود قبل شام برگردن.

زمان گذشت و گذشت تا ساعت از ۹ عبور کرد.شام هم آماده شد.کم کم داشت شکم مون اخطار میداد که ذخیرش تموم شده و احتیاج به غذا داره.ساعت از ۱٠ گذشت.
دیگه صدای خواهر و خواهرزادمم در اومده بود.بابام هم هردفع از اتاقش یه نگاه به بیرون مینداخت
🕵️‍ که ببینه غذا رو آوردن یا نه.گرسنگی فشار آورده بود👶 و مثال خورده شدن روده بزرگه به دست روده کوچیکه داشت واقعی می‌شد!.

خلاصه به پیشنهاد خواهرم و تایید همه‌ی اعضای خانواده مادرم تلفن کرد به داداشم تا ببینه نمیان ما شام مونو بخوریم یا میان باز ما شام مونو بخوریم.(چون گرسنگی خیلی فشار آورده بود،دیگه نمیشد تحمل کرد!).
بالاخره تماس گرفت؛ داداشم آب پاکی رو ریخت رو دستمون گفت شام ما نمیایم،به اصرار زن داداش بعد شام برمیگردیم.😐


ماهم خیلی سریع سفره و پهن کردیم و دلی از عزا در آوردیم.🤗

ساعت از صفر بامداد گذشته بود داداشم اینا برگشن.
این خبرم به ما دادن که فرداش ما خونه‌ی خواهر کوچیکم دعوت بودیم،داداش بزرگم اینا نمیتونستن بیان چون اوناهم مهمون داشتن.

این خاطرات ادامه دارد . . .

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۲۹
میثم ر...ی

دومین روز عید


دومین روز فروردین شروعش خیلی خوب نبود.صبحش زن داداشم تماس گرفت و به مادرم گفت یکی از آشناهای نزدیکشون فوت کرده😟 ،و عذرخواهی کرد و گفت نهار نمیتونیم بیایم.

زمان گذشت و بعداز نهار همگی داشتیم استراحت میکردیم و کم کم داشتیم برای یه چرت کوتاه مدت😴
آماده می‌شدیم که یهو صدای ماشین اومد.و بعدش خواهر بزرگم و خواهرزادم اومدن تو.البته خیلی زود خواهرزادم رفت.فقط اومده بود تا مادرشو برسونه.
خواهرم موند و باهم گرم صحبت شدیم.

اون روز قرار بود داداش کوچیکم اینا بعد سه روز از گذشت سال تحویل بیان.دم غروب بود که رسیدند.و بازهم سلام و تبریک و روبوسی...
و کلی حال و احوال،سوال و جواب و این حرفا؛چون چند وقتی بود که همو ندیده بودیم و حرف واسه گفتن زیاد داشتیم.

همینطور سرگرم صحبت بودیم که گفتن مهمون اومده.
از شیشه در که بیرون رو نگاه کردم دیدم برادرزادم اومده با مادرش
😯.با دیدنشون کمی تعجب کردم!چون فکر نمیکردم بیان،مطمئن بودم کلا یه روز دیگه واسه نهار یا شام بیان.
وقتی برادرزادم اومد تو دیدم یه لگن آب دستشه.پرسیدم این چیه! آورد جلومو دیدم،یه حیوون بود با پشمای خیلی زیاد و بلند و صاف! گفت اسمش خوکچه است!.😕

با اومدن زن داداشم اینا مثل روز سی‌ام اسفند،شب شلوغی داشتیم.

خلاصه حرف زدیم و چای و شیرینی و آجیل خوردیم تا شام حاضر بشه.(بیشتر مباحث صحبتامون هم درمورد رژیم و لاغری بود)😐

بعد شام هم پسر خواهر وسطیم رفت تهران خونه‌شون. درحال گذروندن خدمتشه،چهار روز فقط مرخصی داشت.دو روز با خانواده،دو روز هم با دوستان.بعدش هم باید بره برای ادامه خدمت به مملکت.

ساعت از صفر بامداد گذشت و برادر بزرگم ایناهم رفتن.

این خاطرات ادامه دارد . . .

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۳۲
میثم ر...ی

اولین روز سال


سه شنبه شد و وارد اولین روز فروردین شدیم.
یکی یکی خواهر و خواهرزاده‌هام از خواب بیدار شدن،منم با سروصدای اونا بیدار شدم.
صبحانه آماده شد و همه مشغول خوردن صبحونه بودن،منم طبق معمول دراز کشیدم تا خستگی بعد خوابم در بره.😉


بعداز صبحونه همگی آماده شدن برای رفتن.خواهر بزرگم با بچه‌هاش رفتن خونه‌ی پدرشورش و خواهر کوچیکم با بچه‌هاش رفتن خونه؛و همینطور زن داداشمم رفت خونه‌شون.
حالا فقط تنها مهمون مون خواهر وسطیم بود و دوتا بچه‌هاش.

بعدازظهر داشتم استراحت میکردم که برادرزادم بهم پیام داد: ما فردا شب خونه‌ی شما هستیم.و گفت به بچه‌ها هم بگو فردا شب بیان که دور هم باشیم.
خلاصه زمان گذشت و غروب زن داداشم تماس گرفت و به مادرم گفت ما فردا نهار میایم خونه‌تون.😐


به برادرزادم میگم شما که قرار بود شام بیاین،یهو چطور شد! میگه اونطرف برنامه‌شون عوض شد،مجبور شدیم برنامه‌ی اینورم تغییر بدیم.😟

برنامه‌ی مهمونی عید از برنامه‌ی بازی‌های جام جهانی حساستر شده.🙃

معمولا اولین روز عید خونه‌ی همه شلوغ و  مهمون میاد،ولی خونه‌ی ما روز اولی مهمونامون رفتن.

این خاطرات ادامه دارد . . .

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۶ ، ۱۲:۰۹
میثم ر...ی

خاطره‌ی سی‌ام اسفند


روز آخر 95


سی‌امین روز اسفند رو با تعداد مهمان بالای گذروندیم.تقریباً همه‌ی اعضای خانواده بودن.علاوه براینکه این روز،یک روز خاص بود برای تمام مردم کشور.روزی که لحظه تحویل یک سال در اون روز اتفاق می‌افتاد.

صبح سعی کردم زودتر پاشم.میخواستم به برنامه‌های قبل تحویل سال تلویزیون برسم.با این برنامه‌ها بیشتر تو حال و هوای عید قرار می‌گیرم.
گوشه تلویزیون زمان باقی مانده تا تحویل سالو به صورت معکوس نشون میداد.
خواهر وسطیم و دوتا خواهرزاده‌هام که روز قبل رسیده بودن،خونه‌ی ما بودن.

در اون روز قرار بود خواهر برزگم اینا هم بیان شمال اما زمان دقیق حرکتشون مشخص نبود.تا اینکه خودش تماس گرفت و به مادرم گفت: ما بعد سال تحویل حرکت می‌کنیم و شام هم خونه‌ی شما هستیم.

بعد تماس خواهرم،مادرم زنگ زد به خواهر کوچیکم و جریان اومدن خواهر بزرگم اینا رو براش تعریف کرد،و گفت اگه میتونی تو هم بیا.خواهرمم گفت ببینم چی میشه.
خلاصه بعد تماس‌ها و تبادل نظر خواهرها باهم،خواهر کوچیکم جواب قطعی رو داد و گفت ماهم شام میایم خونه‌تون.
دونه دونه داشت مهمونامون اضافه می‌شد.

چون لحظه‌ی تحویل سال حدود ساعت ۲ بود،ما تصمیم گرفتیم آخرین نهار سال ۹۵مونو بخوریم و بعد به استقبال سال نو بریم.
سریع سفره رو پهن کردیم.منم تو حس و حال سال نو بودم اصلا اشتها نداشتم،بزور یخورده برنج خوردم.خیلی زود هم نهارو تموم کردیم و سفره جمع شد.

🕜حدود نیم ساعت مونده بود تا سال تحویل که شروع کردیم به پهن کردن سفره ۷سین.
سنجد ، سیب ، سبزه و ... وااااای چه حس و حال عجیبی این لحظات داره!
😇 این حس رو با هیچ حس دیگه ای نمیشه مقایسه کرد؛همچین حسی فقط سالی یک بار به آدم دست میده اونم فقط موقع قبل سال تحویله.

کم کم داشتیم به لحظه‌ی ۱۳:۵۸:۴٠ نزدیک می‌شدیم.فقط چند دقیقه مونده بود تا سال تحویل شه.علی زندوکیلی داشت دعای قبل سال تحویلو میخوند.

🌺یا مقلب القلوب والابصار🌺
🌼یا مدبر اللیل و النهار🌼
🌹یا محول الحول والاحوال🌹
🌸حول حالنا الا احسن الحال🌸


این دعا رو با یه صوت زیبایی داشت قرائت میکرد.
بعدش گنبد و بارگاه امام رضا علیه السلام. و بعد صدای توپ و تحویل سال ۱۳۹۶...😍


بعد تحویل سال هم شروع کردیم به تبریک و دعای خیر و آرزوی سال پر رزق و روزی و سلامتی برای همدیگه.
لحظه‌ی تحویل سال،منو مادرم و خواهر وسطیم و دوتا خواهرزاده‌هام بودیم؛بابام طبق معمول هرسال رفته بود مسجد.
سر سفره هم دوتا برگ سبز عیدی گرفتم؛یکی از خواهرم
💸 و یکی از مادرم💸.
متاسفانه دو سه ساعت بعد سال تحویل،یدونه از ماهی قرمزامون سر سفره ۷سین مرد!☹️


بعدازظهر بود که اولین مهمون سال جدیدمون اومدن؛داداش بزرگم و خانومش بودن.بعدِ عیدی سلام و تبریکات،نشستن و گرم صحبت شدیم.
دم غروب بود که خواهر بزرگم اینا هم رسیدن.و باز هم سلام و رو بوسی و تبریک و....
خواهر کوچیکم اینا کمی دیر کردن باید به مرغ و خروس
🦆 هاشون و گاو🐂 هاشون،دونه و علوفه میدان و جابجاشون میکردن،و بعد میومدن.
وقتی که خواهر کوچیکم اینا رسیدن،دیگه هوا به تاریکی زده بود.
و باز سلام و روبوسی و...

حالا دیگه قشنگ خونه‌مون شلوغ شده بود و تقریباً همه‌ی اعضای خانواده بودن جز داداش کوچیکم اینا.
بعد شام هم شوهرخواهرم و داداشم رفتند؛خواهرام و زن داداشم برای خواب موندن خونه‌مون.

این خاطرات ادامه دارد . . .

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۶ ، ۱۲:۲۵
میثم ر...ی

سلامی همچو شکوفه‌های بهاری


اولین خاطره سال
 

🌸🍀مژده ای دل که دگرباره بهار آمده است🍀🌸
🌸🍀خوش خرامیده و با حسن و وقار آمده است🍀🌸
🌸🍀به تو ای باد صبا می دهمت پیغامی🍀🌸
🌸🍀این پیامی است که از دوست به یار آمده است🍀🌸
🌸🍀شاد باشید در این عید و در این سال جدید🍀🌸
🌸🍀آرزویی است که از دوست به یار آمده است🍀🌸

 


فرا رسیدن سال نو و بهار سرسبز رو به شما تبریک میگم.
همیشه دلتون سرشار از آرامش باشه و لبتون پر از خنده.

اومدم اولین خاطره‌ی سال جدید رو بزارم.
قصد دارم خاطرات روزای عیدم رو مثل سال گذشته بنویسم،فقط با یه تفاوت کوچیک.
سال گذشته هر سه رو خاطره رو در یه پست میذاشتم.
امسال تک تک روزای عیدم رو در پست‌های جداگانه بنویسم و بزارم؛فقط با کمی تاخیر!.

از غروب یکشنبه ۲۹ اسفند شروع میکنم،زمانی که اولین مهمون های عیدمون رسیدند.
خواهر وسطیم و بچه‌هاش خسته و کوفته،بعداز پشت سر گذاشتن راه طولانی و موندن پشت ترافیک،به مقصد رسیدن.

خواهر زادم سربازه و اون شب چندتا خاطره شیرین از خدمت برامون تعریف کرد.
وقتی این خاطراتو می‌شنوم دوست دارم برم سربازی.حیف که قسمت نشد به وطنم خدمت کنم 😁


این خاطرات ادامه دارد...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۱۰
میثم ر...ی

عکس نوشته دعای آغاز سال نو

 

در آخرین روز اسفند و در دقایق پایانی سال ۹۵
اومدم چندتا دعا کنم و با آمین شما به استقبال سال جدید بریم
🌸
خدایا آرامش رو سقف زندگی‌مان قرار بده 🙏
خدایا به همه‌مان تن سلامت،دل خوش و برکت عطا فرما 🙏
خدایا در ظهور امام عصر مان تعجیل فرما 🙏
خدایا تمام دشمنانی که کارشان ریختن خون مظلومین است نابود کن 🙏
خدایا کمک کن تا در همه‌جا صلح و دوستی حاکم باشد 🙏

و چه خوب میشه اگه بتونیم در سال جدید چند چیز رو فراموش کنیم یه جایگزین خوب انتخاب کنیم مثال:
بجای دروغ ، صداقت.
بجای غیبت ، رو راستی.

بجای تهمت ، خوش بینی.

بجای حسادت ، تلاش.
بجای کینه ، بخشش.
بجای قهر ، دوستی.
بجای ناامیدی ، اراده.
بجای جدایی ، عشق.

سال ۱۳۹۶ رو پیشاپیش به محضر همه‌ی شما عزیزان تبریک میگم.
انشاالله خدا هیچ‌وقت ما رو از سایه‌ی پر لطفش بی نصیب نگذاره.
انشاالله در سال نو،مجردین زندگی نویی رو شروع کنند.

بدرود تا سال آینده

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ اسفند ۹۵ ، ۱۰:۵۱
میثم ر...ی

سلامی همچو بوی بهار

 

عکس نوشته حضرت فاطمه

🌺 با نام تو دل چه با صفا می گردد🌺
🌷با مهر تو دل زغم رها می گردد🌷

🌸باشی تو کلید راز هستی زهرا🌸

🌹با نام تو قفل بسته وا می گردد🌹

💐🌷🌺 💐 🌷🌺 💐 🌷🌺 💐 🌷🌺 💐


میلاد خوش سعادت همسر فداکار و مادر مهربان،خانم حضرت فاطمه الزهرا سلام الله علیها را به تمامی شیعیان به ویژه به مادران و همسران از خود گذشته‌ی ایرانی تبریک عرض میکنم.
انشاالله همیشه تَن تون سلامت و دل تون شاد باشه.

 

مهر مادری

به مناسبت روز مادر،میخوام کمی از مادرم بگم.
از مهربانی‌هاش، از دل نگرانی‌هاش، از فداکاری‌هاش و...
مادر من انقدر خوبی داره که توصیفش توی چند جمله نمیگنجه.

در این ۲۸سال عمرم که از لحظه‌ی تولد با معلولیت دارم زندگی میکنم،مادرم همیشه کنارم بوده و هیچ وقت اعتراضی نکرده.حتی نذاشته من هیچ کمبودی رو احساس کنم.
بخاطر من از همه‌ی خواسته‌هاش گذشته.در هیچ زمان و مکانی نذاشته من حس ناتوانی کنم.عصای دستم بوده و قوت قلبم.
از لحظه‌ای که من یادمه مادرم همیشه تلاش میکرد تا من خوشحال باشم.

اما من هیچ‌وقت نتونستم از محبت و فداکاری بی حد و وصفش تشکر کنم.
حتی زباناً هم اونطور که باید،ازش تشکر نکردم.
همیشه کلی جملات برای تشکر و سپاسگزاری از قبل آماده میکنم که به وقتش بهش بگم اما هیچ‌موقع موفق نشدم.

خیلی دوست دارم یروز "مثلا امروز" رو به روش،چشم تو چشمش نگاه کنم و بگم: چقدر دوستت دارم،چقدر برام عزیزی،میدونم خیلی برام زحمت کشیدی.
بهش بگم مادرم اگه تو نبودی،من هم نبودم.

💓تقدیم به مادر عزیز تر از جانم💓

 

 
"ماما" با صدای سینا حجازی
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۵ ، ۱۰:۳۶
میثم ر...ی

سلام دوستان عزیز


نماد سماق در 7سین


آخرین جمعهٔ سال تون بخیر و خوشی.
امروز با آخرین نماد از سفره‌ی ۷سین در خدمت شما هستم.نمادی که هم خوش رنگه،هم با خاصیت و هم خوش بو.
درضمن شما میتوانید برای دسترسی به دیگر نمادها گزینه‌های مرتبط را کلیک کنید:

نماد سنجد  ؛  نماد سیب  ؛  نماد سبزه
نماد سمنو  ؛  نماد سیر  ؛  نماد سرکه


سین هفتم،سماق: سمبل صبر 🎋
آخرین سینی که به سفره هفت سین می رود سماق سمبل صبر و بردباری است. سماق در ضرب المثل هم آمده و سماق مکیدن حکایت از دعوت کسی به بردباری دارد.

باید به اون شخصی که این نماد هارو برای سفره‌ی ۷سین انتخاب کرد احسنت گفت.هرکدوم ازین نمادها خواص فوق‌العاده ای داره که استفاده‌اش لازم و ضروریه.


نماد سماق در 7سین

معرفی گیاه سماق: 🏵
این گیاه اغلب در مناطق مدیترانه‌، جنوب ایتالیا، آسیای شرقی به ویژه در ایران دیده می ‌شود. انواع متنوعی دارد که برخی از آنها جنبه‌ی تزیینی‌ داشته و اگر حواسمان نباشد می ‌تواند موجب مسمومیت و خارش می گردد.

خواص دارویی سماق:
خاصیت سماق برای بیماران دیابتی مفید است. درمان رماتیسم، نقرس و خاصیت ضد میکروبی دارد. برای دندان‌ درد مفید است و اشتها را تحریک می‌کند. لثه را تقویت و از خونریزی معده جلوگیری می‌کند. پاک کننده معده می‌باشد.


نماد سماق در 7سین

سماق از نظر طبیعت سرد و خشک است، قابض و مقوی معده است، از اسهال صفراوی و مزمن و اسهال خونی و آمدن خلط خونی از سینه جلوگیری میکند و خونریزی را بند می آورد. مالیدن سماق به دندان برای تقویت و استحکام لثه ها مفید است و مضمضه خیس کرده سماق در آب نیز برای زخم دهان و تقویت لثه ها مفید است.

توجه:
❗️
میوه سماق نباید تازه مصرف شود زیرا ایجاد مسمومیت میکند و همیشه باید خشک آن سائیده و مصرف شود.

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۵ ، ۱۲:۱۴
میثم ر...ی