خاطرات خونهی خواهر کوچیکه(بخش پنجم)
روز چهارشنبه ۲۸تیر📅
،برای من با استرس شروع شد😕.چون مادرم نوبت دکتر داشت و به همراه خواهرم رفتن.و هرموقع مادرم خونه نباشه من استر دارم،مخصوصا اگه صبح باشه و من خواب باشم.
مادرم اینا صبح زود،وقتی که من خواب بودم رفتن.شوهرخواهرم و خواهرزادههام خونه بودن.اونطور که گفتن به علت شلوغی مطب مادرم اینا تا ظهر نمیتونستن برگردن😐 اما زمان زیادی از رفتنشون نگذشته بود که حس کردم تو آشپزخونه یه صدای پچ پچ میاد.اول فکرکردم خواهرزادههامن،اما بعد فهمیدم نه مادرمه!😀
خیلی خوشحال شدم.تعجب کردم چقدر زود برگشتن!. اما وقتی دلیلشو پرسیدم گفتن دکتر رفته بوده مرخصی، بدون اطلاع قبلی.بیخودی چندین نفر رو معطل خودش کرد و رفت مسافرت🙄.هعی....هیچ به فکر بیماراشون نیستن.
عصر اون روز هم خواهر بزرگم اینا حرکت کرده بودن به سمت شمال🚗.طبق هماهنگی برای پنجشنبه برنامهریزی کرده بودیم بریم بیرون.البته هنوز مشخص نبود میخوایم کجا بریم.
ماجرای مسافرت یک روزمون رو فردا میزارم.
پایان بخش پنجم.
دهه کرامت بر شما مبارک باشه
البته روز تولد حضرت علی اکبر (ع) روز جوان است که در واقع روز پسر است.
شاید روز میثم هم درست کردیم خدا را چه دیدی ؟!