خاطرات خونهی خواهر کوچیکه(بخش سوم)
سرآغاز خاطره،بازم باید یه توضیح کوچیکی بدم.این خاطرهی روز دوشنبه ۲۶تیر هست.📅
دو سه روزی بود که دمای هوا رو به افزایش بود.بعد از دو هفته خنکی بازم هوا حسابی داشت گرم میشد.🤗
ما هنوز خونهی خواهرم اینا بودیم.و من از بیکاری زیاد بی حوصله شده بودم🙁.حال دلمم اصلا خوب نبود😞.کمبود نت،نبود لپ تاپ.هیچ وسیلهای نبود که بتونم وقتم رو باهاش بگذرونم؛تنها وسیلهی سرگرم کننده تلویزیون بود که الحمدالله هیچ برنامهی خاصی نداشت🙄
.تصمیم گرفتم برم رو ایوون بشینم به گل و گیاه و فضای حیاطشون نگاه کنم بلکه یخورده دلم وا شه.😌
رفتم رو ایوون و همون اول سیم کارتای گوشیمو جابجا کردم.سیم ایرانسل رو گذاشتم تو سیم1 تا بصورت 3G بشه استفاده کرد.یه شارژ دو تومنی زدم و نت رو روشن کردم
🙃.دو روزی میشد که به نت وصل نشده بودم.این اتفاق در نوع خودش بی سابقه بود! سریع رفتم تلگرام دیدم گروه دوستانهمون فقط دو سه تا پست گذاشتن.تو پی وی هم هیچ خبری نبود؛نه حالی،نه احوالی...!😐
موقع نهار شد و من اصرار داشتم نهارو روی ایوون بخوریم اما همه به دلیل گرمای زیاد موافقت نکردن و منم زورم به چند نفر نرسید و مجبور شدم قبول کنم.😒
اما عصری همگی رفتیم رو ایوون و یه چای دبش قند پهلو خوردیم☕️🍚،جای همگی خالی.
شوهرخواهرمم بعدازظهرش از زنجان اومده بود خونه با یه زنبیل ماهی🐠 که خودشون صید کرده بودن.
پایان بخش سوم.