زندگی

خاطرات ماشک (روز چهارم و پنجم)

شنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۵، ۰۷:۲۲ ب.ظ

یه سلام خاص به دوستان خاص




این بار چون ماجرای خاصی پیش نیومد،خاطرهٔ دو روزم رو تو یه متن مینویسم.
روزهای یازدهم و دوازدهم خرداد.


امروز هم مثل روز گذشته خواهرم رفت مزرعه.من و مامانم و بچه‌های خواهرم خونه بودیم،البته شوهر خواهرمم میرفت و میومد.
هوا هم مثل اینکه بازیش گرفته بود.صبح تا بعدازظهر آفتابی و گرم،عصر یهو ابر ها جمع شدن و نم نم بارون شروع کرد به باریدن.البته زیاد طول نکشید و زود قطع شد فقط تونست هوا رو کمی خنک کنه.
شب شد و همه آماده شدیم که بخوابیم،منم منتظر بودم همه بخوابن تا من با خیال راحت تمرکز کنم و بتونم خاطره ام رو بنویسم.
ساعت از ۱ گذشته بود،من سرگرم خاطره نویسی بودم که یهو یه صدایی از قفس قرقاول ها اومد.شوهر خواهرم خیلی سریع از خواب بیدار شد رفت حیاط تا یه نگاهی بندازه ببینه چه خبر شده؛خواهرمم ترسید از خواب پرید رفت بیرون.وقتی علت رو از شوهرش جویا شد گفت هیچی نبود گربه خواست بگیرتشون نتونست.
خلاصه بعد ساعت۲ خوابیدم.

صبح چهارشنبه از خواب بیدار شدم اولین کاری که انجام دادم رفتم گوشیمو زدم به شارژ چون شبش باطری به ته کشیده بود و از ترس اینکه برق دوباره مثل اون روز قطع نشه قبل هرکار یاد گوشیم افتادم.
بعدازظهر هم والیبال ایران و ژاپن پخش میشد،من چون شب فبلش دیر خوابیده بودم بعدازظهر خیلی خوابم میومد از اونطرف هم والیبال داشت نمیدونستم چیکار کنم.دیدم خواب لذتش بیشتره و قید والیبالو زدم،اما نمیدونم چرا بااینکه خیلی خوابم میومد نمیدونستم راحت بخوابم،مدام تو خواب و بیداری بودم.آخرش دیدم نه مثل اینکه نمیشه خوابید دیگه دست از خواب کشیدمو از ست دوم به والیبال رسیدم.
پنجشنبه هم یه دور همی دوستانه داریم تو یکی از پارکهای شهرستان مون.خیلی خوبه،خیلی من این دور همی هارو دوست دارم.البته ما به این دور همی ها میگیم گردهمایی.
احتمالا هم اگه همه چیز جور باشه و منم حسم خوب باشه و استرسی هم نباشه،یه ماجرایی رو که چند وقتی هست تو ذهنمه میخوام تو این گردهمایی تعریف کنم.

الآنم که دارم این چند خط آخر خاطرمو مینویسم ساعت از ۲بامداد گذشته و من گیج خوابم.البته بازم بگم: این موقع نوشتنمه اما وقتی که متن رو میزارم وبلاگم حدود 10 روز گذشته چون اینجایی که من هستم به اینترنت پر سرعت دسترسی ندارم.
تا با گوشی خوابم نبرده بهتره زودتر دست از نوشتن بردارم.

ممنون اگه خاطره ام رو خوندین،اگرم نخوندین فدای سرتون من خاطره زیاد دارم بعدیارو بخونین.

بدرود.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۵/۰۳/۲۲
میثم ر...ی

نظرات  (۱)

بدرود

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی