زندگی

دورهمی زیر باران

سه شنبه, ۴ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۲۶ ق.ظ

 

همونطور که در مطلب قبلم گفتم؛شنبه اول آبان،یه دور همی داشتیم.
البته چند ماهی هست که یه صندوق وام باز کردیم که باید هر ماه بریم و یه مبلغی بپردازیم
.

حدود دوهفته ای آسمون دلش خیلی پره،هرچقدر میباره سبک نمیشه مثل اینکه.به همین دلیل من این ماه نمیخواستم برم اما این سری قرار بود یه مشاور از سازمان بیاد واسه دیدو بازدید و توضیحات؛حضور همه‌ی ماهم اهمیت داشت و باید میبودیم.

صبح شنبه نم نم بارون بود،منم داشتم دعا میکردم که فقط امروز بارون بند بیاد،من برم و برگردم بعدش هرچقدر دلش میخواد بباره(میدونم داشتم خودخواهانه دعا میکردم اما مجبور بودم).
مثل اینکه دعاهام ثمربخش بود،دم ظهر بارون بند اومد حتی کمی هم خورشید روی خودشو به ما نشون داد.

ساعت ۲ باید اونجا میبودیم.با داداش بزرگم هماهنگ کردم ۱٠دقیقه به  ۲ - با آژانس بیاد دنبالم.میخواستم اینبار زودتر از همه برسم.
ساعت ۲ آژانس اومد و تا ما برسیم ۱٠دقیقه ای از ۲ گذشته بود و تقریبا همه اومده بودن،حتی خانم مشاوری که قرار بود بیان اونجا بودن و داشتن صحبت میکردن.البته منم دیر نرسیدم،هنوز چند نفری نیومده بودن.

وقتی تقریبا همه اومدن،خانم مشاور شروع کرد به سخنرانی و توضیحات در مورد چگونگی بوجود اومدن اینگونه صندوق وام ها و طریقه ی استفاده و برداشت درست ازش.
ماهم گوش دادیم و گاهی اوقاتم سوالاتی می‌پرسید که دوستان جواب میدادن.
من سعی میکردم زیاد صحبت نکنم،تا نکنه یوقت یه سوتی بدم،بعد تا چند روز فکرم مشغولش باشه.

یه دوست جدیدم به جمع ما اضافه شد؛خیلی پسر شاد و خون گرمیه.به گفته خودش همیشه شاد و هیچوقت غمگین نشده.اولین وامی که از پسانداز ماهیانه مون جمع شده بود،همین دوست جدیدمون برداشت؛البته با توافق همه‌ی اعضای گروه.
حدود یساعت و نیم من کنار دوستان بودم؛دیگه آخرای جلسه بود،هوا هم داشت بارونی میشد.با داداشم تماس گرفتم،بعد از چند دقیقه با آشانس اومد دنبالم.نم نم بارون درحال باریدن بود.ما وقتی مجتمع بودیم بارون شدیدی گرفت ولی خداروشکر موقع اومدنم از شدتش کم شد.

اومدم خودم داشتم باگوشی کار میکردم که یهو قاطی کرد؛البته چند وقتی بود گوشیم ساز ناسازگاری کوک کرده بود اما اینبار قضیه فرق میکرد،یجورایی رفته بود تو کما.مجبورم کرد بفرستمش واسه تعمیر.داداشم صبح فرداش بردش،میگه بعداز سه بار فلش کردن سیستمش بالا اومد!مثل اینکه وضعیتش خیلی وخیم بود.

شب شنبه مثل همیشه تو سایت کاریابی دنبال یکار مناسب میگشتم.هنوز چندتا تاپیک رو رد نکرده بودم که چشمم به یه تاپیک خورد،بازش کردم و خوندم دیدم تقریباً همونیه که همیشه دنبالش بودم.
بهش پیام دادم و اعلام همکاری کردم.دیگه ازش جواب نیومد تا فرداش(یکشنبه).

ظهر همون روز داداشم گوشی رو که بخاطر فلش برده بود،برام آورد.
عصر یکشنبه دیدم از طرف سایت کاریابی برام ایمیل اومد،متوجه شدم همونیه که من برای کارش اعلام آمادگی کردم.کمی درباره کارش توضیحاتی داد و چندتا سوال و جواب تا ظهر روز دوشنبه که گفت یه مطلب بزار ببینم چطوره.

سایتش رو که دیدیم،بی برنامگی ازش موج میزد؛کلا دوتا مطلب توش بود که اونم نمیدونم چرا باز نمیشد! موضوع سایتش هم کم یاب بود که برای هر مطلبش باید کلی وقت صرف میکردم.
عصری با یکی از دوستام مشورت کردم،اونم گفت کارش بیخیال شم کار ثابتی نیست.
منم به طرف پیام دادم و بعداز عذرخواهی گفتم از ادامه همکاری معذورم.

چقدر من رو این کار امیدوار بودم.قشنگ حساب کرده بودم که درآمدم در ماه چقدر میشه؛اگه هفتگی بخوام تسویه کنم،در هفته چقدر میگیرم؛کل درآمدم در سال چقدر میشه و .....
من وقتی میخوام یکار جدیدیو شروع کنم ریز ریز حسابارو میکنم،نکنم خیالم راحت نمیشه.

راستی دیروز از نمایندگی اومدن ویلچرم رو بردن بهزیستی مرکز استان؛گفتن حتما باید اونجا باز بشه و راه اندازی بشه.
حالا هم باید یه مدت اونجا بمونه،دیگه با خداست کِی برسه به دستم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۸/۰۴
میثم ر...ی

نظرات  (۳)

زندگی صد سال اولش سخته...
پاسخ:
خوبه.من 99سال زندگی کردم
فقط یسال مونده
ان شاالله که بهترین کار قسمتتون بشه!
پاسخ:
ممنون از دعاتون
فردا یه خبر خوب دارم.
چه پر از اتفاقه زندگیتون:)
پاسخ:
نه اتفاقا یه زندگی یک نواختی دارم.
خیلی از روزام تکراریه.
ممنون از نظرت

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی