مهمان اول هفته ای
دیروز صبح خواهر کوچیکم و دوتا بچههاش با چندتا بستنی اومدن خونمون.من زیاد به خوردن چیزای سرد علاقهای ندارم اما با اصرار خواهرم اینا خوردم.
خواهرم دوغ محلی که از فرآوردهی شیر گاو خودشون هست برامون آورده بود.واقعا ماست و دوغ محلی حرف نداره.
بعداز نهار همه به قصد استراحت دراز کشیدیم،اما خواهر زادههام انقدر بچههای فعالی هستن که نذاشتن ما چشم رو هم بذاریم.
خلاصه من تمام تلاش و تمرکزمو گذاشتم تا شاید یخورده بتونم بخوابم.دیگه کم کم داشت تلاشم به ثمره می نشست و رفته بودم تو خوابو بیداری که یه لحظه متوجه شدم خواهرم اینا دارن میرن،مامانمم صدام زد گفت منم دارم میرم بیرون،منم چشمامو باز کردمو با مامان و خواهر اینا خداحافظی کردم.بعدش بازم سعی کردم بخوابم اما نشد که نشد.
بعد از چند دقیقه از رفتن خواهرم اینا داداشم اومد،منم دیدم حالا که خوابم نمیبره پس بهتره بلند شم،چون کارم نصف و نیمه مونده بود باید عصری انجام میدادم.خلاصه با کمک داداشم بلند شدمو کارامو انجام دادم.
یه ساعت بعدش مامانم اومد،بعداز اینکه مامانم چند دقیقه استراحت کرد چایی آورد باهم خوردیم.بعداز کار چایی میچسبه،جاتون خالی.
همیشه خوب و خوش و سلامت باشید....بدرود.